eitaa logo
طلاب بصیر
1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
67 فایل
کانال سیاسی،اجتماعی،فرهنگی ومذهبی با هدف بصیرت آفرینی و بصیرت افزایی در جامعه،ادعا نداریم که بصیریم. ادمین کانال: @Drporjamshid ادرس کانال در ایتا: eitaa.com/tolabebasir https://eitaa.com/joinchat/2997551160C9b021f6647 instagram.com/tolabebasir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی قدیمی درباره کشف کودتای ۱۸ تیر ۱۳۵۹ نقاب کانال طلاب بصیر @tolabeasir
شاگردان مکتب رزم آرا ♦️عباس آخوندی: مسکن مهر طرح مزخرفیه ♦️زنگنه: ساخت پالایشگاه کثافت کاریه ♦️عیسی کلانتری: خودکفایی کشاورزی مزخرفه ♦️ابتکار: خودرو برقی توجیه اقتصادی ندارد ♦️زیباکلام: انرژی هسته‌ای بدبخت کننده است ♦️نعمت‌زاده: باید مدیر اقتصادی از خارج وارد کنیم ♦️وزیر نیرو: ساخت نیروگاه توجیه اقتصادی ندارد 👆اینها شاگردان مکتب رزم آرا هستند که معتقد بود ایرانی ها توانایی ساخت یک آفتابه هم ندارند! 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
سلطان داروهای کمیاب دستگیر شد. ♦️رئیس پلیس فتای تهران بزرگ:در رصد و پایش فضای مجازی، یک کانال تلگرامی با ۳۵ هزار دنبال کننده شناسایی شد که انواع داروی نایاب و کمیاب می‌فروخت. ♦️گرداننده این کانال مجازی در محل اختفای خود در یکی از مناطق جنوبی تهران دستگیر و بیش از ۱۷ هزار قلم انواع داروی کمیاب و نایاب کشف و ضبط شد. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
با خروج آمریکا از افغانستان تریاک ده درصد گران شد!!!! پیدا کنید پرتغال فروش را...!!! 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏فیلم دستگیری یکی از جلادهای داعش اسامه علی فاخر لعنت الله علیه جلاد داعش که هزاران دانشجوی عراقی در واقعه اسپایکر را تیر خلاصی میزد و در رودخانه می انداخت در فروشگاهی در عراق دستگیر شد. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️اشک سردار سپاه در بازدید از مردم مظلوم و محروم شرق کشور سردار پاکپور به همراه سردار مارونی در حال پیگیری مشکلات مردم محروم 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
آیت الله نوری همدانی: مردم شما را شخصیتی متواضع و طرفدار عدالت می‌دانند. 🔴 آیت الله مکارم شیرازی: همت، شجاعت، تدبیر و آمادگی شما می تواند نابسامانی ها را اصلاح کند ♦️مراجع عظام تقلید در گفتگو با رئیس جمهور منتخب، سیدابراهیم رئیسی:آیت الله نوری همدانی: مردم شما را شخصیت متواضع و طرفدار عدالت می دانند و باید از فرصت ایجاد شده با اولویت بندی در مسیر رفع مشکلات مردم به ویژه گرانی و بیکاری گام برداشت. ♦️آیت الله سبحانی: امروز باید از همه ظرفیت های موجود برای اصلاح و بهبود وضعیت اقتصادی مردم و تولیدکنندگان استفاده کرد. ♦️آیت‌الله مکارم شیرازی: همت، شجاعت، تدبیر و آمادگی شما می تواند نابسامانی ها را اصلاح کند. در سیاست خارجی باید بر مبنای واقعیت و با قاطعیت عمل کرد نه خوش باوری. یقین دارم شما مرد این کار هستید. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👆وضعیت عجیب متروی نیویورک بعداز بارندگی‌ها و جاری شدن سیلاب در این شهر 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
🍂 ( ۱۲ خاطرات اسارت سید ناصر حسینی پور 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷ جزیره ی مجنون - جاده خندق بچه ها در نقاط مختلف جاده در سنگرها جاگیر شده بودند. گلوله‌ای به دست عبدالرضا دیرباز اصابت کرده بود؛ دیگر دستش قدرت حمل تیربار گرینف‌اش را نداشت. اسلحه کلاش ام را با تیربارش عوض کردم. هدایت الله مدام به این طرف و آن طرف می‌دوید و حواسش به جاده، عراقی های داخل نیزار و بچه ها بود. با شهادت هر یک از بچه ها سعی می کرد، به بقیه روحیه بدهد. خود هدایت الله از کتف ترکش خورده بود و پیراهنش خونی بود. تعدادمان که کمتر شد، وضعیت بحرانی تر شد. هیچ کس نمی توانست از پشت به کمک مان بیاید. عراقی ها برای بار دوم چراغچی را گرفتند. این بار با تمام قدرت حمله کردند. تعداد ما در برابر دشمن خیلی کم بود. مثل این که یک گردان بخواهد مقابل یک لشکر بجنگد. هدایت الله به بچه هایی که با چنگ و دندان جلوی رخنه عراقی ها را گرفته بودند، گفت: منتظر دستور کسی نمونید. هرکس خودش فرماندهی خودشه، هر جوری می‌دونید بهتره بجنگید. مهم اینه این جاده حفظ بشه! . سیدمحمدعلی غلامی که طلبه بود، هم آر پی جی میزد و هم به وظیفه طلبگی اش عمل می کرد. اهل روستای بیدک از توابع باشت بود. به اتفاق ده، پانزده طلبه از حوزه علمیه منصوریای شیراز به جبهه آمده بودند. در اوج درگیری با شور و حرارت خاصی رجز می خواند: ... بچه ها این جا ایمان و اراده می‌جنگه نه این تکه آهنی که دستمونه. لحن صدای او دلنشین و حماسی بود. وقتی با صدای بلند گفت: والله ان قطعتم یمینی/ انی أحامی ابدة عن دینی. واقعه ی کربلا و هر آنچه در آن سرزمین رخ داده بود، برای انسان تداعی می شد. هدایت الله که ذکر نامش حضور برادر شهیدم سیدهدایت الله را تجسم می کرد، گفت: هیچ کدوممون زنده برنمی‌گردیم. جزیره جنوبی و جاده سیدالشهدا دست دشمنه، ما تو محاصره ایم؛ با شهید می‌شیم، یا اسیر، حالا که قراره سرنوشتمون این باشه، به دشمن رحم نکنید، انتقام بچه ها رو بگیرید، اونا همه رو شهید کردن، تیرهاتون رو الکی هدر ندید. درسته ما امروز خیلی تنهاییم، اما خدا که با ماست. ساعت حدود ده و نیم بود. هدایت الله در حال شلیک آرپی جی به قایق عراقی ها تیر خورد. هنوز صفرعلی کردلو زنده بود. ساعتی قبل که مجروح شدم، خودش زخم پایم را بسته بود. امکان انتقال هیچ شهید و مجروحی به عقب وجود نداشت. هیچ نیروی امدادگری در جاده نبود. اگر امدادگری در جاده بود، ترجیح میداد به جای برانکاردش اسلحه به زمین افتاده شهدا را بردارد و بجنگد. دلم برای صفرعلی کردلو که دوست و همشهری ام بود، می‌سوخت. جراحتش زیاد بود. نمی دانستم چه کارش کنم. هنوز نفس می‌کشید. او را توی کانال کنار جاده کشاندیم. فکر این که عراقی ها صفرعلی را با آن بدن مجروح به اسارت ببرند، با تیر خلاص بزنند، عذابم میداد. با خودم گفتم اگر دشمن اسیرش کند، او را خواهند گشت. از شکم و سینه‌اش خون می‌ریخت. با سالار شفیع نژاد چند دقیقه ای کنارش بودم. پسر عمویش علی محمد کردلو که فرمانده یکی از دسته های گردان ویژه ی شهدا بود، در پد جلویی بود. پیراهنش را پاره کردم زخمهایش را ببندم که گفت: یکی منو تیر خلاص بزنه، نمی‌خوام اسیر عراقی ها بشم، معطل من نشيد. اصرار نمی‌کرد به پشت خط اعزامش کنند، می دانست هیچ کس به عقب بر نمی گردد. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 ✨ ادامه در قسمت بعد 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
🍂 ( ۱۳ خاطرات اسارت سید ناصر حسینی پور 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷ جزیره ی مجنون - جاده خندق خاطرات زمستان سال قبل که با او همسفر بودم، در ذهنم مرور می شد. دژبانی پادگان شهید غلامی، ترمینال چهارشیر، ساندویچ و سفر به گچساران. وقتی میدیدم کردلو با بدن مجروح کنار جاده به زمین افتاده و نمی توانم برایش کاری کنم، عذاب می کشیدم. صفر نیکدارشد یکی از بچه های گردان ویژى شهدا سعی داشت، او را ببرد عقب، نمی توانست. نیکدارشد و سه، چهار رزمنده دیگر با تیربار گرینف مواظب آبراه های کناری بودند. تا همراهانش شهید نشده بودند و او مجروح نشده بود، از قسمت آبراه های خین و شعبان در امان بودیم. نیکدارشد برادر شهید و از افرادی بود که از جاده خندق زنده برگشت. از کردلو جدا شدم. بیشتر همراهانم شهید شدده بودند. هر کس بر اساس تدبیر و تشخیص خودش می جنگید. احساس درونی ام می گفت: برگشتن نامردی است. می دانستیم با این تعداد اندک نمی توانیم جاده خندق را از نفوذ عراقی ها حفظ کنیم. دوشیکایی در ضلع راست میدان طبرسی آبهای سمت شط على و آبراه شعبان را پوشش می داد. طبرسی که سقوط کرد، عراقی ها دوشیکا را به سمت چپ جاده آوردند و آبراه و کسانی را که از جاده عبور می کردند زیر آتش گرفتند هرکس سعی داشت به تکلیفش عمل کند. امروز در این جاده بچه ها ترجیح دادند، مردانه بمانند و بجنگند، اما شاهد از دست دادن جزیره نباشند. جزیره مجنون با تجسم شهدا و رشادت های بچه ها در عملیات خیبر و بدر انسان را به ماندن وا می داشت. اگر بر می گشتم، نمی دانم با عذاب وجدان چه می کردم. برای آوردن مهمات به سنگری که صد متری پشت سرم بود، برگشتم؛ کنار صفرعلی که نشستم، شهید شده بود. چقدر سبکبال و با آرامش توی کانال دراز کشیده بود. انگار به خواب عمیقی فرو رفته بود و قرار بود ساعاتی بعد بیدار شود. خشاب کلاش اش را برای استفاده در آوردم، اسلحه اش را توی آب جزیره پرت کردم و از او جدا شدم. در تمام نقاط جاده بچه ها به صورت پراکنده با عراقی ها درگیر بودند. از لابه لای نیزارها به قایق هایی که از آبراه کناری مان رد می‌شدند، دید داشتیم، از سمت جزیره جنوبی می آمدند. می خواستند ما را از پشت قیچی کنند و کارمان را یکسره کنند. بچه ها با آر پی جی سه قایق شان را زدند. بعضی از قایق هایشان پشت سرمان نیرو پیاده می کردند. بچه ها حاضر نبودند خودشان را به آب بزنند و برگردند. یکی از بچه ها که بعدها فهمیدم محمد اسلام پناه نام دارد، سینه و صورتش بر اثر اصابت ترکش خمپاره آبکش شده بود. استخوانهای دست راستش از آرنج خرد شده بود و از تشنگی و ضعفہ نای حرف زدن نداشت سخت جان داد! وقتی زخم هایش را بستیم، گفت: جان ما فدای یه تار موی امام! تا لحظه ای که جان داد، قرآن می خواند. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 ✨ ادامه در قسمت بعد 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
روابط عمومی راه آهن: اختلالی در حرکت قطارها نداریم خبرهایی مبنی بر حمله سایبری به سایت راه اهن در فضای مجازی منتشر شده بود. 💠مدیر روابط عمومی راه‌آهن: کارشناسان راه‌آهن در حال بررسی اختلال در سیستم‌های بازرگانی راه‌آهن هستند 💠در حال حاضر حرکت قطارها دچار تاخیری نشده و بر اساس زمان بندی سیر قطارها در شبکه سراسری راه‌آهن در حال انجام است 💠حرکت قطارها با اتوماسیون داخلی راه‌آهن است و قطارها به صورت ایمن در حال تردد هستند. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰۰ نفر از کادر درمان سپاه برای خدمت‌رسانی به بیماران کرونایی وارد زاهدان شدند. 💠سرهنگ قاسم حسن‌زاده، مدیر روابط عمومی قرارگاه قدس جنوب شرق نیروی زمینی سپاه: تدابیر فرماندهی نیروی زمینی سپاه سه سامانه بیمارستان تخصصی صحرایی مجهز برای کمک به بخش درمان سیستان و بلوچستان، بنابه درخواست دانشگاه علوم پزشکی آماده به‌کارگیری است. 💠 امروز نیز ۲۰۰ نفر از کادر درمانی نیروی زمینی سپاه برای کمک به امور پزشکی استان وارد زاهدان شدند. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
‏فیلم از طرف السلام علی الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای :وقتی اشرافیگری و تجمل در جامعه باشد، قضایای دریافتهای نامشروع بوجود می‌آید و همه دنبال طعمه هستند تا شکم‌ها را از مال حرام پر کنند. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
امام خامنه ای :وقتی اشرافیگری و تجمل در جامعه باشد، قضایای دریافتهای نامشروع بوجود می‌آید و همه دنبال طعمه هستند تا شکم‌ها را از مال حرام پر کنند* *👌حتما ببینید*
یک طرح فوالعاده از ستاد اجرایی فرمان امام کمک ۱۳ میلیونی به خانواده‌ها پس از تولد فرزند چهارم! ♦️مدیرعامل بنیاد ۱۵ خرداد با اشاره به سیاست ستاد اجرایی فرمان امام در زمینه افزایش فرزندآوری از راه‌اندازی باشگاه «مثبت ۳» خبر داد و افزود: در این طرح پس از تولد فرزند چهارم در خانواده، یک میلیون تومان هدیه به محض تولد فرزند به مادر، دو میلیون تومان سهام به فرزند، بیمه تکمیلی دو ساله مادر و کودک و ۱۰ میلیون تومان بسته معیشتی ارزاق از جمله شیرخشک، مواد غذایی و پوشک به انتخاب پدر اهداء می‌شود. 🌹طلاب بصیر @tolabebasir
بازدید سرزده رئیس قوه قضائیه از دادگستری شهرستان قدس ♦️رئیس قوه قضاییه در بازدید از پیش اعلام نشده از دادگستری شهرستان قدس به صورت چهره به چهره با برخی از مردم و مراجعه کنندگان گفتگو کرده و از مشکلات آن ها مطلع شد. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ( ۱۴ خاطرات اسارت سید ناصر حسینی پور 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷ جزیره ی مجنون - جاده خندق حدود ساعت یازده بود. با پد بیت اللهی دویست متری فاصله داشت. درگیری شدت گرفته بود. پشت سرمان تعدادی از بچه ها تن به تن عراقی ها می جنگیدند. دشمن برای تصرف جاده کوتاه نمی آمد. تلاششان برای تصرف بخشی از جاده برای محاصره بچه های پد بیت اللهی ناکام بود. اگر ما را از سر راهشان بر می داشتند، گروهان امام حسن مجتبی (ع) کارش تمام بود. می دانستیم در این جنگ نابرابر نمی توانیم زیاد مقاومت کنیم. برای نجات بچه های پد خندق امیدمان ناامید شده بود. چون تعدادمان کم بود، ترجیح دادیم بخشی از جاده را رها کرده، به هم نزدیک تر شویم و در قالب دو گروه در دو نقطه نزدیک به هم مقاومت کنیم. ما گروه جلویی بودیم. عراقی ها تیربارهایشان یکریز روی جاده کار می کرد. تنها جان پناه ما کانال کنار جاده بود. شک نداشتم کارمان تمام است. بین شهادت و اسارت باید یکی را انتخاب می کردیم؛ نسبت به اسارت احساس بدی داشتم. همیشه در جنگ آرزو می کردم تقدیرم به اسارت ختم نشود. از آن جمع حدود هشتاد نفری فقط ده، دوازده نفرمان زنده بودیم. سالار شفیع نژاد، محمدعلی غلامی، غلام قاسم زاده، جمشید کرم زاده و چند بسیجی ناشناخته دیگر. سه، چهار نفر از بچه ها حدود صد متر جلوتر در سنگر تیربار مانع پیشروی دشمن بودند. سنگر تیربار جلویی قلعه مانند بود. توی آن سنگر خوب می شد استقامت کرد و زنده ماند. سنگر تیربار را جوری ساخته بودند که به آبراه خین در سمت چپ مان اشراف داشت. همان آبراهی که بیشترین عبور و مرور قایق های دشمن از آن صورت می گرفت. بچه ها برای این که به دو طرف آبراهی که در امتداد جاده بود، اشراف داشته باشند، نی‌ها را خوابانده بودند و میان نیهای کنار جاده سنگر گرفته و هر نفر مواظب یک طرف آبراه بود. آبراه خین از قسمت جزیره مجنون شمالی به جاده خندق منتهی می شد. سه نفر از بچه ها در سنگر تیربار با قناسه هدف قرار گرفتند. جنازه هایشان کنار سنگر به زمین افتاد. یکی از آنها خداخواست جباری دوست سالار شفیع نژاد بود. باور نمی کردم جاده خندق سقوط کند. احساس می کردم روح شهدای عملیات بدر و خیبر شاهد و ناظر مقاومت امروز است. نمی توانستم به خودم بقبولانم جاده خندق سقوط کند. فکر کردن به سرنوشت جزیره مجنون عذابم می‌داد. برای بچه ها انجام تکلیف مهم بود. توی کانال برای لحظه ای دور هم نشستیم که در لحظات آخر چه کنیم؟ نظر بچه ها بر ماندن بود. هم پیمان شدیم تا گلوله آخر بایستیم؛ حتی اگر مقاومت مان تأثیری در حفظ جاده خندق نداشته باشد. این که چرا کسی به کمک مان نیامد، چرا جنازه های شهدا در دست دشمن ماند و خیلی چراهای دیگر، سؤالاتی بود که فکر و ذهنم را مشغول کرده بود و جوابش را نمی دانستم. حدود ساعت یازده و نیم بود. مهمات مان رو به اتمام بود. از چراغچی تا سه راه محور در تصرف دشمن بود. از پشت سر، روبه رو و حتی نیزارهای اطراف جاده به ما شلیک می شد. تنها بیسیم‌چی گردان که لحظه به لحظه همراهمان بود، با عقبه در تماس بود. فرماندهان به ما روحیه می دادند. مرتب از پشت بی سیم وقایع عاشورا و آنچه در کربلا گذشته بود، تکرار می شد. ناراحت بودند که کاری از شان برنمی آید. بیسیم‌چی مان که مرتب پیام فرماندهان را می رساند، گفت: میگن با تمام توان یکی دو ساعت دیگه هم مقاومت کنید، تا کار انهدام ادوات جنگی و برش جاده تمام شود. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 ✨ ادامه در قسمت بعد 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
✳️اخراج در دستور مجلس خبرگان رهبری باشد حسن عباسي: 🔺مجلس خبرگان باید حسن روحانی را در دستور کار خود قرار دهد, و او را از مجلس خبرگان رهبری اخراج کند . این فرد دروغگو لیاقت و جایگاهی در مجلس خبرگان رهبری ندارد. # حسن روحانی اصولاً مجتهد نبوده و با فریب و نیرنگ وارد مجلس خبرگان شده است . طبق اعتراف خود حسن روحانی در کتاب خاطراتش و همچنین مصاحبه ای که چند سال پیش با مجله " همشهری ماه " داشته ، وی دروس حوزوی را فقط تا مقطع "سطح" خوانده و دوره "خارج" حوزه را نگذرانده است . لذا حضور وی در مجلس خبرگان خلاف قانون می باشد. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت. بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.اگر اين چاقو مال...... ادامه دارد..... 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند. بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم. صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم. بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟ مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم. قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است. پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست. قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟ مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است احتمالا من اشتباه كرده ام. *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني. مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد. کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبان از آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی طلاب بصیر @tolabebasir
🔴رئیس سابق ستاد ارتش صهیونیستی؛ در جنگ آینده با حزب‌الله بیش از 1000 اسرائیلی کشته می‌شوند ▪️ گادی آیزنکوت رئیس سابق ستاد ارتش رژیم صهیونیستی، در گفت‌و‌گو با روزنامه صهیونیستی "جورزالم پست": ▪️ در هر جنگی با حزب‌الله در آینده بیش از هزار اسرائیلی کشته خواهند شد. ▪️ ایران حتی بدون سلاح اتمی نیز بزرگترین تهدید برای اسرائیل است. ▪️ راهبرد واضح و مشخصی برای مقابله با فلسطینی‌ها و بویژه غزه نداریم. ▪️ همچنان نیاز به تقویت قدرت بازدارندگی در برابر غزه داریم و باید دوره‌های آرامش را طولانی‌تر کنیم. ▪️ در جنگ اخیر با غزه، در هر دقیقه 130 موشک برای ناکارآمد ساختن سامانه.های دفاع موشکی به سوی یک نقطه از اسرائیل شلیک می‌شد. 👈 پیش‌تر نیز فرماندهان اسبق ارتش‌صهیونیستی به توان بالای مقاومت در لبنان و غزه اعتراف کرده و به دولت‌های وقت در خصوص نوع برخورد با این گروه‌ها هشدار داده بودند. 🌹کانال طلاب بصیر @tolabebasir