eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
73.4هزار عکس
76.8هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصمیم سخت!!!.mp3
5.88M
این صوت ۱۳+ ساله🚫 بعضی اوقات می بینی درست زمانی که خیلی تاثیر گذاره توی زندگی و موفقیتت با یه حرکت تمااام تلاش هات صفر میشه با چی؟!! صوت رو گوش کن ، این یک زنگ خطر برای نوجوان و جوان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 دختر ایران ؛ 🌸 ‌دختر ایران یعنی امثال دکتر بحری که حقوق 10 هزار یورویی داشت و رئیس کلینیک هماتولوژی بیمارستان آراسموس هلند بود! ولی این موقعیت رو به خاطر وطنش رها کرد و به ایران برگشت 👏👏 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🖌 تا بوده چنین بوده تا هست چنین هست مدتهاست که سم‌پاشی نانجیبانه رسانه ها و قلم های مزدور از یکسو و دنیا طلبی و بی توجهی عده قلیل بلکه اقلیتی از روحانیون صاحب منصب از سوی دیگر، حجمی از توهین و تهمت و کینه را به سوی طلاب بی ادعا، ساده زیست و خدمتگزار گسیل کرده است. طلابی که در عالی ترین مراحل علمی نهایت دریافتی آنها بصورت ماهیانه به ۴ ملیون تومان نمی رسد ولی مثل بقیه مردم کرایه خانه و هزینه درمان و تحصیل فرزندان و... را باید تامین کنند. 👏 جز اندکی که اهل منبر و شناخته شده اند وضعیت معیشت غالب روحانیون ضعیف تر از یک کارگر ساده است در حالی که معمولا برای ادای خدمت، رنجها و خطراتی نظیر آنچه در تصویر فوق می بینید را بجان می خرند و اینست راز مظلومیت تاریخی طلاب انقلابی. ❗️ اما دو نکته: 1⃣ درباره فرمایش آیت الله جوادی آملی در نهج‌البلاغه می خوانیم: « الغنی و الفقر بعد العرض علی الله» یعنی غنی و فقر حقیقی در قیامت پس از عرضه اعمال به خداوند متعال مشخص خواهد شد. واقعا چه بسا این طلبه جهادی در قیامت از خیلی از روحانیون سرشناس و ائمه جمعه و... جلوتر باشد.🤔 2⃣ طلاب اصیل در این مظلومیت به امیرالمومنین اقتدا کرده اند. او که دلسوزترین و خادم ترین عنصر جامعه بود اما مردم بر اثر تبلیغات سوء دشمن او را دشمن می داشتند و دنیا چنان بر او پشت کرده بود که به فرموده خودشان در حکمت ۹ نهج البلاغه حتی خوبی‌های مسلمش را انکار می کردند و در نهایت هم او را در محراب مسجد و با زبان روزه به شهادت رساندند و گفتند: « علی که مسلمان نبود در مسجد چه می کرده!!!!» العیاذ بالله 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷مبحث ۱۴۵۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ شمسی با نام خدا و عرض سلام ،برای اسقبال از ولادت ،مزد ایرانیان، قبله هفتم، امام هشتم، معصوم دهم ، حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام: 🔰 رحمت خدا بر احیاکنندگان علوم اهل بیت (ع) حضرت امام رضا (ع): (خدا رحمت کند بنده ای که امر ما را احیا کند. راوی سوال کرد: چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: علوم ما را یاد بگیرد و به دیگران بیاموزد؛ چراکه مردم اگر زیبایی های کلام ما را بدانند، از ما پیروی می کنند.)👇 عیون اخبارالرضا(ع) ج۱ ص ۳۰۷ 🌺رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «به زودی پاره‌ای از بدن من در زمین خراسان دفن می شود؛ هیچ غمگینی او را زیارت نمی‌کند، مگر آن‌که خدا غمش را زائل می‌کند و هیچ گناهکاری او را زیارت نمی‌کند، مگر آنکه خدا گناهانش را می‌آمرزد.» 📚 عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۵۸. 🔰چرا به علی بن موسی، امام هشتم شیعیان، "رضا" می گویند؟ 💐امام موسی بن جعفر(ع) فرزندش "علی" (علیه السلام) را "رضا" لقب داده بود و گاهی می ‏فرمود: "پسرم رضا را بگویید پیش من بیاید... به فرزندم رضا گفتم... فرزندم رضا گفت؛ امّا وقتی حضرت را مورد خطاب قرار می‏داد، می‏ فرمود: یا أباالحسن.[۱] از این روایت استفاده می‏شود كه امام كاظم(ع) عنایت خاصی به لقب "رضا" برای فرزندشان داشتند و به نحوی به دیگران گوشزد می‏كردند حضرت را "رضا" صدا بزنند. در وجه نام گذاری حضرت به "رضا" احادیثی وارد شده است، از جمله: احمد بن أبی نصر بزنطی به امام جواد(ع) عرض كرد: گروهی از مخالفان شما گمان می‏ كنند كه مأمون پدر بزرگوار شما را "رضا" لقب داده، آن هم بدین جهت كه امام(ع) را برای پذیرش ولایتعهدی راضی كرده است. امام جواد ( ع) فرمود: "به خدا سوگند! اینان دروغ می‏ گویند، بلكه خدا پدرم را "رضا" نامیده، چون كه پسندیده خدا در آسمان بود و رسول خدا و أئمه هدی در زمین از او خوشنود بودند"، بزنطی به امام گفت: آیا همه پدران گذشته تو پسندیده خدا و رسول و ائمه نبودند، فرمود: چرا. بزنطی پرسید: پس چرا تنها آن حضرت "رضا" نامیده شد، فرمود: "زیرا همان گونه كه دوستان و موافقان وی از حضرت راضی بودند، دشمنان و مخالفان نیز از او راضی بودند. چنین ویژگی برای هیچ كدام از پدران حضرت وجود نداشت، و بدین سبب است كه میان آنان، حضرت "رضا" نامیده شده است".[۲] برخی از بزرگان در این باره نوشته ‏اند: خداوند در لوح محفوظ آن حضرت را "رضا" نامیده و با این نام گذاری اعلام فرموده است كه: ۱- دوستان و دشمنان از حضرت راضی هستند. ۲- فرشتگان از شمایل و اخلاق و اعمال امام رضایت دارند. ۳- خدا از او راضی بوده و او را هم راضی كرده است.[۳] پی نوشت: [۱]. عیون اخبارالرّضا، صدوق، رضا مشهدی، جزء ۱، ص ۱۴ - ۱۳، ح ۲. [۲]. علل الشرایع، صدوق، مؤسسه الأعلمی، بیروت، جزء ۱، ص ۲۷۷، باب ۱۷۲، ح ۱. [۳]. القاب الرّسول و عترته (مجموعه نفیسه ص ۲۶۹)، كتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی، ص ۶۷. 🌷سیروس کامران ماوردیانی گیلانی🌷
@beytroghayeA.mp3
4.14M
📝تشرف یکی از دلباختگان امام الرضا علیه السلام 🎤حجت الاسلام 🌻|↫‌ ایام ولادت
هروقت حالم بده.mp3
3.27M
📝 هر وقت حالم بده 🎤علیرضا 🌻|↫‌ ایام ولادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ghadir edameh nabovat_Trim_20240517_114033_820.mp3
3.08M
📝 غدیر ادامه نبوت 🎤 استاد 🌻|↫‌روزشمار ؛ سی‌و‌نه روز تا جشن بزرگ ولایت ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما در محاصره بلایا هستیم این حوادث برای تک تک ما خواهد افتاد همه مضطر خواهند شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 اولین گناه! 👈 چه زمانی شیطان ، بر انسان مســلط می شود ⁉️ 🎙 استاد پناهیان 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
VID_20240414_21-1713116019420.mp3
1.9M
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🌿🌸پویش همگانی و دسته جمعی خواندن دعای عظم البلاء برای سلامتی و فرج آقامون حجت بن الحسن العسکری(عج) را ان شاءالله با هم زمزمه می کنیم. 🌼🌿إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین ۞اللّهُمَّ اغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَحبِسُ الدُّعا۞ تعجیل در فرج مولایمان صلوات بخوان را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است وبال و پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا(س) از پس پرده غیبت نظر دارد...
آقای تحلیلگر ✍️ اعتراف لیبرمن به شکست فوق العاده است؛ کشور که داشته باشی، اگر لشکر 300 هزار نفری به منطقه کوچک و مردم 2 میلیون نفری‌ات حمله کرده باشد وادارش میکنی به شکست اعتراف کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 درمانگاه که بیرون آمدم باخودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانه ی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت حالم به هم می خورد، مثل آدم های گرسنه از درون می لرزیدم، دلم مالش می رفت و چشم هایم سیاهی. اصلا فکر نمی کردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد. چند بار پشت سر هم زنگ زدم. ثریا که در را باز کرد کیفم را انداختم توی بغلش و با بی حوصلگی گفتم: - در عمارت را هم این قدر طول نمی دهند تا باز کنن، واسه باز کردنِ در این آپارتمان فسقلی یک ساعت منو توی آفتاب نگه داشتی؟! ثریا که باتعجب و سراسیمگی نگاه میکرد گفت: - این وقت روز اینجا چه کار می کنی؟! قرار بود شب بیایی. با دلخوری گفتم: - اون از در باز کردنت، این هم از خوشامد گفتنت. از کنار ثریا که هنوز جلوی در ایستاده بود به زحمت گذشتم. داشتم از گرما خفه می شدم، با یک دست موهایم را جمع کردم و با دست دیگر تقلا می کردم که دکمه های لباسم را باز کنم. ثریا دستپاچه، مثل کسی که می خواهد جلوی دیگری را بگیرد، عقب عقب راه می رفت و با عجله می گفت: - ببین مهناز جون چند دقیقه صبر.... . ولی دیگر دیر شده بود، وارد هال شدم و مثل برق گرفته ها یکدفعه خشکم زد. فکر کردم اشتباه می کنم، نمی توانستم باور کنم که درست می بینم. محمد روی مبل، روبروی برادرم امیر نشسته بود و روی مبل کناری اش هم یک خانم. امیر با صدای بلند گفت: «سلام. چه عجب از این طرف ها؟!» و با قدم های بلند سمت من آمد. انگار همه ی صداها و صورت ها را، جز صورت محمد، از پشت مه غلیظی می دیدم. هرکاری میکردم نمی توانستم خودم را جمع و جور کنم. دهانم خشک شده بود و چشم هایم، بی آنکه مژه بزنم، خیره در چشم های محمد، که حالا سرپا ایستاده بود، مانده بود. با فشار دست امیر به زور تکانی به خود دادم و در جواب سلام محمد، با صدایی که به گوش خودم هم عجیب بود، فقط گفتم: «سلام.» باورم نمی شد. محمد بود، اینجا، روبروی من با همان چهره ی مردانه و معصوم، با همان چشمان مهربان و گیرا. چشم هایی که حالا قدر مهربانی و گیرایی اش را می دانستم و چهره ای که سال ها آرزو داشتم تنها یک بار دیگر ببینمش، آرزویی که جز من و خدای من هیچ کس از آن باخبر نبود. چنان احساس ضعف می کردم که با خود می گفتم، آخرین لحظه های عمرم است. لا به لای حرف های امیر که ار من می خواست روی مبل بنشینم، صدای محمد را شنیدم: - فرزانه جان، بهتره دیگه زحمت را کم کنیم. انگار صاعقه بر سرم فرود آمد. پس ازدواج کرده و این زنش است که «فرزانه جان» صدایش می کند، همان طور که روزی مرا صدا می کرد، همان طور که مدت ها بود ذره ذره جانم با یادآوری اش درد می کشید، از احساس ضعف، حسادت، رنج، پشیمانی، خجالت و... چشمانم سیاهی رفت، فقط دستم را به طرف امیر دراز کردم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی چشم هایم را باز کردم، ثریا را دیدم که با مهربانی و ملایمت صدایم می زد با تمتم قدرتم می کوشیدم خودم را جمع و جور کنم که دوباره با صدای فرزانه که می گفت: «مهناز خانم حالتون بهتره؟!» احساس تلخ و کشنده ی حسادت به دلم چنگ زد. من حق نداشتم حسادت کنم. اصلاً هیچ حقی نسبت به محمد نداشتم، ولی چرا این دل لعنتی این جور می کرد؟ انگار تازه بعد از سال ها پرده هایی از روی چهره ی واقعی ام کنار می رفت و خودم را بهتر می شناختم. این من بودم که این طور از حس وجود رقیب درهم شکسته بودم؟! نه، نه، هنوز هم احمقم، چرا رقیب؟! من دیگر چه حقی نسبت به محمد دارم، چه نسبتی با او دارم که این زن رقیب من باشد؟! ای خدا، من ناسپاسی کرده و با حماقت زندگی ام را تباه کرده بودم، ولی به جبرانش هشت سال سوخته بودم. دیگر کافی است. خدایا مرا ببخش. اشک ناخواسته توی چشم هایم حلقه زد. ثریا با مهربانی گفت: «مهناز جان، گوش کن. اگه این شربت رو بخوری و یه کمی استراحت کنی بهتر می شی، عرق نعنا و نباته.» بعد با محبتی خواهرانه برای نشستن کمکم کرد. دستم را دراز کردم که دستمال کاغذی را از ثریا که بالا سرم ایستاده بود بگیرم که باز چشمانم به چشمان محمد افتاد. ای خدا چه رنجی از نگاه این چشم ها به جانم می ریخت. این بار محمد پشت پرده ی اشک گم شد و فقط صدایش را شنیدم، صدایی که نفهمیدم خشمگین بود یا غصه دار؟! گفت: «امیر، من رفتم دنبال مرتضی.» شربت را خوردم و به توصیه ی ثریا که می گفت:« اگر یک ساعت بخوابی حالت خوب خوب می شه.» چشمانم را بستم و با بسته شدن در اتاق، در تنهایی و سکوت ماندم. چشم هایم می سوخت و اشک بی اختیار بر گونه هایم جاری بود. بعد از سال ها می دیدم اشک نه قطره قطره، که سیل وار صورتم را خیس می کند. غلت زدم و سرم را توی بالش فرو کردم تا صدای ترکیدن بغضی که داشت خفه ام می کرد، صدای هق هق درماندگی ام بیرون نرود. 🌴📚🌼📚🌴 📚نویسنده: نازی صفوی