خدا حواسش به ما نیست؟ یا ما حواسمان به خدا نیست؟
خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است. فقط ما باید سراغ خدا بریم . خدا را یاد کنیم. باید سراغ خدا را بگیریم.
دیدی یک وقتی کلیدی، گوشی، یا هر وسیله دیگری گم می کنیم به دیگران می گیم کجاست .. اون ها می گن توی دستت هست حواست کجاست.
خدا هم به ما نزدیک هست ، حواس مان را باید جمع کنیم.
📝 متن برخط : @text_online
سوره مبارکه أعراف آیه ۲۰۱
إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروا فَإِذا هُم مُبصِرونَ ﴿۲۰۱﴾
پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) میافتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را میبینند و) ناگهان بینا میگردند.
📝 متن برخط : @text_online
کودکان و نوجوانان را در فضای بی انتهای مجازی رها نکنیم
روانشناسان بر این باورند که عدم آگاهی والدین از فضای مجازی میتواند تهدیدی برای فرزندانشان در دنیای دیجیتال باشد.
کودکان و نوجوانان امروزی با طیف وسیعی از بازیهای رایانهای، کنسولی و تبلت آشنا هستند درحالی که کودکان دیروز دنیایشان را با قایم باشک، گرگم به هوا و هفتسنگ پیوند میزدند.
وقتی نزد کودکان و نوجوان امروزی بازیهای گذشته را یادآوری میکنیم، نهتنها خوشحال نمیشوند بلکه به گفته خودشان «حوصلهشان هم سر میرود». آنها دوست دارند که تنها باشند و اوقاتشان را با موبایلهای هوشمندی که در دست دارند، بگذرانند.
جلالی، کارشناس فضای مجازی درباره اهداف پشت پردهای که در بازیها وجود دارد، گفت: در بازیهایی که بین کودک و نوجوان آموزش داده میشود، هدف این است که مرزهای رفتاری جامعه را در بین نسل جدید تغییر داد و چه بهتر از این که جامعه هدفشان دختران باشند.
یک روانشناس دیگر هم بر این باور است که باید خانوادهها پیامدهای بازی را بدانند که اگر فرزندم این بازی یا اسباببازی را انتخاب میکند، چه پیامدهایی ممکن است برای فرزندم داشته باشد.
معمولاً خانوادههایی که در زمینههای تربیتی دچار مشکلاند، در فضای مجازی هم با چالش روبهرو هستند. پدر و مادری که در بحث روزمرگیهای کودک، با مشکل روبهرو است، در فضای مجازی هم نمیتواند به صورت کارآمد کودکش را مدیریت کند.
روانشناس گفت: در بحث فضای مجازی دو نکته مهم وجود دارد: ۱. والدین چگونه میتوانند ارتباط صمیمی با فرزندشان داشته باشند. ۲. وضع قوانین در فضای مجازی است که اگر والدین نتوانند با فرزندشان ارتباط صمیمی برقرار کنند، مدیریت فضای مجازی هم نمیتوانند عهدهدار شوند.
از آنجایی که رویکرد والدین هم در وضع قوانین باید و نبایدی و از بالا به پایین است، در نتیجه نمیتواند ارتباط موثر را با فرزندان به وجود بیاورد و از طرفی هم عدم آگاهی در والدین به این رهاشدگی کودک در فضای مجازی دامن میزند.
#کودک #نوجوان ، #فضای_مجازی #اسباب_بازی #سرگرمی
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
بازیهای سنتی، روزهای در خانه ماندن را شیرینتر میکند
یزدان آباد که از بخشهای شهرستان زرند در شمال استان کرمان است یکی از خاستگاههای این بازیهای سنتی است.
از قدیم بازیهای گوناگونی در بخش یزدان آباد اجرا میشده است از جمله می توان به بازیهای سنگ شیشو، چوب بازی، چپر چپر، چشم گیرو (قایم باشک بازی)، گل یا پوچ، گردو بازی، خم چکو، الک ودولک، گرگم به هوا (بالا بلندی)، تیله بازی ، چهار خونه بازی (دوز)، شش خونه بازی (لی بازی)، هفت سنگ، هوپ هوپ اشاره کرد.
[گل یا پوچ]
برای این بازی به یک مهره کوچک (می توان از یک دانه عدس، لوبیا، نخود، هسته پرتقال یا سیب استفاده کرد) و حداقل ۲ نفر (بازیکنان باید زوج باشند) نیاز است، اگر تعداد بازیکنان ۲ نفر باشد بازی به صورت انفرادی و بیشتر از ۲ نفر به صورت تیمی انجام میشود.
بازیکنان به صورت قرعه کشی مهره را در اختیار تیم شروع کننده قرار میدهند و بازیکنان تیم مهره را در دستهای خود میچرخانند به طوری که تیم مقابل متوجه نشود که مهره در دستان چه افرادی میچرخد و بعد دستهای خود را به صورت بسته طوری که پشت دست به طرف بالا و جلوی تیم مقابل میگیرند و تیم مقابل می توانند بعضی از دست هارا که اطمینان دارند مهره در آنها نیست پوچ کنند و از دور بازی حذف کنند.
به هر دست که گفتند پوچ باید سریع آن دست باز شود اگر پوچ بود برنده و اگر مهره در آن بود بازنده و دور بعدی بازی شروع میشود.
تیم مقابل می تواند مستقیما تشخیص دهد که مهره در کدام دست است و اگر است واگر درست باشد مهره را تحویل میگیرد و بازی را به نفع خود میکنند.
این بازی امتیاز خاصی ندارد و هر دور بازی را که برنده شوند میتوان یک امتیاز حساب کرد و یا تیمی که بیشتر بازی را در دست داشته باشد برنده است.
[چشم گیرو (قایم باشک)]
این بازی بین حداقل ۲ نفر (بازیکنان باید زوج باشند) اجرا میشود، ولی هیچ وسیلهای مورد نیاز نیست فقط بازیکنان برای پنهان شدن از هر وسیلهای که خواستند استفاده میکنند
بازی به این گونه است که یک محلی را به عنوان قلعه انتخاب میکنند و به قید قرعه یکی از بازیکنان در قلعه می ماند و رو به دیوار میایستد وچشمان خود را می بندد تا ده شمارش میکند و شعر هر جا هستی قایم باش مواظب خودت باش را میخواند سپس چشمانش را باز میکند و از قلعه بیرون میاید تا محل قایم (پنهان) شدن بازیکنان را پیدا کند.
زمانی که رییس از قلعه بیرون رفته اگر بازیکنی به دور از دید چشم او خود را به قلعه برساند نجات پیدا کرده است و رییس قلعه هر کدام از بازیکنان را در پناهگاهشان دید به آنها اعلام می کند و محل پناه گرفتنشان را هم اعلام می کند مثلا با صدای بلند میگوید: (علی پشت تخت است) وسریع به قلعه برمی گردد و علی در این مرحله بازنده شده است و برای مرحله بعد باید در قلعه بماند و چشم بگیرد.
#بازی_سنتی #کودک #اسباب_بازی #سرگرمی #در_خانه
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
صدقه بدهیم تا سفری ایمن داشته باشیم
اهمیت حدیث در میان مسلمانان به این دلیل است که کلام معصوم، از منابع اصلی استنباط احکام در فقه و عقاید در علم کلام محسوب میشود و همچنین، احادیث از منابع اولیه پژوهشهای تاریخی هستند.
امام صادق (ع):
اِفتَتِحْ سَفَرَکَ بالصَّدقَةِ و اخرُجْ إذا بَدا لکَ؛ فإنَّکَ تَشتَرِی سلامَةَ سَفَرِکَ.
مسافرت خود را با صدقه دادن آغاز کن و هرگاه خواستى بیرون برو؛ زیرا [با صدقه دادن] سلامت سفرت را مى خرید.
بحار الأنوار: ١٠٠/١٠٣/٥
#مسافرت #صدقه #حدیث #ائمه_اطهار
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
راهکارهای داشتن یک برنامه ریزی موفق
یک روانشناس اجتماعی گفت: یک برنامه ریزی موفق، میتواند شما را در مسیر رسیدن به اهداف یاری کرده تا احساس بهتری از زندگی خود داشته باشید.
محسن منصوبی فر روانشناس اجتماعی در مورد راهکارهای برنامه ریزی موفق بیان کرد: هدف باید قابل دسترس در بُعد زمان و توانمندی هر فرد تدوین شود و حداکثر توانایی خود را در رسیدن به هدف، درنظر بگیرید. مرحله بعد تبدیل هدف به گامهای کوچکتر است تا بتوان در زمان کمتری به اهداف رسید.
وی به اهمیت تعهد و احساس مسئولیت اشاره کرد و گفت: اگر خانواده و دوستان حمایتگری دارید، هدف گذاری خود و برداشتن گام اول را به آنان اطلاع دهید، زیرا حمایت و تشویق آنان، شما را به ادامه راه امیدوار میکند و نکته بسیار مهم در یک برنامه ریزی، توکل به خداوند است. استعانت از پروردگار سبب میشود تا مسیر صحیح را انتخاب کنیم. توکل و طلب کمک از خداوند که مافوق همهی قدرت هاست به ما امیدواری و انگیزهی حرکت در مسیر اهداف را میدهد.
#برنامه_ریزی #روانشناسی
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
نقش خوش بینی در سلامت روان
یکی از ابعاد سلامت، بعد روانی آن بوده و در واقع سلامت روانی فقط شامل نداشتن بیماری روانی نیست، شامل توانایی فرد برای لذت بردن از زندگی است.
اگر اتفاقات بد را با کلماتی مثل همیشه و هرگز توصیف کنید سبک فکری شما بدبینانه است؛ برای این که مانند یک فرد خوشبین فکر کنید باید از کلماتی مثل گاهی اوقات و اخیرا استفاده کنید. این مطلب نشان میدهد که آدم خوش بین، مشکلات و گرفتاریها را موقتی میداند در حالی که آدم بد بین، آنها را ماندگار و همیشگی تلقی میکند.
شخصی کردن مسائل شامل سرزنش خود بابت شکستها و شخصی کردن مسائل، از کارهای افراد بدبین است و افراد خوش بین، آنچه را که اتفاق افتاده میسنجد و خود را به شکل واقع بینانه سرزنش میکند. همچنین فرد خوش بین تصویر کلی تری نسبت به موضوع دارد و واکنش مثبتی به مشکلات عادی نشان میدهند و در برابر اتفاقات دردناک هم به سرعت به حالت اول بر میگردد آنها به هدفهای خود بیشتر میرسند و حس خوبی نسبت به خود خواهند داشت.
#روانشناسی #شخصیت_شناسی
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
خاطره شنیدنی از شهید حاج قاسم سلیمانی از زبان همراه همیشگی او
شهید حسین پور جعفری رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی میگفت: روزی در منطقهای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند. بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف...
روایت کننده: سردار محمدرضا حسنی سعدی در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#شهید_سلیمانی #شهید_پورجعفری #حاج_قاسم
📝 متن برخط : @text_online
خاطرهای از گفتوگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر انقلاب
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با اشاره به خاطرهای از گفتوگوی خود با رهبر انقلاب، این خاطره را چنین نقل میکند؛ یکبار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا، وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستانشان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زینالدین. یکی از عکسها، عکس خودم بود.
آقا به من گفتند که عکس شما با بقیه عکسها چه مطابقتی دارد؟ من هم از اینکه عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم.
آقا فرمودند: آنها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
#رهبر_انقلاب #سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش اول:
شیرینی سخاوت، در عین نیاز
«تمام زمستان تا ماهِ دوم بهار، همه چشم ما به جَوال گندمها بود که یکی پس از دیگری تمام میشدند. مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم؛ لذا برای برکت گندمها، بعضی وقتها مقداری کُرد (نخود سبز) داخل گندمها میکرد. هفتهای یکی دوبار هم، وسط آنها، نان سیلک (ارزن) میپخت و به ما میداد که نانِ فقیرترین مردم بود. در عین حال، در همین نداری، روزی نبود که خانه ما خالی از مهمان باشد ... در همسایگی ما خانهای بود که آه در بساط نداشت. مادرم که نان میپخت، بچههای او میایستادند به تماشا. هنوز ایستادن آن دو دختر در ذهنم مجسّم است. مادرم چند دسته نان به آنها میداد و این عمل هر روز تکرار میشد. بعضی وقتها هم برادرم، حسین، ناراحت میشد و آنها را دعوا میکرد؛ اما گرسنگی باعث میشد تکان نخورند تا دستههای نان را دریافت کنند!»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش دوم:
مهمان حبیب خداست
«سیدمحمد آمده بود. سید روضه میخواند. سالی سه چهار ماه خانه ما میماند. بهترین غذا مالِ او بود. پدر و مادرم خیلی به او احترام میگذاشتند. با آمدن سید، ماها سیر میشدیم. با پدرم رفیق صمیمی بود. بعد از اینکه خرش را آب بُرد، دیگر کمتر خانه ما میآمد. آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرۀ بزرگ ما، هیچکس مثل پدر و مادرم مهماننواز نیستند. همیشه در خانه ما مهمان بود؛ در حالی که من و چهار خواهر و برادر دیگرم که دوتای آنها از من بزرگتر بودند، همیشه چشممان به جَوال (کیسه) آرد بود ... به دلیل اعتقادی جدّی که در خانهمان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست»، هرگز یادم نمیآید که اخمی یا بیتوجهی [به مهمان]شدهباشد. عمده مهمانها غریبه بودند که در راه، به سمت روستاهای دیگر، ظهر به محل ایلِ ما میرسیدند و درخواست چای داشتند: چای با هِل و قَلَمفُر (نوعی گل میخک). مادرم به ما اصلاً نمیداد. معرکه بود! بعد هم اگر نزدیک ظهر بود، ناهار یا شام میخوردند: بعضاً نان و ماست یا نان و گورهماست (مخلوط شیر و ماست) یا تخممرغ یا آبگرمو (اشکنه کرمانی). اگر مهمان خیلی مهم بود، برای او خروس میکشتند و پلو بار میگذاشتند.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش سوم:
قصه غصه پدرم
«پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز میخواندند؛ اما پدرم به شدت تقیّد به نماز اول وقت داشت. نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص میداد ... همانگونه که به نماز تقیّد داشت، به حلال و حرام هم همینگونه بود. همه اهل عشیرهمان او را به درستی میشناختند. آن وقتها ایشان مشهد رفتهبود و به «مشدی حسن» مشهور بود. زکات مالش را، چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد ... پدرم نُهصد تومان [به بانک تعاونِ روستایی]بدهکار بود. به همین دلیل هی به خانه کدخدا رفت و آمد میکرد که به نوعی [مشکل را]حل کند. بدهی پدرم مرا از [بیماری]مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتادن پدرم، بارها گریه کردم. بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادنِ قرض پدرم پیدا کند. او با گریه مادرم بدرقه شد، رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شدهبود.»
کارگر نمیخواهید؟
«تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من تازه وارد چهاردهسال شده بودم؛ آن هم یک بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر (شهر رابُر در استان کرمان) را دیده بود. اصرار زیاد کردم. با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم ... راهی شهر [کرمان]شدیم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سوال میکردم: «آیا کارگر نمیخواهید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من میکردند و جواب رد میدادند. آخر، در یک ساختمان در حال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند ... استادعلی که از صدا زدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیست؟» گفتم: «قاسم.» [پرسید:]«چند سالته؟» گفتم: «سیزده سال.» [ادامه داد:]«مگه درس نمیخونی؟» [گفتم:]«ول کردم.» [پرسید:]«چرا؟» [جواب دادم:]«پدرم قرض دارد.» اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد ... اوستا که دلش به رحم آمدهبود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردم ... [چند ماه بعد]، یک شب، آهسته پولهایم را شمردم: همه دو تومانی و تعداد زیادی هم دوریالی، پنج ریالی و دهشاهی بود؛ سرجمع ۱۲۵۰ تومان! از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم، موفق شدم بعد از پنج ماه، هزار تومان برای پدرم پول بفرستم ... بالاخره موفق شدم قرض پدرم را ادا کنم.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش چهارم:
نخستین کلمه علیه شاه
«اولین بار که کلمهای برعلیه شاه شنیدم، در سال ۵۳ بود. در سالن غذاخوری با علی یزدانپناه مشغول صحبت بودیم. چهارم آبان ۵۳ بود، روز تولد شاه. من داشتم شعری را در روزنامه که به مناسبت تولد ولیعهد نوشته شدهبود، میخواندم. دیدم او ناراحت شد. گفت: «شما میدونید همه این فسادها زیر سر همین خانوادهاست؟» ناراحت شدم و گفتم: «کدوم فسادها؟» علی از لُختی زنها و مراکز فساد حرف زد. حرفهای او مرا ساکت کرد. آنوقت شاه هنوز در ذهنم ارزشمند بود. این حرف مثل پتکی بود بر افکار من! ... شبی در خانه مشغول صحبت بودیم. بهرام فرجی که پدرش پسردایی پدرم بود، آنجا بود. دیدم بهرام هم حرفهای شبیه علی یزدانپناه میزند؛ اما نه از فساد شاه بلکه از ظلم شاه که مردم را میگیرند، زندانی میکنند و میکُشند ... با صدای بلند گفتم: «غلط میکنه!» با این کلمه، رنگ بهرام مثل گچ سفید شد. با دستپاچگی گفت: «میخواهی بگیرنمون؟» ....»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش پنجم:
عملیات گاردن پارتی!
«تابستان سال ۵۵ گاردنپارتی را به کرمان آوردند ... آن روز همه خوانندهها و رقاصههای معروف آمدهبودند در یک زمینِ باز، در انتهای خیابان ابوحامد که در آن زمان به خیابان صمصام معروف بود. خیمه بسیار عظیمی برپا کرده بودند ... با دوستم فتحعلی که اهل جَواران بود و علی یزدانپناه، تصمیم به مقابله و خرابکاری گرفتیم. شب که همه مشغول تماشای اجرای برنامهها در محل گاردنپارتی بودند، ۱۵۰ کِرمَک چرخ و موتور را کشیدیم و همه را پنچر نمودیم و بیسر و صدا فرار کردیم! در دوران نوجوانی، این نوع مبارزه با فساد را با افتخار انجام میدادیم و هیچ ترسی از کسی هم نداشتیم.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش ششم:
آشنایی با دو نام جدید؛ خمینی و شریعتی
«سال ۵۶ برای اولینبار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم ... بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم میل میگرفتم و هم کبّاده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. یک جوان خوشتیپی که آقاسیدجواد صدایش میکردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم ... سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم.... اصرار کرد هر روز عصر به باشگاه آنها بروم ... روز بعد همراه سیدجواد جوان دیگری هم آمدهبود که او را حسن صدا میزدند ... سهتایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیدهای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلّمه و چند کتاب نوشته. او ضدّ شاهه.» ... دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیتالله خمینی رو میشناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مقلّد کی هستی؟» گفتم: «مقلّد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند ... سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیتالله خمینی معرفی میکردند. بعد [سیدجواد]نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میانسال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیتالله العظمی سید روحالله خمینی». از من سوال کرد: «میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه وگرنه ساواک تو رو دستگیر میکنه.» عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی و خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
فرازهایی از زندگینامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی
بخش هفتم:
یک انقلابی «دو آتیشه»
«حالا من یک «انقلابی دوآتیشه»، شدیدتر از علی یزدانپناه بودم و بدون ترس از احدی، بیمحابا [علیه رژیم]حرف میزدم ... اواخر سال ۵۶ بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شدهبودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذرینسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهینامهات رو خمینی امضا کرده؛ آمادهاست تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحشهای رکیک کردند. من در محاصره آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟!» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آنچنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد. بهرغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزش کاراته و زورخانه میکردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم ... سه روز از شدت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ... با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شدهبود.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#سردار_سلیمانی #شهید_سلیمانی
📝 متن برخط : @text_online
کانال سواد فجازی به جهت بالابردن سطح سواد رسانه ای برای استفاده درست از فضای مجازی فعالیت می کند.
لطفاً عضو شوید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2142372025C9e398f3cbd
May 11
#فارسی_را_پاس_بداریم
واژه بیگانه:
❌ استیکر
واژه مصوب:
✅ چسبانقش
تعریف: در فضای مجازی، تصویری کوچک شبیه به شکلک، که از آن برای نشان دادن عواطف خاصی، مانند محبت و نفرت، میتوان استفاده کرد
📝 متن برخط : @text_online
#فارسی_را_پاس_بداریم
❌ پروتکلهای بهداشتی
✅ شیوه نامههای بهداشتی
📝 متن برخط : @text_online