روزنه ای در تاریکی
...چشم هایم جز برفک های در هم و بر هم چیزی نمی دید. می ترسیدم تکان بخورم و پایم به چیزی بخورد. با خودم گفتم مشکلی نیست. یکی دو دقیقه صبر می کنم؛ چشمانم به تاریکی عادت می کند.
اما چند ساعتی گذشت و هیچ چیزی به حالت عادی برنگشت. هیچ چیزی را نمی شد دید. خانه خیلی ترسناک شده بود.
با هزار زور و زحمت خودم را به اتاق کناری رساندم. برادرم آنقدر غرق در بازی لب تابش شده بود که اصلا نفهمید چه اتفاقی افتاده است! با نور لب تاب به سمتش رفتم که نورش خاموش شد و داد زد : لعنتی save نکرده بودم. ناگهان پایم به دستش خورد و دادش به آسمان رفت. پدرم دادش را که شنید سریع خودش را رساند. - البته مانده ام چطور در آن تاریکی، اینقدر سریع آمد- برادرم خیلی درد می کشید. فقط می گفت: یه کاری کنید....عجله کنید......نفسم برید....
پدرم گفت:«برو یه پارچه از آشپزخونه بیار.» اعصابم به هم ریخت. خب در این تاریکی که نمی شود کاری کرد.
به سمت آشپزخانه رفتم. : یک قدم دو قدم....خوردم به دیوار. خب دوباره ، یک قدم دو قدم سه قدم... بالاخره رسیدم. پارچه را برداشتم و برگشتم و دوباره دیوار...
پارچه را به پدرم دادم. گفت: ای بابا یادم رفت بگویم روغن سیاه دانه را بیاوری بلند شو پسر خوب برو...
(ادامه دارد)
🌹ارسالی از طلاب مدرسه🌹
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
طلاب انقلابی جهانگیرخان
روزنه ای در تاریکی ...چشم هایم جز برفک های در هم و بر هم چیزی نمی دید. می ترسیدم تکان بخورم و پایم ب
(..ادامه)
به پدرم گفتم آخر چه لزومی دارد در این تاریکی خودمان را به آب و آتش بزنیم. صبر می کنیم تا خورشید طلوع کند و راحت کارمان را میکنیم. پدرم لبخندی زد و گفت: نگران نباش پسرم! فردا کار های زیادی برای انجام دادن هست. بیا هرچقدر که می توانیم مشکل برادرت را حل کنیم و کار فردا را آسان تر. صبح که شد دستش را به دکتر نشان می دهیم.
این بار باید به گوشه هال می رفتم. اسباب بازی های خواهرم آنجا پخش و پلا بود. توکلت علی اللهی رفتم که تق! یکی شکست. چند قدم بعد پایم روی توپ رفت و... خدا را شکر توانستم بلند شوم. کشوی اولی را گشتم. کشوی دوم را که باز کردم آخ... آخر کدام آدم عاقلی چاقو را آنجا می گذارد.
بالاخره پیدایش کردم. اما با فکر برگشتن دلم ریخت. دوباره توپ و خانه سازی و ...
قدم هایم را شمردم اما نمی دانم چه شد! گم شدم.!! ای بابا الآن کدام طرفی بروم. خیلی ترسناک بود. هیچ جایی را نمی دیدم. بدنم سرد شده بود. با هر قدمی که بر می داشتم فکر می کردم با صورت به دیوار می خورم!
همه جا رفتم به جز اتاق. اما با صدای پدرم که گفت: کجایی اینهمه وقت! مسیر را پیدا کردم. دست برادرم را بستیم. دردش خیلی آرام شد. تا صبح خوابید اما پدرم بیدار...
آن شب تاریک، خیلی سخت و دیر گذشت. اما بالاخره خورشید طلوع کرد، با اینکه خواب به چشمم نیامده بود ولی با دیدن نور خورشید خستگی از تنم بیرون رفت. خوشحال بودم که توانستم در تاریکی شب کاری انجام دهم. برادرم را بردیم دکتر. و دکتر هم خوشحال از کاری که برای برادرم کرده بودیم. می گفت اگر دستش را نمی بستید؛ دستش بیشتر ورم می کرد و جا نمی خورد و معلوم نبود تا کی باید صبر می کردیم که آن را جا بی اندازیم.
احساس غرور می کردم از کمکی که به برادرم ، پدرم و آقای دکتر کرده بودم. اما هنوز شرمنده ام از غر زدن هایی که منشأ آن ،نفهمیدنم بود...
اللهم عجل لولیک الفرج
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
#چالش_سیل_شادگان
یادبود اردوی جهادی بهار 98 طلاب جهانگیرخان
🇮🇷به مناسبت سالگرد سیل خوزستان و حماسه ملی گروه های جهادی🇮🇷
📸 #عکس
📜 #خاطره
📝 #دلنوشته
📌لطفا آثار خود را در زمینه های مذکور به ادمین کانال طلاب انقلابی جهانگیرخان با آیدی زیر در پیام رسان ایتا ارسال نمائید:
@Sayad21
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
#مدرسه_علمیه_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
#چالش_سیل_شادگان
🇮🇷این عکسه ماله وقتیه که بین راه پیام آزادی های آشکار انسانی رو به کل جهان مخصوصا سردمداران آزادی های یواشکی حیوانی فرستادیم...🇮🇷
🌷عکس ارسالی از علیرضا محمودی🌷
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
#چالش_سیل_شادگان
🌷عکس ارسالی از شجاع الدینی🌷
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
#مدرسه_علمیه_جهانگیرخان_قم
@tollab_jahangirkhan
🌹سلام دوستان
امیدواریم که حالتون خوب باشه و تندرست باشید
خدارو شکر با عنایات الهی و کمک های شما داریم به جاهای خوبی می رسیم...
منتظر خبر های خوش و مطالب جذاب کانال باشید...
@tollab_jahangirkhan
🔹با لطف خدا و عنایات اهل بیت علیهم السلام قرار شده که خلاصه و عصاره مطلب بعضی از کتابای خوب رو براتون بذاریم.
اولین بحثی هم که شروع کردیم مجموعه ▪️ #مقدمه_ای_بر_جهان_بینی_اسلامی ▪️ اثر مرحوم شهید مطهری رحمة الله علیه هست که کتاب اول از این مجموعه یعنی کتاب📖 #انسان_و_ایمان تو چند قسمت تقدیمتون میشه...
ان شاءالله سعی می کنیم یک روز در میان یک قسمت از این کتابو نشر بدیم...
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
#چالش_سیل_شادگان
وقتی وسط سیل برای حضرت آقا جشن تولد گرفتیم...😂
🌺29 فروردین تولد مقام معظم رهبری
ان شاءالله سایشون رو سر ما محفوظ باشه...🌺
🌹عکس ارسالی از علیرضا محمودی🌹
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
#چالش_سیل_شادگان
وقتی وسط سیل برای حضرت آقا جشن تولد گرفتیم...😂
🌺29 فروردین تولد مقام معظم رهبری
ان شاءالله سایشون رو سر ما محفوظ باشه...🌺
🌹عکس ارسالی از شجاع الدینی🌹
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan
طلاب انقلابی جهانگیرخان
#چالش_سیل_شادگان یادبود اردوی جهادی بهار 98 طلاب جهانگیرخان 🇮🇷به مناسبت سالگرد سیل خوزستان و حماسه
#چالش_سیل_شادگان
این عکسا رو استاد اطهری نیا فرستادند و فرمودند که زیرش بنویسید:
علت انتخاب و فرستادن این عکسها نکته داره و اون این است که برخی فقط خوابیدن و برخی فقط عکس گرفتن و برخی هم به دوربین نگاه کردن و.....
🌹ارسالی از استاد اطهری نیا🌹
#طلاب_انقلابی_جهانگیرخان
@tollab_jahangirkhan