eitaa logo
طوبای سعادت دانشگاهیان
1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
454 ویدیو
193 فایل
🔷کانالی برای مطالب معرفتی اساتید عرفان(شاگردان آیت‌الله سعادت پرور) و مطالب سیاسی و ...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬜هر روزی که خداوند در آن نافرمانی نشود عید است. امام علی (ع) 🎉🎉نوروزتان مبارک باد.
🌸نشانه‌ی سال ۱۳۹۸ 🌸 🚩سال #رونق_تولید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 تبیین بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی به همراه مباحث نهضت انتظار با حضور اساتید بنیاد فرهنگ و اندیشه انقلاب اسلامی 🔸زمان: چهارشنبه و پنجشنبه، هفتم و هشتم فروردین، ساعت۱۸ 🔹مکان: خ قطران،موسسه قرآنی نور (خواهران و برادران) https://eitaa.com/nedayepakefetrat_un
مراسم یاد بود بیست وپنجمین ساگرد ارتحال عالم ربانی آیت الله میرزا علی اکبر آقا مرندی (رحمت الله علیه) 📆 ۹۸/۱/۷ 📍کتابخانه ستاد برگزاری نماز جمعه مرند
🌷«مامان! من دیگر در عید مرخصم!» 🌷 💠 دانشجوی فروتنی بود. از سکنات و رفتارش مشخص بود که شهادت نصیبش می شود. ناصر شایستۀ قرب خدا بود. برادرش حسین، آبان ماه سال۶۰ شهید شده بود. ۱۹بهمن ماه، ناصر برای مرخصی آمده بود تبریز. مادرش گفت: « ناصر! عید بیا مرخصی که ما در خانه تنها نمانیم. اولین عیدِ عزای برادرت هم هست.» ناصر گفت: «مامان! من دیگر در عید مرخصم!» مادر متوجه منظورش نشد. ولی خواهرش فهمید که در عید مرخصم یعنی چه! ناصر از زمین کَنده شده بود... در روز چهارم عید سال ۶۱ در عملیات فتح‌المبین به قافله شهیدان اسلام پیوست و به منتهای آرزویش یعنی رضایت خدا... 🔸خاطره ای از شهید ناصر توفیقی خِلِجان دانشجوی رشته داروسازی دانشگاه تبریز https://eitaa.com/nedayepakefetrat_un
🔸 شهید ناصر توفیقی خِلِجان 🔸 دانشجوی رشته داروسازی دانشگاه تبریز
💠 خاطره‌ای از شهید ناصر توفیقی خِلِجان 🔹در روزهای سخت عملیات، راهِ زمینی بسته شده بود. سه روز بود که غذا به رزمنده‌ها نرسیده بود و همه گرسنه بودند. بالاخره هلیکوپتری برایشان مهمات و غذا آورد. دوستش مثل بقیه گفت: «ناصر! برویم غذا بگیریم.» ناصر او را دعوت به صبر کرد و گفت: «هیچ وقت برای غذا بی‌تابی نکن. بالاخره خودش پیش ما می‌آید!» مدتی که گذشت دوستش باز گفت: «ناصر غذا دارد تمام می شود!» ناصر گفت: «تو اگر می خواهی برو، من فعلا می مانم!» دوستش هم نرفت و با ناصر ماند. غذا برای آن همه رزمنده کم بود و زود تمام شد! ناصر با لبخندی ملیح گفت: «غذا تمام شد ولی بیا به تو نشان دهم که چه‌طور غذا منتظر ما می ماند!» رفتند و در کناری از باقی‌ماندۀ سفرۀ بچه ها خرده نان ها را جمع کردند. ناصر با لذت نان خشک را می‌خورد و می‌گفت: «غذا برای ماست نه ما برای غذا! حیفه برای غذا بی‌تابی کنیم! ببین غذا چه راحت پیش ما آمد!» https://eitaa.com/nedayepakefetrat_un
💠 شهید ناصر توفیقی دانشجوی رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تبریز