۳۰ مرداد ۱۴۰۲
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#شهیدآنہ
هیچگاهمستقیمبهنامحرمنگاهنمےکرد👀
وبهشدتمقیدوچشمپاکبود!🙈✨
اوقاتےکهدرمهمانےهاۍخانوادگےبود؛🌿
اگربانوانحضورداشتند،🧕
حریمشرعےرارعایتمےکرد.🌸
اگرجمعبابتموضوعےمےخندیدند
سرشراپایین..🍂
مےانداختومیخندید😄❤️'
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
گفتم:بهشتت؟!
گفت:لبخندحسین'؏'
گفتم:جهنمت؟!
گفت:دورےازحسین'؏'
گفتم:دنیایت؟!
گفت:خیمھعذاےحسین'؏'
گفتم:مرگت؟!
گفت:شهادتدرراهحسین'؏'
گفتم:مدفنت؟!
گفت:بےنشانشبیهمادرحسین'؏'
گفتم:حرفآخرت؟!
گفت:السلامعلیالحسین"؏" :)🕊
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
یهجاخوندم،نوشتهبود:
- مثلاآخرششھیدشیمشانسَکی!
شھادتشانسکینیستمشتی
شھادتتلاشمیخاد ..
شھادتعشقمیخاد ..
شھادتکنترلِنفسمیخاد ..
شھادتسختیودردورنجمیخاد ..!
#شھادتلیاقتمیخاد💔:)
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
1_1130699792.pdf
56.4K
⏰قرارهرروز قرائت زیارت عاشورا
متن زیبای درشت وزیبا
📥 فایل PDF
چله زیارت عاشورا ازامروز اول محرم الحرام
ان شاالله همه عزیزان هرروزتوفیق دشته باشیدزیارت عظیم الشان که تاکیدزیادی براخواندن ان شده راقرایت کنیدوبنده عاصی وخادمان کانال وگروهارازیاددعاکنید
ان شاءالله تاپایان هرچله روزی همه کربلای معلی
🥀چله زیارت عاشورا 🥀
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
به دو چیز نباید دست زد چون اگه بگیرنت دیگه ولت نمیکنند
1. برق
2. زن
البته برق کمی انصاف داره بعد مرگ ولت میکنه ولی زن نه😔😊
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
بدون_تو_هرگز 41
🌷 "که عشق آسان نمود اول ..."
🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ...
موقعیت خاصی پیش اومده...📞
✈️ رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پروازِ انتقالِ مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ...
نغمه و اسماعیل بیرونِ فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاکِ غم و درد روی صورتشون پاشیده بود ...
⭕️ سکوتِ مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ...
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ...
صداش لرزید... - امانته ...
🔶 با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم....
- چی شده؟ ... این خبرِ فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم....؟⁉️
🔷 صورتِ اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیر چشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ...
✅ فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرتِ حرف زدن نداره ...
⛔️ دوباره سکوت، ماشین رو پُر کرد ...
- حالِ زینب اصلاً خوب نیست ...
🔹بغضِ نغمه شکست ...
- خبرِ شهادتِ علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید...😔
💢 جملاتِ آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امانِ حرف زدن به نغمه نمی داد... 😭
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...
🔸بغضِ اسماعیل هم شکست ...
- تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...💉🌡
صداش بریده بریده شد ...
- ازش قطعِ امید کردن ... گفتن با این وضع.....
🔹 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"
۳۰ مرداد ۱۴۰۲