eitaa logo
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
1.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
50 فایل
تنهامسیری های استان خوزستان ❣جایی که میتونه همه ی آدما رو با هر تفکر وسلیقه ای به یه آرامش عالمانه برسونه 📲ارتباط با ادمین کانال 🌷 @Baranedavazdahom313 تبلیغ و تبادل ممنوع♨️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍱 لیست برخی از مواد غذایی که در سبد تغذیه ماه مبارک رمضان باید باشد 🔸نکته: این موارد برای پیشگیری از و زیاد، مفید هستند
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 70 "خدا را ببین..." 💢 چند لحظه مکث کرد... –چون حاضر شدم به خاطرِ شما
🌠 شب 71 "غریبِ آشنا..." 🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ... 🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻 حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼 از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞 🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭 خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️ شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت... 💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... 🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊 🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔 🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... 🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞 🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓 چشمم همه جا دنبالش می چرخید... 🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴 🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖 رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... 💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭 –مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود... 🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد.... •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
🎆 شب 72 " شبیه پدر " ❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭 ⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم... 🔸– خیلی سخت بود؟... 🔹– چی؟... 🔸– زندگی توی غربت... ❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم... 🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن... 🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣ 🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️ چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون... 😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ... 💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی... 🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... 🦋 اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم... •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
🎑 شب 73 "بخشنده باش" 🕰 زمان به سرعتِ برق و باد سپری شد ... 🔹 لحظاتِ برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ...💗 ✈️ هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم... 😭 📆 حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم... 🔶 هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... امّا کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد... 🌺 مثل همیشه دقیق ... امّا احتیاط، چاشنی تمامِ برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافتِ کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت... ❇️ یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زُل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... امّا دیگه بی پَروا برخورد نمی کرد... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... به حدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیتِ جدیدِ دکتر دایسون و تقدیرِ اون شده بود ...👏🏼👏🏼 در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم... 📳 شیفتم تموم شد ...لباسم رو عوض کردم و از درِ اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد... –سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوعِ مهمی باهاتون صحبت کنم... 📞 🔹 وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد... 👨‍⚕–خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسماً از شما خواستگاری کنم ...اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم...و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم... 😊 این بار مکثِ کوتاه تری کرد... ✅ –البته امیدوارم اگر سوالی در موردِ گذشته من داشتید ... "مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ....." •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
🌠 شب 74 "متاسفم" 🔷 حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم... ۲ سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده امّا اینطور نبود... لحظاتِ سختی بود ... واقعاً نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود... 💍 🔸نفسم از تهِ چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم... –دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشکِ ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیتِ قابلِ احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقاً و از صمیمِ قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم... نفسم بند اومد... ✳️ –امّا مشکلِ بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم..... 🔵 چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکثِ کوتاهی کرد... 👨‍⚕–اگر این مشکل...فقط مسلمان نبودن منه... من تقریباً 7 ماهی هست که مسلمان شدم...🕋🌟 🖇 _ این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیمِ من و اسلام آوردنم ... کوچکترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید... _ چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملاً به تصمیمِ شما احترام می گذارم ...و حتی اگر مخالفِ احساسِ من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم.... 〽️ با شنیدنِ این جمالت شوکِ شدیدتری بهم وارد شد ... تپشِ قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه.....😳 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
سلام شبتون بخیر 🌺🌺 ان شاالله که این روزها رو با دلخوشی در کنار اعضای خانواده بگذرونید. با تدریس در خدمتتان هستیم.
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
سلام شبتون بخیر 🌺🌺 ان شاالله که این روزها رو با دلخوشی در کنار اعضای خانواده بگذرونید. با تدریس در خدمتتون هستیم.
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
حالا کسی که این کار راحتو انجام نمیده و این افرادی که نزدیک او هستن رو خوشحال نمی‌کنه 😏❌ و در عوض م
۲ قسمت ۲۱ 💎 پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: ♥️ «هر کسی فرزند خودش را ببوسد، بابت هر بوسه، 👧🏼 💏 👦🏻 خدا به او یک درجه در بهشت می‌دهد که بین هر دو درجه، به اندازۀ مسیر پانصدسال فاصله است؛ (وسائل الشیعه/21/485) 👌💟👏 انسان چقدر می‌خواد در بیرون خونش، کارهای خوب انجام بده که به این مقدار ثواب و پاداش برسه؟! ☺️💓✅ 🌸 پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: «کسی که از خدمت کردن به خانوادش سرباز نزنه، 💞🔰 بدون حساب وارد بهشت خواهد شد؛ (جامع‌الاخبار/ص102) ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
۲ قسمت ۲۲ 👈 ثواب جمع کردن در خونه خیلی سادس.✅ اگر می‌خوای رشد کنی، بیشترین ثواب‌ها رو در محیط خونواده می‌تونی برای خودت جمع کنی. 😊💟👌 مثلاً به پدر و مادرت احترام بذار و به هر شکلی که می‌تونی قلبشون رو خوشحال کن، تا بگن: «پسرم یا دخترم! الهی خیر ببینی!» 👩🏼♥️👨🏻 این دعای خیر پدر و مادر برای تو مستجاب خواهد شد، و هیچ چیزی مثل این دعا، برای تو نخواهد بود و سرمایۀ زندگی و بندگی‌ات قرار می‌گیرد. 😊🌸👏 آدم بیرون خونه چه ثوابی می‌خواد بالاتر از این کسب کند؟! ثواب‌هایی که آدم می‌تواند تو خونه برای خودش جمع کنه، قابل مقایسه نیست با ثواب‌هایی که بیرون خانه جمع می‌کنه. 😍☺️ ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
📝 ✖️ غذاتون خیلی خوشمزه بوداااا .... ولی یه کم تُرشی‌اش زیاد نبود؟ ✖️ مراسم شون خیـــلی خوب بودداااا.... ولی یه کم زمانش بد نبود؟ ✖️عروس خیـــلی خوب بوداااا ... ولی یه کم لوس نبود؟ ✖️ حرفاش خیلی جالب بودااا .... ولی یه کم، خالی بندی نبود؟ و ...... ولی یه کم .... ولی یه کم .... 💥 همین "ولی یه‌کم‌" هایی که عادتِ شماست، پایان‌بخشِ تمام اظهار نظرهایتان، باشد؛ نشاندهنده‌ی این است، که 👇 چشمان شما، بیش از دیدن خوبیها و زیبائیها، به دیدن بدیها و نقصان‌ها عادت دارد! و این نشانه‌ی ضعف شما در یک کمال انسانی است بنام " "، که قرآن آنرا عامل قدرت انسان در برابر حملات شیطان، معرفی می‌کند! 🌛 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
۱۰ فروردین ۱۴۰۱