eitaa logo
طلاب بصیر خوزستان
1.5هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
4هزار ویدیو
58 فایل
جهت هم افزایی در مطالبه گری جبهه انقلاب ؛ ادعا نداریم که بصیریم بلکه بصیرت داشتن را هدف خود قرار داده ایم. ارتباط با ادمین: @Drporjamshid لینک کانال طلاب بصیر خوزستان: @tolabebasir_khz https://eitaa.com/joinchat/2358313083Cfdb7d0b2a2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشایر پایین دست کرخه: به هیچ وجه چنین وضعی را به خاطر نداریم. تکمله: صحبت های حجه الاسلام والمسلمین قاسمیان حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
🍂 ( ۱۸ خاطرات اسارت سید ناصر حسینی پور 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷ جزیره ی مجنون - جاده خندق لحظات آخر فقط صدای گریه اش را از پشت بی سیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یک طرفه قطع شد. این تنها صدایی بود که از عقبه شنیدم. دوست داشتم می توانستم خودم را به بی سیم برسانم و بگویم: امروز در جاده ی خندق چه شد. دلم می خواست به او بگویم بچه ها امروز مردانه ماندند و حسین وار شهید شدند. دلم می خواست در لحظات آخر، به او می گفتم هر یک از بچه ها چطوری شهید شد. خود سالار هم می دانست هیچ راهی جز این که در انتظار آمدن عراقی ها باشم، ندارم. لحظه سختی است، انتظار آمدن دشمن! حس پروانه ای را داشتم که لابه لای تار عنکبوت ها گیر کرده و هر لحظه متظر است عنکبوت او را بخورد. سالار کتار نیزار رفت که درون آبراه کناری بپرد. با دست هایش نی‌ها را باز می کرد، برمی گشت، نگاهم می کرد، دودل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم می‌داد. برایش سخت بود تنهایم بگذارد. خودش را از میان نیزارها که به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم.. تنها نبودم. شهدا کنارم بودند. شهدایی که نشد جنازه هایشان را عقب ببرند. نمی‌دانم چرا با بودن کنار شهدا آن همه احساس آرامش داشتم. وقتی به اسارت فکر می کردم، با خودم می گفتم من و این شهدا با هم اسیر عراقی ها می شویم. نمی دانم این فکر از تنهایی بود، تنفر از اسارت و یا از این که بین این همه آدم چرا من باید اسیر شوم! فکرهای عجیب و غریبی خوره جانم شده بود. درد پایم شدید شد. می خواستم پاشنه ی پایم را از پوتین دراورم، نمی توانستم. پاشنه پایم توی پوتین مانده بود. پایی که به هیچ استخوانی وصل نبود. پوتین روی پاشنه ام سنگینی می کرد؛ آنقدر که انگار یک نفر گلویم را گرفته بود و نمی گذاشت نفس بکشم. پوتینم پر از خون بود. از بند آخر پوتینم استخوان های پایم خرد شده بود. باید به خودم می قبولاندم دارم اسیر می شوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگی هایم دل بکنم. دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. گویا جزو کسانی بودم که هنوز برای شهادت آماده نشده بودم. همه تعلقات و دلبستگی هایم در مقابلم رژه می رفت. از دنیا فقط یک دوچرخه ۲۸ داشتم. بعد از ماه ها که از جبهه برمی‌گشتم، با برادرم سید شجاع الدین که او هم یک دوچرخه ۲۶ داشت، روزهای خوبی داشتیم. دوربین عکاسی و خیلی از عکس هایی که دوستشان داشتم، مخصوصأ عکس هایی که روز قبل در سنگر اطلاعات گرفته بودم، توی سنگر بود؛ سنگری که حالا در تصرف عراقی ها بود. برای این که راحت تر جان دهم باید از دلبستگی هایم دل می کندم. از پدرم، خانواده ام، خودم، دوچرخه ام، عکس هایم، هم کلاسی هایم، کوچه و خیابان شهرم، میدان فوتبال خاکی کنار خانه، باغ انارمان و عزیز ترین دوستم حسن. به خودم تلقین کردم دیگر خانواده ام، دوستان جبهه و هم کلاسی هایم را نخواهم دید. دانستنی هایم از کینه شان نسبت به پاسداران و بسیجیان مرا به این باور رسانده بود عراقی ها که سر برسند، با یک تیر خلاص کارم را تمام می کنند. یک نفر مرتب این جمله را درونم تکرار می کرد. برایم یقین شده بود می گشتم. این یقین قدری مرا سبک کرده بود، باور کرده بودم این طور مردن حق یک اسیر بسیجی مجروح است و من باید این طوری کشته شوم و این جور کشته شدن تقدیر من است. با این جور فکرها آماده جان دادن شدم. در نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر می رسند. پاشنه پای مجروحم را در دست راستم گرفتم، با کمک دست چپم خودم را روی زمین کشیدم و از توی کانال به طرف سنگر کوچکی که ده، پانزده متری پشت سرم بود، رفتم. دستم پر از خونهای لخته شده بود. لباس هایم خون آلود و خاکی بود. از بس لباس هایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود. می خواستم در لحظات آخر کاری کرده باشم. در همان فاصله ده، پانزده متری که خودم را عقب می کشیدم، سعی کردم تنها اسلحه کلاش به زمین افتاده یکی از شهدا را پرت کنم داخل آبراه کناری ام! شدت درد کلافه ام کرده بود و انتظار این که بالاخره چه خواهد شد، عذابم می‌داد. تحمل درد استخوان هایی که لابه لای گوشت ساق پایم مانده بودند و با هر تکان دادن پاشنه مثل چاقو درون زخم هایم فرو می رفتند، عذاب آور بود. از تشنگی نا نداشتم. لب هایم خشک شده بود. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 ✨ ادامه در قسمت بعد 🌹حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️کشت برنج در اصفهان منع قانونی ندارد!!! 🔰مدیر امور زراعت جهاد کشاورزی استان اصفهان: ♦️قانونی برای این که بتوان کشاورز را مجبور کرد کشتی را انجام دهد یا خیر در کشور وجود ندارد و فقط فعالیت‌های ترویجی انجام شده یا آب بهای کشت برنج با تعرفه بیشتری محاسبه می‌شود، در این راستا کشاورزان شناسایی شده و به سازمان آب معرفی می‌شوند. ♦️ با توجه به درآمد بالای کشت برنج برای کشاورزان بنابراين استقبالی زیادی از آن می شود. کشت برنج هر هکتار زمین که در آن برنج کشت شود، چهار تن برنج برداشت خواهد شد که 120 میلیون تومان درآمد خواهد داشت، نمی‌توان یکباره کشاورزان را مجبور به کشت نکردن برنج تشویق کرد، البته کاهش سطح کشت در استان نشان‌دهنده موفقیت فعالیت‌های ترویجی است. 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار سلیمانی:ما مدیون هستیم به مردم اینجا...... 🌹حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
🔻امام جمعه حمیدیه: ❌ فاجعه بزرگی حال رخ دادن است | ١٥ روز است که برخی روستاها آب شرب ندارند حوزه|حجت‌الاسلام لفته‌پور، با بیان اینکه فاجعه بزرگی حال رخ دادن است، گفت: علاوه بر اینکه سازمان آب و برق، آب را به روی کشاورزان بسته، هم‌اکنون ١٥ روز است که برخی روستاها حتی آب شرب ندارند. 🔸برخی از روستاها در بحث آب شرب انسان و دام و آب مورد نیاز برای کشت تابستانه با مشکل مواجه هستند، روزی نیست که اهالی روستاهای حمیدیه از بی‌آبی با ما تماس نگیرند. 🔸بحران بی‌آبی سبب شد صد در صد به کشت‌های فوری همچون سبزی‌کاری که نیاز به آب داشتند، خسارت وارد شود و مسئولان سازمان آب و برق دقیقاً پس از برداشت گوجه، آب را به روی کشاورزان بستند. 🔸قبلاً آب شرب مورد نیاز دام‌ها از رودخانه کرخه و کانال سلمان تأمین می‌شد، اگرچه اکنون مقداری آب در کانال سلمان رهاسازی شده، اما آب را در رودخانه کرخه کاملاً قطع کرده‌اند. 🔸زمانی که آب از رودخانه قطع شود، آب موجود گل‌آلود و پُر از لَجن شده و احشام از آن استفاده نمی‌کنند. و چنانچه دام به آب دسترسی پیدا نکند مجبور است از آب کثیف تغذیه کند که مضرات این آب پس از دو ماه خودش را به‌صورت بیماری در دام نشان می‌دهد که یا دام را تلف می‌کند و یا کیفیت گوشت دام از دست می‌رود. ◀️ مشروح خبر؛ hawzahnews.com/xbfj4 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
‏سهم کودکان ‎ از زندگی ، شادی در کنار تانکرهای ‎ است.در حالی که میدان نفتی جفير روزی ۷میلیون فوت مکعب گاز و ۵۰ هزار بشکه تولید نفت دارد و ذخیره درجای نفت در آن ، ۲میلیارد بشکه برآورد شده . درآمد یک روز تولید نفت گاز این منطقه را هم برای خودشان هزینه نکردیم! و این عدالت نیست. 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان http://eitaa.com/howzehenghelabi_khozestan
کارون 1400 😱ما که هواتوداریم الان هیچی نداریم!!!! (شعار طرفداران روحانی ورزشگاه تختی اهواز سال 96) 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان http://eitaa.com/howzehenghelabi_khozestan
🔺آخرین مانیتورینگ سدهای خوزستان تاریخ چهارشنبه 23 تیر1400 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش وضعیت رودخانه کرخه شهر بستان از زبان روحانیون شهر 🌹حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشارگری نماینده مردم شوش و کرخه درباره نقش آفرینی مافیای آب و شخص حاج رسولی ها در زمینه مدیریت منابع آب و بلوکه حقابه کشاورزی و تالاب های خوزستان 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس انقلابی ، خاصه نمایندگان خوزستان به همین ۱۵ ثانیه سفارش حاج قاسم عمل کنند . 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
🔹تجمع طلاب خوزستانی مقیم قم برای مساله آب پنج شنبه ساعت 10شب حسینیه امام حسین سخنران: آیت الله کعبی 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
نشست مطالبه گری علماء ، روحانیون و طلاب در خصوص مسئله آب در استان با حضور آیت الله دکتر حیدری شنبه ۲۶ تیرماه ساعت ده و نیم صبح حوزه علمیه امام مهدی عج اهواز- زرگان 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب رها سازی شده سدکرخه به حمیدیه رسید *دبی خروجی به۱۳۰رسید* 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار شاهوار:دبی خروجی سد کرخه افزایش پیدا کرد. 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
تجمع طلاب و روحانیون شهر حمیدیه درخصوص رفع مشکل بی ابی های اخیر و مطالبه از مسولین در خصوص جبران خسارت مردم 🕒زمان: جمعه،5ذی الحجه ١٤٠٠/٠٤/٢٥ وقت نماز جمعه 🏬مكان:حمیدیه، مسجد جامع الهدی،محل اقامه نماز جمعه. 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan
🍂 ( ۱۹ خاطرات اسارت سید ناصر حسینی پور 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷ جزیره ی مجنون - جاده خندق گرما چنان سوزان بود که گوشت از استخوان زمین جدا می کرد. نم دهانم را به زور قورت می‌دادم. بزاقم ترشحی نداشت و زبانم خیس نمی شد. از شدت درد نمی توانستم پایم را از جایش تکان دهم. با کوچکترین تکانی چنان درد استخوان سوزی سراغم می آمد که چشمانم سیاهی می رفت و آرزوی مرگ داشتم. هنوز سر و کله ی عراقی ها پیدا نشده بود. مدارک و عکس هایی همرام بود. در آخرین لحظات، کارت شناسایی، کارت آموزش تخریب، کارت پایان دورهی آموزش تخصصی انفجارات که از سوی قرارگاه نجف اشرف کرمانشاه صادر شده بود، عکس های پدرم، سه برادرم، سیدهدایت الله، سیدقدرت الله و سیدنصرت الله همراهم بود. عکس های سیدهدایت الله و سیدنصرت الله با لباس فرم پاسداری بود. هفتصد و پنجاه تومان پول همراهم بود. همهی مدارک و عکس ها را داخل چاله کناری ام خاک کردم. پلاکم را به گوشه ای پرت کردم تا اگر عراقی ها کشتنم، روزی محل شهادتم را پیدا کنند. از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. دیگر تحمل تشنگی را نداشتم. میزان درد زخم پایم و تشنگی ام را که در دو کفه ترازو می گذاشتم، برابری می کردند. آب آبراه کناری آشامیدنی نبود. سطح آب از جاده حدود یک متری پایین تر بود. دردش را تحمل کردم و با سینه خیز خودم را روی زمین کشیدم و نزدیک نیزارهاشدم. پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده می شد کلاه آهنی یکی از شهدا را از لابه لای نی ها توی آب جزیره فرو بردم دستم به آب نمی رسید. سعی کردم کلاه را توی آب فرو کنم، نمی توانستم. اگر از سینه به پایین بدنم را بیشتر از این به سمت آب می‌کشیدم، درون آب می افتادم و غرق می‌شدم. ضعف جسمی باعث شد کلاه آهنی از دستم بیفتد و توی آب های جزیره شناور شود. با سختی دور گرفتم و برگشتم. چند نارنجک کنارم منفجر شد. عراقی ها چند متری پشت سنگر روبه رویم بودند. ساعت دوازه و نیم ظهر بود. چشمانم روبه رو را می‌پاییدند. نمی دانستم کی عراقی هاسر می رسند، پشت به فلکه چراغچی رو به پد بیت اللهی نشسته بودم. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیه گاهم باشند. چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی سرو کله شان پیدا شد. از سنگر بالا آمدند. از نگاهشان فهمیدم از این طرف سنگر یعنی جایی که من بودم می ترسیدند. چند نارنجک به پشت سنگر در فاصله ده، دوازده متری ام پرتاب کردند. ترکش یکی از نارنجک ها به دست راستم خورد. یکی از آنها چشمش به من افتاد، تیربارش را به طرفم نشانه رفت و با صدای بلند گفت: . - لاتحرک! (تكان نخور)! نگاهم به نگاهش بود که ادامه داد: - ارفع یدیک. (دست هاتو ببر بالا). دستهایم را که بالا بردم با صدای بلند گفت: - ارمی سلاحک. (سلاحتو بنداز). سلاحی نداشتم که بیندازم. نظامی ای که تیربار گرینف اش را به طرفم گرفته بود، ادامه داد: - یالا تعال، یالا تقدم، بالسرعه .. (بیا، یالا بیا جلو، زود باش ....) این کلمات را آنقدر تکرار کرد که هنوز در ذهنم مانده. فکر می کنم از مقاومت بچه ها به ستوه آمده بودند که چند بار تکرار کرد. ليش الاستلمو انفسكم ...! (چرا تسلیم نمی شدید ...! اسلحه ام را توی آبراه کناری انداخته بودم. دیگر نظامی همراهش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید. تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است. آدم لاغر اندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانی اش بود. لباس هایش شلخته و نامرتب بود. چند گلوله دور و برم شلیک کرد. گویا نمی خواست مرا بکشد؛ ساکت بودم. پای مجروحم را نمی دید. برای بار سوم تکرار کردن - یالاقُم. (بلند شو). با تکرار لا تحرک، سعی داشت به من بفهماند دستهایم را بالای سرم ببرم. وقتی دست هایم را بالا بردم، سخت و دردآلود بود. این دست بالا بردن، سخت ترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشه ای از جهان است. دست هایم که بالا بود، احساس کردم غرور جنگی ام شکست. در آن لحظه بدجوری پیش خودم و عراقی ها شکستم. حتی از شهدایی که کنارم بودند خجالت کشیدم. خیال می کردم یکی از شهدا می گوید: سید! تو و اسارت! دست هایم که بالا بود، احساس حقارت، تسلیم و به تعبیری کم آوردن عذابم می‌داد. در جنگ اسارت را گناهی می دانستم که مرتکب آن شده بودم. هرگاه دوستانم شهید می شدند، نسبت به آنها حس خوبی داشتم. برای اولین بار وقتی چند نفر از دوستانم از جمله کاووس محمودی در عملیات نصر چهار در کردستان به اسارت عراقی ها در آمدند، نسبت به آنها حس بدی داشتم و با خودم می گفتم: آنها باید تا دم مرگ می جنگیدند و اسیر نمی‌شدند. اسیر که شدم با خودم گفتم: حتما دیگران هم همین حس را نسبت به من دارند! ضعف شدید به خاطر خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان بر من مستولی شده بود. شرجی هوا اذی
تم می کرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. احساس می کردم در هوا اکسیژن وجود ندارد. پشه ها و مورچه ها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را می مکیدند. دیگر در هیچ نقطه ای از جاده خندق صدای تیراندازی و درگیری به گوش نمی رسید. هنوز دست هایم بالا بود که نظامی عراقی لوله اسلحه اش را به طرفم نشانه رفت، با اشاره دستش و کلماتی که تکرار کرد، سعی داشت به من بفهماند بلند شوم و به طرفش بروم. دستم را به طرف پایم کشیدم و سعی کردم به او بفهمانم نمی توانم راه بروم. یکی از آنها که اندامی متوسط و صورتی گندمگون داشت، نزدیکم شد، با اسلحه به سینه ام کوبید، از پشت به زمین افتادم. همه حواسم به پایم بود که ضربه نبیند. نظامی عراقی کتفم را گرفت و به حالت نشسته قرارم داد. دست هایم بالا و سرم پایین بود تا چشمم به قیافه شان نیفتد. یکی‌شان دست هایم را با سیم تلفن صحرایی از پشت بست. وقتی نظامی ها از کنارم رد می شدند و به طرف چراغچی می رفتند، برایم لحظه دردناکی بود. سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آنها ساعت مچی انگشتر، تسبیح، پول، فانسقه و وسایل شخصی شهدا را بر می داشتند و همه محتویات جیب‌شان را خالی می کردند. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 ✨ ادامه در قسمت بعد 🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان @howzehenghelabi_khozestan