eitaa logo
👊کانال تنگه مرصاد💥
669 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
10.8هزار ویدیو
130 فایل
👊آنتی منافق👊 🔥کانال تنگه مرصاد🔥 ✔✔ 🔴رسانه جوانان مستقل و انقلابی ایران اسلامی 🔴 💪ما همه صیاد هستیم👊 ✨با ولی تا ظهور خواهیم ماند✋ ارتباط با ادمین 👇👇 @Soheil_110 @yaa_hossain_313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید خادمی خیلی دوست داشت سید باشه دوستاش سید محمد صداش میزدن با اینکه سید نبود .
دعوت کننده زینب س است سلام برشهادت از وضعیت شرایط اونجا براتون میگفتن اگر بله بیان کنید ؟؟ شهید خادمی شب رسید ایران دیر وقت بود و به ما نگفته بود میاد میخواست ما رو قافلگیر کنه وقتی آمد از خوشحالی بچها بالا و پایین میپریدن و شادی میکردن شب قشنگی بود روی مبل نشست پسرم رو شونهاش رفته بود و دخترم رو پاش نشسته بود من جلو پاش زانو زدم و اشک شوق تو چشمام حلقه زده بود و خدا رو شکر میکردم و میگفتم خدارو شکر که آمدی دیگه نمیخواد بری نگاه سنگینی به من کرد و گفت اگر بدونی سوریه چه خبره _میری برای کمک می افته همه میرن سوریه میگفت داعشیها به هیچکس رحم نمیکردن و جزئیات کارشون رو تعریف میکرد گفتم محمد جان شما جهاد در راه خدا رو انجام دادی بسه دیگه نرو بزار راه برای بقیه باز باشه بقیه هم برن برای شما کافیه
شهید خادمی خیلی کنجکاو بود گفتم رفتی سوریه رو دیدی بسه ما رو تنها نزار سکوت عجیبی کرد با سکوتش متوجه شدم هنوز هوای سوریه تو سرشه و هنوز نیومده به فکر رفتنه یه روز که از سر کار آمد گفت پیامک زدم برای اعزام دلم یهو ریخت و گفتم چرا محمد کارت خوبه زندگیمون خوبه چرا بری خطر داره نرو گفت یه کششیه منو میکشونه سمت سوریه دست خودم نیست باید برم آروم و قرار نداشت دیگه محمد قدیم نبود تو همه حرفهاش حرف دفاع از حرم بود
ساکشو بست به من گفت پشه بند رو کجا گذاشتی سوریه پشهای بدی داره پشه بندو من نگشتم دنبالش خودش رفت از تو وسایلهای اضافه پیدا کرد گفت ملافه سفید داریم گفتم آره گفت اونجا لازمم میشه باز دیدم نمیتونم جلوشو بگیرم نره رفتم بهش دادم ولی با سکوت و نارضایتی ساکشو بست کنار در گذاشته بود منتظر پیام اعزام دیده بود دلم گرفته یهو دیدم ساکش نیس گفت دادم دوستم فعلا نمیرم خوشحال شدیم ولی بازم میگفت نمیخوام اینجوری برم باید راضی باشین یه هفته تاخیر انداخت رفتنشو تو اون یه هفته بچها رو بازار برد یه کولر بزرگ خرید و گفت برم سوریه شهید میشم تابستون بچهام گرما نخورن گفتم یعنی چی محمد گفت برو به همسایه بگو استانبلی دارن من زیر پله رو کچ کنم بمونه یادگاری من برم هر وقت از خونه برین تو حیاط چشمتون بیفته به زیر پله یاد من بیفتین بمونه یادگاری
یکشنبه شب به من گفت فردا باید برم بیا موهای منو کوتاه کن😔 گفتم نه موهاتو کوتاه نمیکنم نمیخواد بری محمد آمد کنارم و گفت این یه وظیفه است که به من سپرده شده من باید برم موهامو کوتاه نمیکنی گفتم نه خندید وگفت باشه رفتم شام آوردم و خوردیم روز دوشنبه دخترم مریض شد بود شدید بیدار شدیم بچها رو حاظر کردمگوشی مبایل شهید خادمی رو خاموش کردم برقها رو خاموش کردم یواش از خونه رفتیم بیرون دکتر
شهید خادمی رو بیدار نکردم که خواب بمونه وقتی از دکتر برگشتیم 😔😔😔 محمد رفته بود بدون خداحافظی رفت😭😭😭 دیگه ندیدمش تا روزی که پیکر مبارکشو آوردن با موهای حالت دار و بلندش 😭😭 شهید خادمی به قولش عمل کرد بد از شهادتش حضور شهید خادمی همیشه تو زندگیمون احساس میشه .
زیر پله رو گچ کرد دخترم تو اتاق کنار کامپیوترش بود رفت کنارس روسیدش گفت نگار جون مواظب مادرت و داداش کوچیکت باش من برم سوریه این دفعه شهید میشم من تو اتاق بودم با شنیدن این حرفها رفتم تو اتاق گفتم باز چی میگی محمد خندید و گفت دارم وصیت میکنم دستی سر پسرم محمدجواد کشید و بوسید گفت مرد خونه از این به بد پسره باباست نگاهش کردم گفت میرم شهید میشم یه کبوتر سفید میشم میام لب بوم بهم سنگ نزنید با خنده آمدم از اتاق بیرون و رفتم تو آشپزخونه محمد و بچها تو اتاق عکسای کامپیوتر نگاه میکردن
خواهر بزرگوار شهید خادمی برای تربیت فرزندان بر چه نکاتی تاکید داشتند و برنامه شما برای تربیت بچه ها چیه؟ شهید خادمی همیشه میگفت راه انبیاء بهترین راه بچها رو با ائمه آشنا کن @tmersad313
از رفتار و سکنات شهید در خانه برامون تعریف کنید؟ برخوردشون با اطرافیان چطور بود؟ همیشه بچها رو به نماز خوندن تشویق میکرد به قرآن خوندن دخترمو مهد قرآن گذاشته هر چی بگم کم گفتم😔 شهید خادمی یه بار بلند صحبت نکرد یه بار با بچها دعوا نکرد تو خونه همیشه کمک دست من تو همه چی بود خانواده ما بیشتر دوست بودیم و رفیق بودیم با دخترش مثل دوست رفتار میکرد با همه مهربون بود حتی بادیگران باارامش صحبت میکرد همیشه به ضعیفان کمک میکرد شاید آنقدر پول همراش نبود ولی اگر مستمند میدید همون مقدار که داشت رو کمک میکرد @tmersad313
شهید وقتهای آزاد خودشونو صرف چه ڪارهایی میڪردند؟؟ همیشه تو پلاستیک سیاه خرید میکرد همیشه به بچهاش میگفت مدرسه میوه نبرین شاید خانواده باشه که توان خرید میوه نداشته باشه
وقتهای آزادشو دید و بازدید انجام میداد با بچهامون میگذروند
گفتم شهید خادمی به قولش عمل کرد بد از شهادت این کبوتر سفید به منزل ما آمد و کنار قاب عکس شهید خادمی نشست