eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
1.9هزار دنبال‌کننده
65.2هزار عکس
67.6هزار ویدیو
2.7هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
حیران شده ام کار مرا آسان کن صحرای غمم قسمت من باران کن یا مرگ بده تمام کن کارم را یا باز مرا در حرمت مهمان کن ......♥️ ‌‌♥️ ....... ❤️ ‌حضرت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_مرگ_آیت_الله_مجتهدی.mp3
1.32M
♨️هنگام مرگ چه چیزهایی از جلوی چشم ما رد می شود! 👌 بسیار شنیدنی 🎙 👈 مهم ؛ مهم ✅ 👈 همچنین بنگریم 👇 ⁉️👈 لحظات آخر عمر چه آرزوهائی خواهیم داشت ؟ ؟ ⁉️ فکر می کنید در آخرین لحظات عمر خود چه آرزوهایی می کنیم؟ و چه ای کاش هایی می گوئیم ؟ ⁉️ آیا فکر می کنیم چرا مال بیشتر نداریم ؟ ⁉️ آیا غم داریم چرا ویلا نداریم ؟ ⁉️ آیا ناراحتیم چرا اولاد نداریم ؟ ⁉️ آیا ناراحتیم چرا ماشین نداریم ؟ ⁉️ آیا ناراحتیم چرا خانه نداریم ؟ ⁉️ آیا نارحتیم سکه و طلا گران شده ؟ ⁉️ و یا ناراحتیهای مشابه دنیائی دیگر ؟ 👈 اگر بفهمیم چه آرزوهایی در آن لحظه می کنیم و از چه اعمالی ناراحتیم ؟👇 ✍ هم اکنون تا فرصت هست ناراحتیهای هنگام مرگ را به یاد آورده و لیستی از آنها تهیه و تا فرصت باقیمانده که خداوند متعال در اختیار ما قرار داده نسبت به رفع و دفع آنها کوشا باشیم . 👌یاد آوری : مرگ حتمی ترین چیزی است که بر سر راه اولاد آدم هست و هیچ شک و تردیدی در آن نیست در عین حال این یقینی ترین حادثه را اولاد آدم به فراموشی سپرده است . 👌در نتیجه از تعدی و ظلم به دیگران ابائی ندارد . 👈 بنگریم به فرمایش حضرت علی علیه السلام 👇 : «أُوصِیکُمْ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلاَلِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ، وَ کَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمَّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، شما را به یاد کردن مرگ و کاستن بیخبری‌تان از آن سفارش می‌کنم. چگونه از چیزی غافلید که شما را رها نمی‌کند و از شما نیست
ا ﷽ ا 🌟قال مولانا الرضا علیه السلام: فَعَلَى مِثْلِ اَلْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ اَلْبَاكُونَ فَإِنَّ اَلْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ اَلذُّنُوبَ اَلْعِظَامَ🌟 ▪️گریه کنندگان باید بر کسی همچون حسین گریه کنند ▪️چرا که گریستن برای او‌ گناهان بزرگ را فرو می ریزد 📚وسائل الشیعه ج۱۴ص۵۰۴ حضرت علیه السلام
قرب به اهل بیت ۲۰.mp3
16.01M
چرا اینقدر بلا میاد سر من؟ چرا فقط من ؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۲۰ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨"پند لقمان حکیم به فرزند"ای جان فرزند؛ هزار حکمت آموختم که از آن، چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد، هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛ 🔸دو چیز را هرگز فراموش مکن؛ "خدا" و "مرگ" را. 🔹دو چیز را همیشه فراموش کن؛ "هنگامی که به کسی خوبی کردی" "زمانی که از کسی بدی دیدی" 🔸و هر گاه به مجلسی وارد شدی "زبان نگه دار" 🔹اگر به سفره ای وارد شدی "شکم نگه دار" 🔸وقتی وارد خانه ایی شدی "چشم نگه دار" 🔹و زمانی که برای نماز ایستادی "دل نگه دار"
✨﷽✨ ✅حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید ✍️ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستشاﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. 🔹ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خوﺍﺏ ﺭﻓﺖ. 🔸ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند : ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ 🔹ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. 🔸ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ میشود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! 🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... ‌⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ دوستان این متن را از هر طریق ممکن به آندسته از طیفهای سیاسی غالب برسانید که قبل از عهده دار شدن مسئولیت آنرا بخوانند، شاید مؤثر واقع شده ودندان طمع خود را بکنند.
💠 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام : 💢 هر کسی که سخنش افزایش یافت، اشتباهات او نیز فزونی خواهد یافت. 🔸و هر کسی خطایش افزایش یافت، حیایش کم می‌گردد 🔹و هر کسی حیایش کم شد، تقوایش کم می‌شود 🔸و کسی که تقوایش کم شود، دلش می‌میرد 🔹و هر کسی قلبش مُرد، به دوزخ وارد خواهد شد. 📚 نهج‌البلاغه حکمت ۳۴۹
🔴نتیجه قطع رابطه با خویشاوندان ✍امام صادق علیه السلام ، پسرعمویی داشتند به نام "حسن افطس" که به امام صادق توهین می کرد و حتی یکبار با خنجری بزرگ به امام صادق حمله کرده بود. هنگامی که امام صادق علیه السلام در بستر شهادت قرار گرفت ، وصیت نمود هفتاد دینار به حسن افطس بدهند. 🔸یکی از اطرافیان به امام اعتراض کرد : "چگونه چنین وصیتی می کنید در حالی که او به شما حمله کرد و قصد جان شما را داشت ؟" امام صادق علیه السلام در جواب فرمود: "عطر مطبوع بهشت ازفاصله ای به مسافت دو هزار سال هم به مشام می رسد ، 🔹 اما دو نفر نمی توانند بوی بهشت را استشمام کنند :کسی که عاق والدین شده ، و کسی که با خویشاوندانش قطع رابطه کرده است. آیا نمی خواهید مشمول آیه ۲۱ سوره رعد باشیم : «الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ » 🔸"صاحبان اندیشه کسانی اند که پیوندهایی را که خداوند به برقراری آن امر کرده برقرار می کنند و از پروردگارشان و از سختی حساب بیم دارند" 📚بحارالانوارج ۴۷ص۲۷۶
💡 🔸سبیل در زمان گذشته قدر و قیمت فروانی داشت و نشانه ای از مردانگی صاحب آن بود. ✍در زمان حکومت صفویه بازار سبیل پرپشت و چخماقی گرم بود چون سلاطین صفویه چنین آرایشی داشتند، مردمان عادی نیز به تبعیت آنها سعی می کردند خودشان را همانند آنها بیارایند. 🔹اما داشتن و نگهداری چنین سبیلی سخت بود و نیاز به پیرایش مداوم داشت و معمولا برای آنکه سبیل مدتی حالت خود را حفظ کند روغنی به آن زده می شد. 🔸مردمان عادی خود این کار را انجام می دادند، ولی ثروت مندان و سلاطین شخص خاصی را داشتند که این کار را برای ایشان انجام می داد که به "سبیل چرب کن "معروف بود. 🔹اگر "سبیل چرب کن "کار خود را به بهترین نحو انجام می داد، صاحب سبیل آنقدر از ظاهرش راضی و خشنود می شد، که سبیل چرب کن و هر کسی که از او خواسته ای داشت، بدون درنگ در آن لحظه قبول می کرد. 🔸از آنجا این مثل باب شد که برای برآورده شدن تقاضایی که در حالت عادی پذیرفته نمی شود، به اصطلاح "سبیل طرف را باید چرب کنی "،یعنی باید به شخص مورد نظر حق حساب داد تا خشنود شود و خواسته مورد نظر را بپذیرد.
💟 ✍️مردی با هیکل‌ِ درشت، به تمام مردم شهر بدهکار بود و به هر کسی که می‌خواست زور می‌گفت و از هر کسی قرض می‌گرفت، پس نمی‌داد! 🏝 بر اثر کثرت شکایت، قاضی مجبور به زندانی‌کردن او شد. از زندان نیز به قاضی خبر دادند که این زندانی به زور غذای زندانیان دیگر را می‌خورد، ای قاضی چاره‌ای بیندیش! 🏝 قاضی گفت: «او را از زندان نزد من آورید.» قاضی او را به مأموری سپرد و گفت: «این مفلس را سوار مرکبی بلند کن و در شهر کوی به کوی بگردان و جار بزن این مرد را ببینید هر کس به این مرد اعتماد کند و قرضی دهد مسئولیتش با خود اوست، اگر نزد قاضی شکایت آورد، قاضی شاکی را به جای متهم زندانی خواهد کرد.» 🏝 مأمور، پیرمردی با مَرکب گرفت و مرد مفلس را از صبح تا شب در شهر چرخاند و پیام قاضی را جار زد. 🏝 چون شب شد صاحب مرکب زندانی را پیاده کرد و رهایش ساخت. صاحب مرکب از مأمور طلبِ دستمزد کرد. 🏝 مأمور گفت: «ای مرد خرفت و احمق! از صبح گویی آنچه جار می‌زنی خودت نمی‌دانی چه می‌گویی؟ دوست داری پیش قاضی بروی و زندانی شوی؟ نمی‌دانی از این مرد شکایت پذیرفته نیست؟» 🏝 آری مَثَل ما در دنیا شبیه این داستان است، با آن‌که هر روز عزیزان‌مان را به خاک می‌سپاریم اما باز این دنیا را نشناخته‌ایم و بدان اعتماد می‌کنیم.
🔅 🔹 ✍قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب‌انگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید. 🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی‌کند و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🔹مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد. 🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 ✍ایوب(ع) پیامبر خدا مردی مالدار و ثروتمند بود و فرزندان بسیاری داشت و بدنش سالم و پرقدرت بود. خداوند سبحان خواست او را امتحان کند و او را با سختی‌ها بیازماید. این شد که همه اموالش را از بین برد و خانواده‌اش را از او دور کرد. فرزندانش از دنیا رفتند و بدنش دچار بیماری‌های بسیار شد و یاران و برادرانش از او دور شدند. 🔸ایوب در برابر کوه بلایا و مشکلات با صبر و خرسندی ایستاد و پروردگارش را شکر و سپاس گفت. او هنگام از دست دادن فرزندان و دارایی‌اش می‌گفت: «الحمدالله ... الحمدالله...» ایوب ناامید نشد و از طولانی شدن بیماری و بلایش به تنگ نیامد بلکه همیشه با این گفته به سوی پروردگارش رو می‌کرد: 🔹«ربّ انّی مسّنی الضّر و انت ارحم الرّحمین 1» « پروردگارا! به رنج و سختی رسید، اما تو مهربان‌ترین مهربانانی. » پس از زمان زیادی صبر و شکیبایی، خداوند سختی‌های ایوب را به کنار زد. روزی به ایوب فرمان داد که زمین را با پایش بکوبد. 🔸ایوب چنین کرد و آب سردی زیر پایش فوّاره زد. ایوب از آن آب خورد و خود را با آن شستشو داد. همان دم بیماری او از میان رفت و سلامتی به او بازگشت. سپس خانواده و دارایی‌اش نیز به او بازگشتند و خداوند در آنها برای او برکت قرار داد. 🔹خداوند ایوب را به خاطر شکیبایی‌اش سپاس گفت و فرمود: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا ۚ نِعْمَ الْعَبْدُ ۖ إِنَّهُ أَوَّابٌ 2» «به درستی که شما را شکیبا یافتیم، چه خوب بنده‌ای است! به راستی که او از توبه کنندگان است.» ✍پی نوشت: 1- سوره انبیاء، آیه 83 2- سوره ص، آیه 30 📚برگرفته از: کتاب 101حکایت اخلاقی
  ✍نقل می کنند‌ یک شب شاه عباس با لباس مبدل در پایین شهر می گشت متوجه صدای گریه و زاری از خانه ای شد شاه‌عباس در را زد صاحب خانه بیرون آمد شاه گفت: مهمان نمی خواهی؟ صاحب خانه پاسخ داد:مهمان حبیب خداست،بفرمائید شاه‌عباس وارد شد پس از کمی استراحت رو به صاحب خانه کرد و گفت: 🔸از کوچه که رد می شدم صدای گریه‌ و زاری شنیدم چرا گریه میکردی؟ صاحب خانه گفت حقیقتش را بخواهی به این نتیجه رسیده ام که خداوند مرا بدبخت و کم روزی آفریده است. شاه‌عباس گفت: چطور مگه؟ 🔹گفت:خیلی وقت پیش در خواب دیدم یک محوطه بزرگیست و داخل این محوطه یک حوض بزرگی بود و داخل این حوض فواره های زیادی وجود داشت که تعداد آنها بی شمار بود از کسی سؤال کردم:این همه فواره برای چیست؟گفت:این فواره ها روزی بندگان خداست گفتم:یعنی چه؟یک فواره صدمتر بالا می رود،یکی۹۰متر،یکی ۸۰متر،یکی یک متر،یکی دوسانتیمتر و... پس فواره من کدام است؟ 🔸دستم را گرفت جلوتر رفتم دیدم برای من قطره قطره می آید انگشت انداختم تا سوراخ را گشادتر کنم که از خواب بیدار شدم به همین خاطر میدانم خداوند مرا کم روزی خلق کرده و گریه میکنم. شاه عباس او را دلداری داد و گفت: خداوند رزاق است شاید حکمتی باشد و من و تو نمیدانیم. شاه به قصر خودش بازگشت و به آشپز دستور داد: 🔹از فرداصبحانه،ناهار و شام به این آدرس که در پایین شهر است می بری و هر روز زیر هر وعده ی غذائی ده دینار می گذاری که روزی سی دینار می شود.هر روز آشپز طبق دستور سه وعده همراه با دینارها به در خانه همان مرد تحویل می داد و برمی گشت اولین روز که مرد صبحانه را دید تعجب کرد و از آشپز سؤال کرد: این را برای چه آوردی؟ آشپز گفت:به شرطی برایت می آورم که هیچ سؤالی نکنی این را خدا به تو رسانده است. 🔸این مرد فقیر با خود فکر کرد اگر من این صبحانه را بخورم عادت میکنم و اگر به این غذاها عادت کردم،کار و کاسبی خوبی هم که ندارم و باید بروم دزدی کنم و این هم خوب نیست پس این را ببرم به خانی که در محله است بفروشم و پس انداز کنم و بعدها از آن استفاده کنم. غذا را پیش خان آورد و خان دید صبحانه خوبیست، پرسید:همیشه هست؟ مردگفت:بله یک فرد ناشناس گفته هر روز به مدت چهل روز سه وعده غذا می آورم 🔹خان گفت هر وعده ی غذا را پنج درهم میخرم. مرد قبول کرد در حالی که نمی دانست هر غذا ده دینار پول دارد(ده درهم،یک دینار است). خلاصه چهل روز تمام شد و مرد هر روز پانزده درهم پس انداز کرده بود اما یک شب مرد فقیر مریض شد و همسرش تمام پس اندازشان را به دوا و دکتر داد. 🔸بعد از مدتی شاه‌عباس دوباره با همان لباس درویشی به همان محله آمد و باز صدای گریه از آن خانه را شنید اما این بار با صدای بلند گریه می کرد.در زد و وارد خانه شد و سؤال کرد: شنیدم غذا فرستاده اند آنهم غذاهای اعیانی دیگر چرا گریه می کنی؟ فقیر گفت:بله ولی ای کاش غذا نمی فرستادند شاه متعجب شد و پرسید چطور مگه!پاسخ داد: همه آن غذاهای چهل روز را به خان محله فروختم آخرش همه ی پول ها نصیب دارو و دکتر شد.باز شاه‌عباس او را دلداری داد و به قصر خودش بازگشت. 🔹شاه فقیر را به قصر خودش احضار کرد و گفت: تو واقعا ًآدم احمقی هستی! من هر روز سی دینار همراه غذا می فرستادم آن وقت تو آن را به پانزده درهم فروختی! فقیر متوجه اشتباه خود شد و گفت: قربان این هم دلالت بر کم رزقی من دارد. شاه باز هم دلش برای فقیر سوخت و به غلامش دستور داد: این هزازدینار را ببر هر جا دیدی کسی نیست بگذار جلویش تا او بردارد شاید خدا خواست رزق و روزی اش زیاد شد. 🔸غلام مرد را دنبال کرد و دید می خواهد از پل رد شود و هنگامی که مطمئن شد کسی نیست پول را روی پل گذاشت و دور شد ولی فقیر به محض رسیدن به پل باخود گفت چشمانم را ببندم تا ببینم نابیناها چطور از پل رد می شوند،چشمانش را بست و از پل رد شد و دینارها را ندید و یک رندی آمد و پول ها را برداشت. 🔹بعد از مدتی شاه عباس با خود گفت این بار دیگر گشایش حاصل شده به همان محله رفت اما حالا دیگر مرد زار زار گریه میکرد شاه‌عباس در زد و وارد شد مرد دیگر شاه را می شناخت و احترام گذاشت شاه سؤال کرد: باز چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد:گشایش حاصل نشده است شاه گفت:من به غلام دستور دادم هزار دینار جلوی تو بگذارد مرد گفت:اما من چیزی ندیدم. 🔸شاه غلام را احضار کرد و غلام گفت: من دیدم که او میخواهد از پل رد شود و کسی هم آنجا نبود کیسه را همان جا گذاشتم و آمدم فقیر گفت قربان غلام مقصر نیست من مقصر هستم شاه گفت چطور! مرد جواب داد: قربان من به پل که رسیدم یک فکر احمقانه به ذهنم رسید و گفتم چشمانم را ببندم،ببینم نابیناها چطور از پل رد می شوند.شاه متوجه شد و گفت:من هر کاری بکنم گشایش در کار تو حاصل نخواهد شد چون خواست خدا چیز دیگری است، برو و دیگر گریه نکن و راضی به رضای خداوند باش،شاید حکمتی در آن باشد.
🌸🍃🌸🍃 🔹 🔸 ✍هرگاه بخواهند کسی از مطلب و موضوعی آگاه نشود و او را به تدبیر و بهانه بیرون فرستند و یا به قول علامه دهخدا: «پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد.» از باب مثال می گویند: «فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم.» یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی‌گردد. 🔹اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است. به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید. انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم نمی‌دهند. 🔸مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود. مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و سوپر و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی‌شود و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی‌رود، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود. 🔹فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود.