enc_16903833236668801308586.mp3
5.89M
آزاده ای که کعبه عشق است کوی او
دارند چشم اهل دو عالم به سوی او
🎙 #سید_مهدی_حسینی
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
محمد حسین پویانفر - دورت بگردم (1).mp3
10.46M
🔸 #نواهنگ | دورت بگردم
🎤 کربلایی #محمد_حسین_پویانفر
🔻گلچین ویژه #محرم1403
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
32076083978062.mp3
1.41M
ایها الناس گناه نکنید ،
مَهديمان مظلوم است . .🥲💔
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
365 یوما.mp3
6.49M
رسم جهان و عشق و وصالُ
کاشکی که کرب و بلای تو باشم
سیصد و شصت و پنج روز سالُ
کاشکی کرب و بلای تو باشم
🎙 #محمدحسین_پویانفر
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
4_5836970953103388675.mp3
3.71M
[🖤]
شُدشُد،نشدمیرمتوحرماباالفضل
یهروضۀامالبنینمیگیرم:)))🖤
#مداحی
#محمدابراهیمیاصل
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
زمان میبره تا بفهمید جملهی
﮼حسین آقام همه میرن تو میمونی برام﮼
یعنی چی..!
#محرم
#امام_حسین
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱مثالی از انسانیت یک عروس خانم
🌱وقتی از حق خودت بخاطر دیگران بگذری این یعنی انسانیت...
🌱خیلی وقتا تو زندگیامون انسانیت کمرنگ میشه...
#دکتر_سعید_عزیزی
#گذشت
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
داستان کوتاه
با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود:ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار.توماس معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست. گارسون برایش دو نوع سوپ،سالاد،سیب زمینی سرخ کرده،نوشابه اضافه،بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض توماس توجهی نکرد که گفت:«ولی من این غذاها رو سفارش ندادم»گارسون که رفت توماس شانه ای بالا انداخت و گفت:«خودشان می فهمند که من نخوردم!»اما توماس موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت:«میشه ۱۵ دلار و ۱۰ سنت» توماس معترض شد:«ولی من هیچ کدوم رو نخوردم!» صندوقدار پاسخ داد:«ما آوردیم می خواستین بخورین!» توماس سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی صندوقدار اعتراض کرد،گفت: «من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم» صندوقدار گفت: «ولی ما که مشاوره نخواستیم!»توماس پاسخ داد:«من که اینجا بودم!می خواستین مشاوره بگیرین!»و سپس به آرامی از رستوران خارج شد .🌱
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
🌱هر قدمی که امروز به سمت آرزوهایت بر می داری،
تو را یک قدم از پشیمانی فردا دور می کند.
🤍🌼
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
#حکایت_عابد_زیبا🌱
حضرت رسول - ص - فرمود : در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود ، زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید . روزی از در خانه پادشاه می گذشت ، کنیز خانه پادشاه او را دید . وارد قصر شد و حکایتی از زیبایی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد . خانم گفت : با نقشه ای او را داخل قصر کن . همین که عابد داخل شد ، چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن جمالش در شگفت شد . در خواست نزدیکی کرد . عابد امتناع ورزید ، زن دستور داد درهای قصر را ببندند .
به او گفت : غیر ممکن است ، باید از تو کام گیرم و تو از من بهره . عابد چون راه چاره را مسدود دید ، پرسید : بالای قصر شما محلی نیست که در آنجا وضو بگیرم ؟ زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد . عابد بر فراز قصر شد و در آنجا با خود گفت : ای نفس ! مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی ، به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی ؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز ، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی . نزدیک بام رفت ، دید قصر مرتفعی است و هیچ دستاویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین برسد .
همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو که بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن بدهد . او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود . جبرئیل عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت . از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند . وقتی که به خانه آمد زنش از او پرسید : پول زنبیل ها را چه کردی ؟ گفت : امروز چیزی عاید نشد . گفت : امشب با چه افطار کنیم ؟ جواب داد : باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را روشن کن تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم ؛ زیرا آنها به فکر ما خواهند افتاد .
زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود . در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد . زن عابد به او گفت : خودت از تنور آتش بردار ، آن زن به مقدار لازم آتش برداشت ، در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید ، نانهایتان در تنور نزدیک است که بسوزد . زن نزدیک تنور آمد و دید نانهای بسیار خوب و مرتبی در اطراف تنور است . نانها را از تنور بیرون آورد و پیش شوهر برد و به او گفت : تو پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر ، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد .
عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است . 🤍🌼
با ما در طلوع همراه باشید
https://eitaa.com/tofirmo
🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻