eitaa logo
👊کانال تنگه مرصاد💥
678 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
10.8هزار ویدیو
130 فایل
👊آنتی منافق👊 🔥کانال تنگه مرصاد🔥 ✔✔ 🔴رسانه جوانان مستقل و انقلابی ایران اسلامی 🔴 💪ما همه صیاد هستیم👊 ✨با ولی تا ظهور خواهیم ماند✋ ارتباط با ادمین 👇👇 @Soheil_110 @yaa_hossain_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎پویش استغاثه جهانی طلب منجی هر روز به نیابت از یک شهید 💎 ✅ان شاءالله در شب و روز دوم این پویش دعا ، نیایش ، توسل و التجای خود را برای سلامتی و تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت به نیابت از 🌹شهید علی صیاد شیرازی🌹 انجام خواهیم داد. ••🌸•• | روز | •زیارت‌عاشورابه‌نیتــ‌ظهور‌امـامِ‌زَمـــان• 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 2⃣ @tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‏جانم به پامنبری های جلسه ‎ در شب نیمه شعبان محمود کریمی داره مدح امام زمان می‌خونه درحالی که شهدا جلوش صف کشیدن تا مجلس جشن حضرت رو گرم کنن. احسنت به این سلیقه. ‎ @tmersad313
‍ 🔴⚫🔵ظاهرا دولت مسیر جهش تولید را در خرد کردن استخوان کارگران یافته‌است. 🔶️نامه مهم مجمع دانشجویان عدالتخواه دانشگاه تهران به رئیس جمهور 🔻جناب آقای حسن روحانی رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران باسلام 🔶️همانطور که مستاحضرید شورای عالی کار در آخرین مصوبه خود در مورخ ۲۰ فروردین سال ۱۳۹۹ اقدام به افزایش ۲۱ درصدی حداقل مزد در سال ۹۹ کرده‌‌است؛ اقدامی که خلاف صریح و مبیّن قوانین کشور است چراکه در ماده ۴۱ قانون کار جمهوری اسلامی آمده است که : "شورای عالی کار همه ساله موظف است میزان حداقل مزد کارگران را برای نقاط مختلف کشور و یا صنایع مختلف با توجه به معیارهای ذیل تعیین نماید :1- حداقل مزد کارگران با توجه به درصد تورمی که از طرف بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام می شود .2- حداقل مزد بدون آن که مشخصات جسمی و روحی کارگران و ویژگی های کار محول شده را مورد توجه قرار دهد باید به اندازه ای باشد تا زندگی یک خانواده ، که تعداد متوسط آن توسط مراجع رسمی اعلام می شود را تامین نماید ." 🔻بنابر آمارهای صادر شده از ناحیه بانک مرکزی ، تورم سال ۹۸ ، چیزی درحدود ۴۱ درصد بوده‌است و میزان هزینه های زندگی یک خانواده ۴ نفره نیز بیش از یک میلیون تومان افزایش یافته. لذا رشد ۲۱ درصدی حداقل حقوق هیچ تناسبی با قانون ندارد و از اساس خلاف نص صریح قانون می باشد. 🔶️با توجه به ترکیب نمایندگان دولت ، کارگران و کارفرمایان در شورای عالی کار ، همواره نظر دولت تعیین کننده نهایی میزان افزایش دستمزدهاست. این بسیار مایه تاسف است که دولتی که میبایست حامی ضعفا باشد ، نه تنها درسیاست های اقتصادی حمایتی از کارگران و دهک های پایین نمیکند بلکه حتی در شورای عالی کار نیز رای خود را برخلاف قانون ، در جهت تعمیق مشکلات اقتصادی کارگران واگذار میکند و ظاهرا مسیر جهش تولید را از راه خُرد کردن استخوان های کارگران می جوید. 🔻ما به طور مشخص خواستار آن هستیم که دولت از این اقدام خلاف قانون خود دست بردارد و با معیار قرار دادن قوانین ، جلسه شورای عالی کار را مجددا تشکیل داده و حداقل دستمزدها را مطابق با نرخ تورم و قانون ، حداقل ۴۱ درصد ، افزایش دهند در غیر اینصورت از این اقدام غیر قانونی دولت به قوه قضائیه شکایت می بریم و علاوه بر آن هر بحرانی را که در نتیجه مشکلات اقتصادی کارگران بوجود بیاید ، اعم از اعتراضات اجتماعی و تبعات روانی و اقتصادی آن ، مستقیما دولت متبوع آقای روحانی و شخص آقای روحانی را به عنوان رئیس دولت مقصر خواهیم شناخت . سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ @tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ سال ۱۳۹۹، سال 🇮🇷 🔻نقش در سال جهش تولید 1⃣ برنامه ریزی 2⃣ خرید کالای های ایرانی 3⃣ معرفی کالای های ایرانی 4⃣ مشارکت در تولید 5⃣ کارآفرینی 6⃣ فرهنگسازی 7⃣ تربیت خانواده کارآفرین 8⃣ مطالبه گری از مسؤولین 9⃣ و...... 📌تهیه شده در واحد رسانه ای قرارگاه شهید تهرانی مقدم بسیج دانشجویی استان @tmersad313
🔸 استقبال ایران از معرفی مصطفی عبداللطیف الکاظمی به عنوان نخست وزیر جدید عراق 🔹 «عباس موسوی» سخنگوی وزارت امور خارجه از معرفی «مصطفی عبداللطیف الکاظمی» به عنوان نخست وزیر جدید عراق استقبال کرد. @tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
🔸 استقبال ایران از معرفی مصطفی عبداللطیف الکاظمی به عنوان نخست وزیر جدید عراق 🔹 «عباس موسوی» سخنگوی
🔸مظنون به خیانت در جایگاه نخست وزیری عراق؟!! درحالیکه حزب‌الله عراق معتقد است برخی از نیروهای امنیتی عراق به آمریکا در ترور «سپهبد سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» کمک کرده‌اند وهمچنین بر دست‌ داشتن مصطفی الکاظمی با ذکر اسنادی صحه گذاشته اند، معرفی الکاظمی بعنوان کاندید تصدی پست نخست وزیری عراق و مهمتر از آن حمایت شیعیان از وی بحث برانگیز است!! اینکه چرا یک متهم را کاندید پست نخست وزیری می کنند!!؟ و مهمتر از آن چرا گروههای شیعی حمایت می کنند!!؟ بنظر می رسد یک ارتباط منطقی بین سفر دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان به عراق و دیدار با الکاظمی و حمایت شیعیان وجود دارد، چرا که آنها مواضع هریک از مسئولین نظام جمهوری اسلامی را مساوی مواضع کلیت نظام می دانند و برای همین نمی شود به آنها خرده گرفت. در عرصه رسانه ای در داخل کشور دیده میشود که عناصری در حال توجیه تراشی برای اقناع افکار عمومی در حمایت از نخست وزیری الکاظمی در عراق میباشند. کمی باید دقت کرد آیا جریانی خارج از جبهه مقاومت در حال اثرگذاری بر معادلات منطقه ای و جبهه مقاومت میباشند ؟ ✍ محمدامین نیکومنش @tmersad313
🔻آتش‌بس سعودی‌ها مانور سیاسی و رسانه‌ای است ▪️محمد علی الحوثی رییس کمیته عالی انقلاب یمن اعلام کرد: اعلامیه صادره از سوی دشمن مانور سیاسی و رسانه ای است. ▪️وی افزود: موضع درست در اعلان توقف جنگ است. توقف جنگ یمن با دو هفته آتش بس میسر نمی شود. حملات هوایی خود را متوقف کنید و به محاصره پایان دهید زیرا یمنی ها با سرطان و بیماری می میرند. ▪️الحوثی تاکید کرد: عربستان می خواهد که فرمانده جنگ و تیمی در صلح باشد. ▪️وی بیان کرد: ما مشکلی در ارتباط داشتن را سعودی ها نداریم و ما از سال ۲۰۱۶ با آنها در تماس هستیم. اگر آتش بس واقعی برقرار شود و محاصره رفع شود می توانیم آنرا گامی واقعی برشماریم. @tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
#رمان #فنجانی_چای_با_خدا #قسمت_چهل_و_هفتم به فاصله ایی کوتاه، زنگ خانه به صدا درآمد و پروین پیچیده
نمیدانم به لطف مسکنهای سنگینِ پرستار چند ساعت در کمایِ‌ تزریقی فرو رفتم. اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ‌ خواب نما ترجیح میدادم... بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستانِ‌ خونیِ این جوان مسلمان، چیزی در آن نبود. گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ایی از نور نمیدید.. صدای مسن دکتر و آن جوانِ‌ حسام نام را شنیدم از جایی درست کنارِ تخت: (دکتر.. یعنی شرایطش خوب نیست؟) و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایم را شکست: (‌نه متاسفانه..توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن.. خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده.. امید چندانی وجود نداره.. اما بازم خدا بزرگه.. ما شیمی درمانی رو به درخواست شما شروع میکنیم.. نمیخوام ناامیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه..) شیمی درمانی مساوی بود با سرطان.. سرطان! یعنی اوج ترسم از دنیا..ریختن مو..نا پدید شدنِ‌ابرو و مژه ها..دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوتِ‌منتظرِ‌ بیمارستان..... و من لرزیدم. کلیتی دستپاچه از حسام به چشمم میرسید: (دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین.. من قول دادم..) قول؟؟ قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان.. لابد به سفارشِ‌ دانیال چوبِ حراج زده بود به دخترانه هایم محضِ قربانی در راهِ خدایِ‌ قصی القلبشان..اما من هانیه، صوفی، یا هر زن دیگری نبودم.. من سارا بودم.. سارا! به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار میآوردم و توان را دریغ میکرد..  اما من باید با یان حرف میزدم...مطمئنا او از همه چیز خبر داشت..همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم. پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم. و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود..هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم.. و بیچارگیم را وقتی فمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن آرامش.. حسِ‌ تهی بودن،‌ بد طعم ترین حسِ دنیاست..باید به کجا پناه میبردم؟ من طالب دستی بودم که نجاتم دهد..از مرگ..از ترس..از درد..از حسام داعش صفتی که برایم نقشه داشت..به ته دنیا رسیده بودم جایی که روبه رویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم، دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد... با یان تماس گرفتم. صدایم از قعر چاه بیرون میآمد و اون با نگرانی حالم پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود. پرسیدم دوست ایرانی ات کیست و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام  آورد و او باز بحث را عوض کرد. پرسیدم چه نقشه ایی برایم کشیده و باز هم جوابی بی معنا عایدم شد..گوشی را قطع کردم..باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند.دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند؟! روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم، شیمی درمانی شروع شد..چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید. و صدایی که هر شب کنارِ گوشم قرآن میخواند.. صدایی از حنجره یِ‌ حسام.. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش، ‌کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاهِ‌ روحم..او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد..آنقدر بدتر که حس سبکی کردم..حسی از جنس نبودن..حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دست پاچگیِ دکتر و پرستاران برای برگرداندنم..حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلختر میکرد... مرگ هم شیرین نبود...و دستی مرا به کالبدم هل داد! پرستاران رفتند و حسام ماند..با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم: (سارا خانووم..مقاومت کن.. به خاطر برادرتون.. نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد) روحم آتش گرفت و او قرآن خواند... آرام و آهنگین..اینبار کلماتش چنگ نشد..سنگ نشد..اینبار خنک شدم درست مثله کودکیم که برفهای آدم برفیم را دردهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینیِ سرما... نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندنِ‌ حسام بود و حس ملسِ‌ آرامش.. بهوش آمدم! رنجورتر از همیشه...اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم، یعنی خدا بود وصدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود.. و این یعنی عمقِ‌ فاجعه ی زندگی! ادامه دارد... زهرا اسعد بلند دوست اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج @tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
#رمان #فنجانی_چای_با_خدا #قسمت_چهل_و_هشتم نمیدانم به لطف مسکنهای سنگینِ پرستار چند ساعت در کمایِ‌
بهوش بودم.. اما فرقی با مردگان نداشتم! چرا که ته مانده ایی از نیرو حتی برای درست دیدن هم نبود. صدایشان را شنیدم.. همان دکتر و قاریِ‌ لحظه های دردم.. ( آقای دکتر شرایطش چطوره؟) موج صدایش صاف و سالخورده بود ( الحمدالله خوبه.. حداقل بهتر از قبل.. اولش زود خودشو باخت.. اما بعد از ایست قلبی،‌ ورق برگشت.. داره میجنگه.. عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده.. بازم توکلتون به خدا ..) دکتر رفت و حسام ماند.. (سارا خانووم.. دانیال خیلی دوستتون داره.. پس بمونید..). معنی این حرفها چه بود؟ نمیتوانستم بفهمم.. دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ هم خوانی با یکدیگر نداشتند.. صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد نکاح در خدمتِ داعش حرف میزد.. یعنی حسام به خواستِ‌ برادرم، محضِ اینکار تا به اینجا آمده؟؟ یان مرا به این کشورِ‌ تروریست خیز هُل داد.. اما چرا؟؟ اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟ و عثمان.. همان مسلمانِ‌ ترسوی مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟ اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.. سرم قصدِ‌ انفجار داشت . و حسام بی خبر از حالم، خواند.. صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید.. این نسیم خنک از آیاتِ‌ خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟ حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ‌ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌ نمیتوانست یک جانی باشد.. اما بود.. همانطور که دانیالِ مهربان من شد.. این دنیا انباری بود از دروغهای ِ واقعی!! در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد.. سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ‌ یافتنِ ‌جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام... مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌ جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌ صدایِ‌ قدمهایِ‌ حسام را در اتاقم شنیدم. نشست. روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم.. بسم اللهی گفت و با باز شدنِ‌ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود.. اما کمی بهتر از قبل. چند بار مژه بر مژه ساییدم. حالا خوب میدیدم.. خودش بود.. همان دوست.. همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ‌ دوست دانیال.. با صورتی گندمگون.. ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود،‌ شک نداشتم. و دیزاینِ‌ رنگها در فرمِ‌ لباسهایِ شیک و جذابِ‌ تنش،‌ شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت.. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند... کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد.. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود.. در بحبوحه ی غروب خورشید،‌ نم نمِ باران رویِ‌ شیشه مینشست و درختِ‌ خرمالویِ پشت اش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید..نوای اذان بلند شد..حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم.. عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام،‌ پودر میشد محضِ هدیه به مرگ..حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم،‌ مسکن میشدند برایِ‌ رهاییم از درد و ترس.. صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنارِ‌تختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد:(سا.. سارا خانوم.. ) ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند. اما حسام نیامد.. چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم. اما باز هم نیامد.. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود. بعد از مدتی حکم آزادیم از بیمارستان صادر شد. و من با تنی نحیف بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم. ادامه دارد... اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج @tmersad313