منتظر نشوید تا قوی شوید بعد موضع بگیرید؛
موضع بگیرید تا قوی شوید.
[ امام روح الله ]
شگفتا، شگفتا!
به خدا سوگند این مطلب،
قلب انسان را میمیراند
و غم و اندوه میآفریند
که آنها در مسیر باطل خود اینچنین متحدند،
و شما در راه حق این گونه متفرق و پراکنده اید..
[ نهج البلاغه خطبه ۲۷ ]
مامانم داشت میگفت
اگه دیدی محبت من و بابات برات بس نیست
اگه دیدی دلت میخواد که یکی دیگه هم باشه
تن به محبتای دروغکی ادما ندیا !
به بالا سریت نگاه کن ...
به امام رضات !
نشه دلتو گول بزنن :)
[ تینـو ]
به راستی از ماجرای غدیر خم میتوان چه برداشتی کرد ؟ هر انکه جلو زده برگردد ، هر انکه عقب مانده ، برسد
تند تر از امام نروید که پای تان خرد میشود . از امام هم عقب نمانید که منحرف میشوید . حول یک محور بروید .
ببینید ، شب ها که میرویم رزم شبانه ، یک بلد چی جلوی ستون است . فقط او راه را میشناسد . مابقی افراد حتی فرمانده پشت سر اوست .
این بلد چی راه را رفته و برگشته !
[ شهید محمد رضا تورجی زاده ]
وقتی که موسی به کوه طور میرفت، شخصی گفت: به خدایت عرض کن، من این همه معصیت میکنم، پس چرا مرا عذاب نمیکنی؟
خطاب رسید: به آن شخص بگو: ما عذابت کردیم ولی تو نمیفهمی!
تو در عذاب هستی و خودت خبر نداری!
چهل سال است که داری عبادت میکنی وقتی به مسجد میآیی، مثل مرغ سرکنده دلت میخواهد یک طوری شود که زود سلام نماز را بدهی و بروی!
مثل ماهی در آب نیستی.
این عذاب ماست!
[ حاج اقا حق شناس ]
نمیگم همه قلبت رو برای خدا خالی کن
حداقل یه جایی رو باز کن تا خدا هم بیاد !
[ آیت الله ناصری ]
بز کوهی عاشق خوردن مار سمّیه
وقتی که مار رو خورد ، زهر وارد بدنش میشه
خلقت بز طوری هست که میدونه اگر آب بخوره باعث میشه سم کل بدنش پخش بشه
آب نمیخوره
میاد کنار چشمه
فریاد میکشه
اب رو میبینه و حسرت میخوره
فریاد بلند میکشه !
سم داره اذیتش میکنه
در حین فریاد بلند اشکی از چشماش خارج میشه
با زبون بلندش اشکش رو میخوره
تنها این اشک خنثی کننده اون زهرست ...
[ تینـو ]
بز کوهی عاشق خوردن مار سمّیه وقتی که مار رو خورد ، زهر وارد بدنش میشه خلقت بز طوری هست که میدونه اگ
میخوام اینو بگم ...
اگه سم و زهر گناه وارد بدنت شده
نمیتونی خودتو نجات بدی
داری میبینی که اشتباه کردی
فقط با اشک خنثی میشه :))
ریّان بن صلت می گوید:
می خواستم از خراسان برگردم به عراق
رفتم که با امام رضا علیه السلام خداحافظی کنم.
توی راه با خودم گفتم یادم باشد بعد از خداحافظی، یکی از لباس های امام را از ایشان بگیرم که کفنم باشد.
باز با خودم گفتم یادم باشد از آقا چند درهم از مال شخصی خودش را بخواهم
که تبرک باشد و با آن ها برای دخترهایم انگشتر بسازم
پیش امام رسیدم
از فکر جدایی با امام و شدت دلتنگی گریه کردم و اصلاً کارهای دیگر را یادم رفت.
بیرون آمدم.
امام صدایم زد: ریّان برگرد!
برگشتم
فرمود دوست داری یک مقدار از درهم های خودم را بدهم تا برای دخترهایت انگشتر بسازی؟
دلت می خواهد یکی از پیراهن هایم را بدهم که هر وقت از دنیا رفتی، با آن
کفنت کنند؟....
#تو_كه_از_حاجت_ما_با_خبری :)))
[ تینـو ]
ببخشید که فقط جمعه ها امام "زمان" هستی :)
شاید ما همون بچه ای باشیم
که دم ویترین یه مغازه ای
باباشو یادش رفته و
حواسش پرت خود ویترینه ...
ولی نهایتا باباست که
میمونه !
نقل کردن که
شیخ رجبعلی خیاط با چند تا از شاگرداشون
میرن مشهد
بعد از زیارت ، مشغول خوردن شام میشن
شیخ رو به شاگرداشون میگن :
بخورید که بر سر سفرهی رحمتِ امام رضا مهمانید
بعد تو عالمِ مکاشفه
حضرت بهشون میگن :
چه حرفی بود زدی شیخ ؟!
شما هر کجا که باشید ، سر سفره ی رحمتِ من مهمانید ..
میخوام بگم
تو این شب ولادتی
مشهد باشید یا نباشید
برای اون قلبِ رئوف تفاوتی نداره
پس تا میتونید از این رحمت به خوردِ دلتون بدید و هی بگید
سیر نشدم آقا !
جوابِ حاجتا رو لقمه میگیره براتون ... :))