eitaa logo
👊کانال تنگه مرصاد💥
690 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
10.8هزار ویدیو
130 فایل
👊آنتی منافق👊 🔥کانال تنگه مرصاد🔥 ✔✔ 🔴رسانه جوانان مستقل و انقلابی ایران اسلامی 🔴 💪ما همه صیاد هستیم👊 ✨با ولی تا ظهور خواهیم ماند✋ ارتباط با ادمین 👇👇 @Soheil_110 @yaa_hossain_313
مشاهده در ایتا
دانلود
#مهم_نشر_دهید @tmersad313 🔎 #اسناد ارتباط برخی خبرنگاران رسانه های #اصلاح_طلب با #بیگانگان در مستند «خارج از دید ۲» فاش می‌شود📍 🔥 #مهدی_نقویان ، کارگردان خارج از دید۲» در گفت گو با کیهان: دو قسمت پایانی این مجموعه که روزهای سه شنبه و چهارشنبه (۱۸و۱۹ دی) روی آنتن خواهد رفت به این مسئله اختصاص دارد. این دو بخش، اسناد و مدارکی درباره پشت پرده #نفوذ در عرصه رسانه را به طور عینی و مصداقی نشان خواهیم داد.همچنین مسائلی درباره رسانه‌های بیگانه، ماجرای نازنین زاغری، شبکه بی‌بی‌سی فارسی و... در این دو بخش، اسنادی به نمایش درمی‌آید که نشان می‌دهد برخی از عوامل و خبرنگارهای رسانه‌هایی که اصطلاحا به آنها #اصلاح‌طلب گفته می‌شود به شدت درگیر و آلوده مسئله #نفوذ هستند. 📌 حتی فاش می‌کنیم که سردبیرهای دو #روزنامه مهم این جریان، چه سر و سری با سرویس‌های بیگانه دارند. یعنی در این حد مصداقی و اسنادی کار کردیم که ایمیل‌های رد و بدل شده آنها با خارج از کشور را نمایش می‌دهیم. ➕لینک کامل مصاحبه: https://goo.gl/pDLJAs #خارج_از_دید 👊 @tmersad313 💥
👊کانال تنگه مرصاد💥
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 شهید_مدافع_حرم شهید_محمدرضا_فخیمی 🕊🌷🕊🌷🕊 تولد : 1370/10/05 شهادت :
بسم رب الشهدا ...لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون #شهید_مدافع_حرم_محمدعلی_خادمی #تولد: ۱۳۶۰.۵.۱ #شهادت:۱۳۹۴.۶.۲۱ #محل_شهادت_حلب_سوریه #مصاحبه #تنگه_مرصاد @tmersad313
✋✋نیت کنید که مهمان امشب ما حاجت میــده 🌷 امشب ما 👇 هست. همه مهمان این عزیز هستیم✋ 🔵 حاجت ها رو اخر شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت
سلام وعرض ادب واحترام داریم خدمت خانواده محترم شهید خادمی لطفا جهت آشنایی اعضای گروه خودتان را معرفی کنید؟ سلام علیکم حضور دوستان عزیز همسر شهید مدافع حرم محمدعلی خادمی هستم جهت آشنایی همسنگران... لطفا بیوگرافی کوتاهی از شهید بزرگوار بفرمایید؟ شهید محمدعلی خادمی چهار برادر و چهار خواهر دارن ایشون پسر بزرگ خانواده بودن بسیار مهربان و دلسوز در سال ۸۱ ازدواج کردیم دو فرزند به نامهای نگار و محمد جواد داریم شهید خادمی استاد گچکار بودن در کارساختمان مهارت خاصی داشتن نما رومی سیمانکاری و بقیه کارهای ساختمان رو انجام میدادن شهید خادمی تا زمان شهادت چندبار سوریه اعزام شده بودند؟ شهید خادمی دوبار سوریه رفتن @tmersad313
ازنحوه اعزامشون اطلاعی دارید بفرمایید؟ ایشون شاگردان زیادی داشتن که مهاجر بودن داستان از اینجا شکل گرفت که قبل از جنگ سوریه سالها قبل شهید خادمی بارها خواب جنگ رو میدیدن و برای من تعریف میکردن و میگفتن جنگ میشه و هر دفعه من میگفتم جنگ کجا یه جنگ بوده اونم جنگ دفاع مقدس که تموم شده. همیشه شهید خادمی میگفتن من میدونم جنگ میشه و خوابشو دیدم ایشون شاگردان مهاجر زیادی داشتن و از صبح تا شب باشاگرداشون بودن موقع جنگ سوریه به من گفتن این همون جنگی بوده که من دیدن تو خواب اول فقط صحبت دوستان و شاگرداشونو میومدن خونه تعریف میکردن یواش یواش شروع کردن به صحبت در زمینه اینکه خودشون برن سوریه من خیلی بهشون میگفتم نباید بره سوریه ولی هر شب با کلی صحبت از سر کارش میومد و تعریف میکرد رفتیم خونه خواهر شهید خادمی و من موضوع رو اونجا بازگو کردم بلکه خواهر شهید مانع رفتن سوریه بشه شهید خادمی یه خواهر زاده داشتن ۲۵ ساله به اسم مهدی مهدی وقتی جریان رو فهمید با ذوق و شوق گفت دایی بیا با هم بریم من یادمه خیلی ناراحت شدم و گفتم کار یاد نده مهدی من آمدم مامانت بگه دایت نره سوریه
... رفتیم خونه چند روزی شهید خادمی گرفته بود یه شب خیلی ناراحت بود که حتی با اینکه خسته بود چایی نخورد و گفت مهدی رفت گفتم کجا گفت سوریه گفت پیشنهاد من بود مهدی لیاقتشو پیدا کرد و واقعا دیدم دلش شکسته بود گفتم محمد جان ایرانی نمیبرن گفت شما رضایت بده من میرم شنیده بودم ایرانی نمیبرن سوریه اجازه دادم و شهید خادمی سریع لباس عوض کرد و رفت وقتی شب آمد خونه گفت باید عکس ببرم معلوم نیست قبولم کنن ته دلم خوشحال بودم که نمیره صبح نرفت سر کار و رفت عکس فوری گرفت و رفت گلشهر مسجد برای ثبت نام وقتی آمد خیلی خوشحال بود خیلی تو پوست خودش نمیگنجید گفتم چی شد محمد گفت قبول شدم پرسیدم چطوری شهید خادمی گفت رفتم گفتم من مهاجرم پدر و مادر ندارم زن و فرزند ندارم تازه از افغانستان آمدم مدارک افغانیمو گم کردم بهشون گفتم هیچکسی رو تو زندگی ندارم میخوام برم سوریه قبولم کردن
من مات و مبهوت نمیدونستم چی بگم همین که محمد خوشحال بود نمیتونستم چیزی بگم کسی که از همه چیش گذشته بود تا برای دفاع از حرم حضرت زینب بره من چکاره بودم روز اعزام رسید به شهید خادمی گفتم میری و سالم بر میگردی قول داد بره و سالم برگرده شهید خادمی خیلی خونگرم بود و مهربون از شاگرداش صحبت کردن مهاجرا رو یاد گرفته بود روز خداحافظی سختی رو داشتیم تا دم در حیاط رفت و برگشت پیشونی منو بوسید و گفت برام دعا کنید تا سر بلند از این امتحان باشم رفت سوریه هر روز زنگ میزد و از سوریه زیاد صحبت نمیکرد فقط میگفت زنگ زدم بگم نگرانم نباشید خوبم یه ماه آموزشی بود و باید دوماه هم سوریه میبود ولی شهید خادمی چهار ماه سوریه موند دوستایی که سوریه پیدا کرده بود بهش اجازه نمیدادن بیاد ایران بد از چهار ماه با اسرار من و بچها آمد ایران
شهید خادمی خیلی دوست داشت سید باشه دوستاش سید محمد صداش میزدن با اینکه سید نبود .
دعوت کننده زینب س است سلام برشهادت از وضعیت شرایط اونجا براتون میگفتن اگر بله بیان کنید ؟؟ شهید خادمی شب رسید ایران دیر وقت بود و به ما نگفته بود میاد میخواست ما رو قافلگیر کنه وقتی آمد از خوشحالی بچها بالا و پایین میپریدن و شادی میکردن شب قشنگی بود روی مبل نشست پسرم رو شونهاش رفته بود و دخترم رو پاش نشسته بود من جلو پاش زانو زدم و اشک شوق تو چشمام حلقه زده بود و خدا رو شکر میکردم و میگفتم خدارو شکر که آمدی دیگه نمیخواد بری نگاه سنگینی به من کرد و گفت اگر بدونی سوریه چه خبره _میری برای کمک می افته همه میرن سوریه میگفت داعشیها به هیچکس رحم نمیکردن و جزئیات کارشون رو تعریف میکرد گفتم محمد جان شما جهاد در راه خدا رو انجام دادی بسه دیگه نرو بزار راه برای بقیه باز باشه بقیه هم برن برای شما کافیه
شهید خادمی خیلی کنجکاو بود گفتم رفتی سوریه رو دیدی بسه ما رو تنها نزار سکوت عجیبی کرد با سکوتش متوجه شدم هنوز هوای سوریه تو سرشه و هنوز نیومده به فکر رفتنه یه روز که از سر کار آمد گفت پیامک زدم برای اعزام دلم یهو ریخت و گفتم چرا محمد کارت خوبه زندگیمون خوبه چرا بری خطر داره نرو گفت یه کششیه منو میکشونه سمت سوریه دست خودم نیست باید برم آروم و قرار نداشت دیگه محمد قدیم نبود تو همه حرفهاش حرف دفاع از حرم بود
ساکشو بست به من گفت پشه بند رو کجا گذاشتی سوریه پشهای بدی داره پشه بندو من نگشتم دنبالش خودش رفت از تو وسایلهای اضافه پیدا کرد گفت ملافه سفید داریم گفتم آره گفت اونجا لازمم میشه باز دیدم نمیتونم جلوشو بگیرم نره رفتم بهش دادم ولی با سکوت و نارضایتی ساکشو بست کنار در گذاشته بود منتظر پیام اعزام دیده بود دلم گرفته یهو دیدم ساکش نیس گفت دادم دوستم فعلا نمیرم خوشحال شدیم ولی بازم میگفت نمیخوام اینجوری برم باید راضی باشین یه هفته تاخیر انداخت رفتنشو تو اون یه هفته بچها رو بازار برد یه کولر بزرگ خرید و گفت برم سوریه شهید میشم تابستون بچهام گرما نخورن گفتم یعنی چی محمد گفت برو به همسایه بگو استانبلی دارن من زیر پله رو کچ کنم بمونه یادگاری من برم هر وقت از خونه برین تو حیاط چشمتون بیفته به زیر پله یاد من بیفتین بمونه یادگاری
یکشنبه شب به من گفت فردا باید برم بیا موهای منو کوتاه کن😔 گفتم نه موهاتو کوتاه نمیکنم نمیخواد بری محمد آمد کنارم و گفت این یه وظیفه است که به من سپرده شده من باید برم موهامو کوتاه نمیکنی گفتم نه خندید وگفت باشه رفتم شام آوردم و خوردیم روز دوشنبه دخترم مریض شد بود شدید بیدار شدیم بچها رو حاظر کردمگوشی مبایل شهید خادمی رو خاموش کردم برقها رو خاموش کردم یواش از خونه رفتیم بیرون دکتر
شهید خادمی رو بیدار نکردم که خواب بمونه وقتی از دکتر برگشتیم 😔😔😔 محمد رفته بود بدون خداحافظی رفت😭😭😭 دیگه ندیدمش تا روزی که پیکر مبارکشو آوردن با موهای حالت دار و بلندش 😭😭 شهید خادمی به قولش عمل کرد بد از شهادتش حضور شهید خادمی همیشه تو زندگیمون احساس میشه .
زیر پله رو گچ کرد دخترم تو اتاق کنار کامپیوترش بود رفت کنارس روسیدش گفت نگار جون مواظب مادرت و داداش کوچیکت باش من برم سوریه این دفعه شهید میشم من تو اتاق بودم با شنیدن این حرفها رفتم تو اتاق گفتم باز چی میگی محمد خندید و گفت دارم وصیت میکنم دستی سر پسرم محمدجواد کشید و بوسید گفت مرد خونه از این به بد پسره باباست نگاهش کردم گفت میرم شهید میشم یه کبوتر سفید میشم میام لب بوم بهم سنگ نزنید با خنده آمدم از اتاق بیرون و رفتم تو آشپزخونه محمد و بچها تو اتاق عکسای کامپیوتر نگاه میکردن
خواهر بزرگوار شهید خادمی برای تربیت فرزندان بر چه نکاتی تاکید داشتند و برنامه شما برای تربیت بچه ها چیه؟ شهید خادمی همیشه میگفت راه انبیاء بهترین راه بچها رو با ائمه آشنا کن @tmersad313
از رفتار و سکنات شهید در خانه برامون تعریف کنید؟ برخوردشون با اطرافیان چطور بود؟ همیشه بچها رو به نماز خوندن تشویق میکرد به قرآن خوندن دخترمو مهد قرآن گذاشته هر چی بگم کم گفتم😔 شهید خادمی یه بار بلند صحبت نکرد یه بار با بچها دعوا نکرد تو خونه همیشه کمک دست من تو همه چی بود خانواده ما بیشتر دوست بودیم و رفیق بودیم با دخترش مثل دوست رفتار میکرد با همه مهربون بود حتی بادیگران باارامش صحبت میکرد همیشه به ضعیفان کمک میکرد شاید آنقدر پول همراش نبود ولی اگر مستمند میدید همون مقدار که داشت رو کمک میکرد @tmersad313
شهید وقتهای آزاد خودشونو صرف چه ڪارهایی میڪردند؟؟ همیشه تو پلاستیک سیاه خرید میکرد همیشه به بچهاش میگفت مدرسه میوه نبرین شاید خانواده باشه که توان خرید میوه نداشته باشه
وقتهای آزادشو دید و بازدید انجام میداد با بچهامون میگذروند
گفتم شهید خادمی به قولش عمل کرد بد از شهادت این کبوتر سفید به منزل ما آمد و کنار قاب عکس شهید خادمی نشست
خانواده شهدا از حرف های مردم بخصوص افرادی که اعتقاداتشون تو این زمینه ضعیفه خیلی ناراحت هستند حرف هایی مثل سوریه و .... .. واسه شما هم اتفاق افتاده که باعث ناراحتی شما بشه؟ دخترم کلاس نهم با گریه آمد خونه پرسیدم چی شده گفت بچها تو مدرسه به من گفتن دختر افغان گفتن بابات برای پول رفته سوریه بابات شهید نیست و خودشو به کشتن داده و یه حرف خیلی زشت به دخترم گفته بودن بچهای کلاسش من خیلی ناراحت شدم از اونجایی که نقش من تو زندگی بچهام و تربیتشون خیلی مهمه باید همه کارام روی حساب باشه دخترم گریه میکرد و گفت بچه حچه حرفهایی زدن فردا بیا مدرسه گفتم مدرسه مدیر داره مشاور داره چرا نرفتی پیش اونا گفت نتونستم هنگ شدم گریه امانم نداد نمتونستم صحبت کنم دخترم با گریه گفت فردا بیا مدرسه گفتم نه فردا خودت برو و از حقت دفاع کن دخترم نهار و شام نخورد و تو اتاقش ناراحت بود صبح طبق معمول بیدارش کردم رفت مدرسه دل خودم آشوب بود و گلوم پر بغض ساعت ۹ صبح دخترم از مدرسه زنگ زد به گوشیم بر نداشتم ولی حاظر شدم رفتم مدرسه صبر کردم زنگ تفریح تموم شد و بچها رفتن کلاس وارد مدرسه شدم رفتم دفتر مدرسه بغضم ترکید من رفتم از همسرم از خون شهیدم دفاع کنم رفتم بگم من پشت دخترم هستم تونستم با حرفهای دلمو بزنم و آروم بشم و متوجه شدم دخترم هم ساعت قبل تونسته از حق خودشو پدرش دفاع کنه دخترم وقتی آمد خونه با خوشحالی توضیح میداد که تونسته با شجاعت صحبت کنه و پدرشو سر بلند کنه @tmersad313
آیا مادران وهمسران شهدا تاثیری در محور مقاومت دارند؟ حتما جواب شما به این سوال چیه ؟ نقش همسران و مادران شهدای مدافع حرم ستودنی است و این حرکت تربیتی مادران ، صبوری همسران شهدا هست که جامعه را به سمت سعادت هدایت می‌کند. با ادامه دادن راه شهدا @tmersad313
آیا بچه ها با شهادت پدر و نبودش در خانواده کنار اومدند؟؟؟ به اجبار بله ولی درحقیقت نه هنوز پسرم وقتی پسری رو با پدرش میبینه که باهم هستن بغض میکنه پسرم نمیتونه دکلمه یا مداحی در مورد مدافعان حرم بخونه گریه میکنه و صداش میلرزه😔 هنوز منتظر پدرش بیاد و باهاش بازی کنه مثل قبل هر شب دعا میکنه برای ظهور امام زمان میگه امام زمان بیاد بابای منم میاد دخترم میگه اصلا امکان نداشت کسی بتونه بابای منو شهید کنه با اینکه دخترم صورت پدرشو دید میگه امکان نداره بابا محمدم شهید شده باشه دختر من اصلا نمتونه زیاد بیاد بهشت رضا تنها میره وقتی برمیگرده خونه از صورتش به خوبی میشه فهمید ساعتها گریه کرده شهید خادمی بهترین پدر دنیا و بهترین و نمونه ترین همسر دنیا بود واقعا من نمتونم از خوبیهای شهید خادمی صحبت کنم ما تو زندگی کسی رو از دست دادیم که نمونه انسان واقعی بود دلسوز و فداکار همیشه شادی و خنده تو خونه ما حکم فرما بود ولی الان زندگیمون تو سکوت خلاصه شده @tmersad313
شهید بزرگوار وصیت نامه ای دارند؟؟ وصیت و دست نوشته ای نداشت وصیت شهید خادمی کلامی بود همیشه میگفتن احترام به بزرگترها رو داشته باشین نماز و روزه بگیرین حجابتونو رعایت کنید و همه حرفهای قشنگی که همه شهدا میزنن ازنحوه شهادت اقا محمد علی اطلاع دارید بفرمایید؟ بله اثابت ترکش از پشت سر ترکش به پشت سرشون خورده بود @tmersad313
اما حرف آخر که اگر مدنظرتون هست برای همسنگران بفرمایید؟؟ حرف خاصی ندارم ممنون وقت گذاشتین و به صحبتهای من گوش کردین با تشکر ازخانواده محترم شهید خادمی که وقتشون رو در اختیار همسنگران گروه گذاشتند. اجرتون با بی بی زینب ان شاءالله که ماهم صرفا مطالعه کننده زندگی شهدا نباشیم و عامل به اعمال شهدا باشیم والسلام علی من اتبع الهدی اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدناالامام الخامنه ای شادی روح تمام شهدا بالاخص صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم @tmersad313
همه میپندارند که عکس پدرمان را به دیوار خانه امان آویخته ایم امانمیدانند که دیوار خانه امان را به عکس پدرمان تکیه داده ایم. @tmersad313