🔰دستِ قدرت الهی در نهمِ دی هشتادوهشت
🔻رهبر معظّم انقلاب (مدّظلّهالعالی) :
روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این ارادهها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد.
🔺 روز نهم دیِ امسال هم از همین قبیل است. نهم دی با دهم دی فرقی ندارد؛ این مردمند که ناگهان با یک حرکت - که آن حرکت برخاستهی از بصیرت و دشمنشناسی و وقتشناسی است- روز نهم دی را هم متمایز میکنند.
🔹مطمئن باشید که روز نهم دیِ امسال هم در تاریخ ماند؛ این هم یک روز متمایزی شد. ...کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر میکند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را میبیند.
🔹 این کارها کارهائی نیست که با ارادهی امثال ما انجام بگیرد؛ این کار خداست، این دست قدرت الهی است؛ همانطور که امام در یک موقعیت حساسی به بنده فرمودند: «من در تمام این مدت، دست قدرت الهی را در پشت این قضایا دیدم». درست دید آن مرد نافذِ بابصیرت، آن مرد خدا.
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠قاسم سلیمانی از زبان رسانه ها و شخصیت های سیاسی جهان (قبل از شهادت)
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مستند"به بهانه آزادی"
♨️ کودتای بزرگ علیه ایران با رمز مهسا امینی
⬅️ بخش اول
@tollabolkarimeh
دوروزمانه فرق کرده است. قدیم مادرها اصرار میکردند، تا در مجالس روضهی خانگی همراهیشان کنیم، اما حالا کودکان به مادرهایشان اصرار میکنند تا به مجالس اهل بیت برویم. این جملهای بود که امروز یکی از خانمهای جوان مجلس به من گفت.
خوشحال شدم. برایم جالب بود که یکی از دهه نودیها مشتاق آمدن به هیئت خانگی کوچک ما است. امسال برای اینکه بچهها بیشتر با اهل بیت آشنا شوند و مستمع با آرامش خاطر با روضهخوان همراه شود. تعدادی کاربرگ تهیه کردم. تکبهتک به آنها گفتم بنشینند و کنار هم نقاشیهارا رنگ کنند.
امروز موقع قرائت زیارت عاشورا یکی از همان دهه نودیها پرسید، اباعبدالله کیست؟ و کودک دیگری نقاشی خودش را نشان داد و گفت:" یعنی امام حسین"
آخر مجلس به عشق سینهزنی روی پا میایستند. با دستان کوچک حُبشان را نشان میدهند و اکسیر محبت اهل بیت را در سرشت پاک خود مینهند.
دعای پایانی مجلس ما هم با رزق معنویای که خداوند در قرآن کریم با آیات ۱۸ تا ۲۴ سوره حشر آورده است، ختم میشود. چرخهی معنوی را کامل کردم. حالا نوبت نسلهای بعدی من است که از من بیاموزند و به نسلهای دیگر منتقل کنند.
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
29.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مستند"به بهانه آزادی"
♨️کودتای بزرگ علیه ایران با رمز مهسا امینی
⬅️ بخش دوم
@tollabolkarimeh
May 11
گاهی باخود فکر میکنم کاش امکان مصاحبه با زنان بزرگ تاریخ وجود داشت!
مثلا در همین لحظه از حضرت فاطمه سلام الله علیها بخواهم قناعت ، دختری ، همسری و مادری را، برایمان تفسیر کنند.
ازخانم سمیه اولین زن شهیده تاریخ بپرسیم این حجم از صبرو آرامش را در طوفان اتفاق های ناگوار از کجا می آورد؟!
یا مثلا از خانم آسیه زن فرعون بپرسیم چگونه شوهر بی دین و شکنجه گر را تحمل کرده؟!
ویا..
میدانم در لابه لای کاغذ های به جا مانده از تاریخ میتوانم پاسخ هایی بیابم اما گاهی آدم دلش میخواهد از میان سخنان و صوت ها پاسخ های خود را بگیرد..
نمیدانم..
این روز ها که کمی از زندگی و سختی هایش کلافه شده ام، دلم عجیب هوای شنیدن تجربه های آنهارا میخواهد مانند گفت و گو با مادربزرگ در ایوان خانه اش بعدازظهرا که حیاط را هم آب پاشی کرده و بوی نم خاک حس بویایی را کمی قلقلک می دهد..همین قدر نزدیک و همین قدر ملموس..
✍نرجس خرمی
#تولیدی
#همسرداری
#زن
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
33.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مستند"به بهانه آزادی"
♨️کودتای بزرگ علیه ایران با رمز مهسا امینی
⬅️ بخش سوم
@tollabolkarimeh
من فوتبالی شدم
پدر و برادرم هیچ وقت فوتبالی نبودند. نه دو آتیشه نه معمولی. تا دوران دبیرستان و آن روز شنبه ای که هم کلاسی هایم با هیجان دربی روز جمعه را تحلیل می کردند فرق بین تیم استقلال و پیروزی را نمی دانستم. آن ها وقتی فهمیدند پدر و برادرم اهل فوتبال نیستند تعجب کردند و وقتی گفتم هیچ وقت در خانه ی ما بین تماشای فوتبال و سریال بحث و دعوا نبوده است حسرت خوردند.
وضع همسرم کمی بهتر بود. اطلاعات بیشتری داشت. دوشنبه شب ها اگر خانه بود برنامه نود را نگاه می کرد.
تازه به محله ی جدید آمده بودیم. پسرم اهل فوتبال نبود. یک روز به خانه آمد. از اینکه بچه های کوچه او را در بازی راه نداده بودند ناراحت بود. چادر به سر کردم و پیش بچه ها رفتم. می گفتند بازی بلد نیست. اصرار مرا که دیدند او را در دروازه گذاشتند. سعی کردم اطلاعاتم را در مورد فوتبال زیاد کنم. قوانین بازی را به او یاد بدهم. گاهی با هم بازی ها را نگاه می کردیم.
امسال جام جهانی فوتبال که شروع شد پسرم هیجان زیادی داشت. نه تنها مسابقات تیم ملی ایران بلکه نتایج بقیه بازی ها را هم دنبال می کرد. این جام برای او برکاتی داشت. اسم کشورها و پرچم هایشان و اسامی بازیکنان زیادی را یاد گرفت. وقتی ایران به دوره دوم صعود نکرد عشق به وطن در او غوغا می کرد. در بازی های بعدی تیم های انگلیس و آمریکا که قبلا ایران را شکسته داده بودند متعصب بود و آرزوی پیروزی شان را نمی کرد.ما حتی نحوه ی بازی ها و داوری را تحلیل می کردیم.
وقتی معرفت تیم ملی مراکش در سجده ی بعد از پیروزی و بالا بردن پرچم فلسطین را دید فهمید که فوتبال فراتر از یک ورزش و یک بازی است.
در تمام این مدت سعی کردم همراه پسرم باشم. چون در کنار علاقه ی فرزندم به فوتبال، فکر می کنم برای پسرها داشتن حداقل اطلاعات و مهارت در این ورزش ملی و پر طرفدار لازم است.
✍صدیقه جمالی توشمانلو
#تولیدی
#طلبه_نوشت
#فوتبال
@tollabolkarimeh
#از_ما_میپرسند
احکام شرعی غسل کردن کسی که وظیفه اش تیمم بوده است
@tollabolkarimeh
کتابشناسی حضرت خدیجه علیهاسلام.pdf
801.8K
🔰مجموعه کتابشناسی حضرت خدیجه سلام الله علیها
🔴 معرفی صدها عنوان کتاب در ارتباط با زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها به زبان های فارسی، عربی و انگلیسی
#بسته_پژوهشی
#معرفی_کتاب
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
@tollabolkarimeh
حوریه هفته پیش برای تولدش استخر بادی هدیه گرفت. امروز اصرار داشت آن را باد کنم.
گفتم: دخترم از بی آبی های مردم خبر دادی؟ میدانی که حتی دو بطری آب هم دلمان نمیآید در آن بریزیم؛ چه برسد به چند لیتر آب؟
گفت: شما آن را باد کنید؛ آب نمی خواهم.
به او اعتماد میکنم دست به کار می شوم و آن را پر باد می کنم.
عروسک هایش را دور تا دور استخر می چیند. کتاب ها را از کشو خارج می کند و وسط استخر می گذارد. کنار استخر می نشیند و برای عروسک هایش کتاب می خواند.
لبخند رضایت از فکر نابش بر لبانم نقش می بندد.
✍مریم نوری امامزادهئی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
🔰 مساله جمعیت را جدی بگیرید
🔸رهبرانقلاب: مسئلهی جمعیّت را جدّی بگیرید؛ جمعیّت جوان كشور دارد كاهش پیدا میكند. یك جایی خواهیم رسید كه دیگر قابل علاج نیست. (بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی)
#فرزندآوری
#بحران_جمعیت
#بحران_کاهش_جمعیت
🗓 ۱۳۹۲/۰۹/۱۹
@tollabolkarimeh
🔰#حوزه_علمیه| طلبه باید با دعا، با ذکر و با مناجات انس پیدا کند.
♦️طلبه باید با دعا، با ذکر و با مناجات انس پیدا کند. طلبه باید زندگی خود را یک زندگی دینىِ محض بکند. طلبه باید دل خود را پاک و صاف کند، تا وقتی در مقابل انوار معرفت و توفیقات الهی قرار گرفت، تلألؤ پیدا کند؛... بدون اینها نمیشود. ما کسانی را داشتیم که از لحاظ علمی، مراتب بالایی هم داشتند و مغزشان قوی بود؛ اما دل و روحشان ضعیف و آسیبپذیر بود. وقتی اینجا آن بنیهی معنوی و دینی ساخته نشود، آنجا که پای مقام و امکانات مادّی به میان میآید، انسان میلرزد؛ آنجا که پای فداکاری به میان میآید، انسان میلرزد و نمیتواند جلو برود؛ آن وقت چهطور میشود یک ملت و یک مجموعه را هدایت کرد؟
♦️باید عمل کنیم، تا بتوانیم اثر بگذاریم. امام را دیدید؟ امام در این شهر در زمان مرحوم آیةالله بروجردی مدرّس عالیمقامی بود که فقط طلاب ایشان را میشناختند. طلاب جوان و فضلا به ایشان علاقه داشتند و همان وقت درس ایشان، درس شلوغی بود؛ اما در بیرونِ حوزهی علمیه، کسی در شهر قم هم ایشان را درست نمیشناخت، چه برسد در سطح کشور؛ مگر یک عده خواص کمیاب و بسیار معدود که در گوشه و کنار با اخلاق و درس اخلاق ایشان، یا آشنا بودند و یا شنیده بودند. همین انسان که در گوشهی حوزهی علمیه یک زندگی شبه منزوی و یک زندگی علمی محض را دنبال میکرد، آن وقتی که پای عمل به میان آمد، آنچنان قرص و محکم وارد شد که حقیقتاً قدرتهای پولادین دنیا را متزلزل و متلاشی کرد. این صاحبان قدرتهای مادّی دنیا با آن همه باد و بروت، با آن همه تظاهر و تشریفات، با آن همه پیشرو و پسروها، هیچکدامشان نتوانستند در مقابل آن نَفَس سوزان، آن پای استوار و آن انسان ثابتقدم و محکم، مقاومت کنند؛ درشتهایشان هم سینه سپر کردند؛ اما همه یکی پس از دیگری مجبور به عقبنشینی شدند. آن مرد این استقامت را از چه چیزی به دست آورد؟ از ایمان و تقوا و اخلاص و پاکیش. او انسانی پاک و بااخلاص بود و دنیا برایش اهمیتی نداشت؛ حفظ آن مقام برایش ارزش و هدف نبود؛ به تکلیف الهی فکر میکرد.
♦️طلاب و فضلای جوان! این بنیه در جوانی شکل میگیرد. در جوانی خودتان را بسازید؛ شما روزگارهای مهم و حساسی را در پیش خواهید داشت. این کشور و این نظام و این نهضت عظیم اسلامی در سطح عالم، به شماها احتیاج خواهد داشت؛ از لحاظ معنوی باید خودتان را بسازید. البته نقشه، نقشهی آسانی است؛ اما پیمودنش اراده میخواهد. نقشه، یعنی تقوا؛ تقوا، یعنی پرهیز از گناه؛ یعنی اتیان واجبات و ترک محرمات؛ کار را با اخلاص انجام دادن و از ریا و فریب دور بودن. برخلاف آنچه که تصور میشود، این کارها در دوران جوانی بسیار آسانتر است؛ به سن ماها که برسید، کار مشکلتر خواهد شد. بنابراین، ارزش تدین، یکی از آن ارزشهاست؛ این ارزش بایستی رعایت شود. نماز شب خواندن، نافله خواندن، دعا خواندن، ذکر گفتن، متوجه خدا بودن، زیارت رفتن، توسل کردن و به مسجد جمکران رفتن، سازنده است؛ اینها شما را پولادین خواهد کرد. نمیشود یک حوزهی ایدهآل داشته باشیم؛ در حالی که این چیزها در طلابش نباشد.
🎙رهبر معظم انقلاب 70/12/1
@tollabolkarimeh
عاشق پیادهروی صبحگاهی هستم، حتی اگر مجبور باشم هدبند را به پیشانیام بچسبانم. دستتوی دست با دخترم راهی مدرسه میشویم. بادامها را از توی پوستش جدا میکنم و تا به مدرسه برسیم، به خوردش میدهم. او میرود و من راهم را کج میکنم و به سمت نانوایی میروم.
از دیشب برای صبحانهی امروز ذوق داشتم. این عادت هرروزهی من است. توی صف میایستم. دوتا خانم مسن جلوتر از من ایستادهاند. سرشان را به سمتم میچرخانند و با چشمان مهربان نگاهم میکنند. من که به خاطر سوز سرما چادر را کیپ تا کیپ جلوی صورتم گرفتهام، دستم را از جلوی دهانم برمیدارم و لبخندی تحویلشان میدهم.
مثل همیشه مشغول صحبت با خانمها میشوم. آنها هم منتظر یک تلنگر از طرف من هستند. دست به کار میشوم و با مهربانی،انرژیمنفی صبحگاهیشان را با خنده، به انرژی مثبت تبدیل میکنم. خداخیرت بدهد میگویند و من هم از اینکه خلق خدارا خوشحال کردم، خدارا شکر میکنم.
با گوشهی چادر، نانبربری داغ را، از آقای نانوا میگیرم و با خوشحالی به سمت خانه قدم برمیدارم. وارد کوچه میشوم و نگاهی به انتهایش میاندازم. هرکس جای من باشد لبخندش به اخم تبدیل میشود، اما من قدمهایم را بلندتر بر میدارم تا زودتر به خانهی پراز مهرم برسم.
من عاشق این روزمرگیهایی هستم که برای بعضیها تکراریست. صبحانهی ما هم مثل بقیهی خانوادهها همان نان و پنیر و چای شیرین است، اما من از این لحظاتی که با عشق برایشان چای دم میکنم و سفرهی کوچک را وسط هال پهن میکنم لذت میبرم.
صدای تلویزیون را کمی زیاد میکنم و سخنرانی برنامهی سمت خدا شروع میشود. اهل خانه یکبهیک بیدار میشوند و خودشان را، به مرکز آرامش خانه میرسانند. به استقبالشان میروم و لقمهای از روی علاقه برایشان میگیرم و میگویم:" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَمْداً کَثِیراً طَیِّباً مُبَارَکاً فِیهِ"
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
✅ سیره عملی امام خمینی (ره)
🖇عمل، منجی آخرت
نقل شده حضرت صادق علیهالسّلام به هنگام شهادتشان، عدهای را دور خود جمع کردند و به عشیرهی خود گفتند:
«فردای قیامت، نیایید بگویید که من -مثلاً- پسر حضرت صادق بودم، من برادر او بودم، زن او بودم.
نخیر! اینها در کار نیست، عمل در کار است. باید همه با عملتان پیش خدا بروید. همه ما باید با اعمالمان پیش خدا رویم، نه اینکه حَسَبی یا نَسَبی در کار باشد.»
#سیره_عملی_امام_خمینی_ره
@tollabolkarimeh
دغدغههای حاج قاسم - 2.pdf
1.8M
♦️#دغدغه_های_حاج_قاسم
💠 به مناسبت سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز
💠این محتوای پژوهشی-تبلیغی حاوی نکات علمی ارزشمندی با هدف درک چرایی محبوبیت حاج قاسم سلیمانی در ایران و سراسر جهان است.
#کتاب
#جان_فدا
@tollabolkarimeh
May 11
طلاب الکریمه
#تولیدی #عکسنوشته #جان_فدا @tollabolkarimeh
مادر علی یا قاسم ؟
توی رختخواب خودم را به خواب زدهام. مثل همان روز که او به خانهمان آمد و بدنم درد میکرد، استخوانهایم تیر میکشد. نمیدانم چرا انقدر دلم شور میزند. یاد آن صبحی افتادم که دلم مثل سیروسرکه میجوشید و خبر شهادت علی را برایم آوردند و مرا مادر شهید خطاب کردند.
عینک تهاستکانیام را از طاقچهی بالا سرم بر میدارم. چشمم به عکس پسرم میفتد. گوشهی چشمم تر میشود و صلواتی برایش میفرستم. دخترم امروز اینجا آمده تا به مادر پیرش سر بزند. صدای تلویزیون میآید. دنبال عصایم چشم میچرخانم. اما انگار آب شده رفته توی زمین.
"زهرا جان مادر این عصای منو ندیدی؟"
دختر تا صدای مادر را میشنود. لبهایش را میگزد و به همسرش میگوید:" چیکار کنیم حالا؟ تا کی ازش مخفی کنیم؟" همسرش میگوید:" خونسرد باش خانم بالاخره باید بفهمه. از شهادت پسرش که داغش بیشتر نیست."
عصایم را از پشت تخت پیدا میکنم و با دستی که به کمرزدهام، خود را به هال رسانم و لبخندی تحویل بچهها میدهم. خدا کند غم چشمهایم را نفهمند. به پشتی تکیه میدهم و به صفحهی تلویزیون خیره میشوم. نوهی دختریام سجاد از توی اتاق بیرون میآید و با قیافهی وارفته خودش را روی پاهایم میاندازد. دستی به سر و رویش میکشم و او با چشمان گریان سرش را بالا میآورد. از چشمان خیسش ناراحت میشوم و سرم را به سمت دخترم میچرخانم و با تشر میگویم:" زهرا تو باز این بچه رو دعوا کردی؟ چرا داره گریه میکنه؟" نوهی تهتغاری لبهایش را بر هم زد و گفت:" مامان بزرگ مامان دعوام نکرده" از آن طرف دخترم با چشم و دست به او فهماند که چیزی به مادربزرگ نگوید. اما نوهام انقدر دلش شکسته بود که مرا مرهم دردهایش دانست و سفرهی دلش را برایم باز کرد. اشکهایش را با گوشهی آستینش پاک کرد و گفت:" مامان بزرگ حاج قاسم شهید شد"
فکر کردم نوهام خیالاتی شده و با خنده گفتم:" پسرم همه از حاج قاسم میترسند کسی زورش نمیرسه اون رو شهید کنه" همین که حرفم قطع شد، صدای گویندهی اخبار در خانه پیچید." إنا لله وإنا إليه راجعون شهادت سرباز ولایت و امت اسلام، سردار انقلاب اسلامی حاج قاسم سلیمانی"
انگار زمان متوقف شد. ضربان قلبم برای چند لحظه از حرکت ایستاد. یاد روزی افتادم که حاج قاسم کنارم نشسته بود و دلداریام میداد. با لیوان آب قندی که دخترم مقابلم گرفت به خود آمدم. قروپقروپ آب قند را خوردم، اما شیرینی قند از زهر هم بیشتر قلب پرتلاطمم را به آشوب کشید.
سجاد با دستان کوچکش شانههایم را میمالید تا نفسی تازه کنم. نفسنفسزنان خودم را به صندوقچهی قدیمیام رساندم. دختر و دامادم با تعجب نگاهم میکردند. کلید را از توی گردنم درآوردم و قفل صندوقچه را باز کردم. یکی از نامههای پسرشهیدم را که از جبهه برایم فرستاده بود و دوستش داشتم را برداشتم.
با صدای لزران خودکاری از سجاد گرفتم و روی زمین نشستم. نگاهی به زهرا کردم و گفتم:" زهرا جان بیا پشت این نامه علی این چیزهایی را که میگویم بنویس"
دخترم کنارم دوزانو نشست و شروع کرد به نوشتن.
سلام پسرم قاسم. الان که در آغوش اربابت هستی برایت این نامه را مینویسم. البته من که سواد ندارم، دخترم زهرا برایت مینویسد. پسرم یادت میآید آن روزی که به خانهام آمدی و مرا دلداری دادی؟ آن روز یکی از نامههای پسرم علی را برایت خواندم و تو آن را گرفتی و اشک ریختی و به چشمانت مالیدی.
حالا حاجی تو رفتی و من ماندم و این تکه کاغذ که برایم به یادگار از تو و پسرم مانده است. حزنی که توی سینهام است دقیقا مثل همان روزی است که از بسیج خبر آورند که علی شهید شده است. حالا بعد از سالها با شهادت تو من مادر شهید شدم. تو هم مثل پسرم بودی قاسم جان. تورا مثل او دوست داشتم. اما حالا با رفتنت نمیدانم چگونه داغ جفتتان را در سینهام بگنجانم.
تو پسر همهی مادران شهدا بودی. با رفتنت انگار داغ همهی مادران شهدا تازه شد. ما تو را همچون پسران شهیدمان میدیدیم. انگار تو آیینهی آنها بودی. همه چیزت رنگ و بوی شهدا را داشت. از رفتنت غضهدارم اما از شهادتت خوشحال هستم. تو فقط سزاوار شهادت بودی. یادش بخیر آن روز موقع خداحافظی به من گفتی مادر برایم دعا کن. حالا تو به آرزویت رسیدی. ما ماندیم و حسرتی از نبودنت. دلم برایت بیشتر از قبل تنگ میشود اما هروقت دلم تنگت شود این نامه را میبویم و میبوسم و به روی چشمهایم میگذارم. قاسم جان سلام مرا به مادرت حضرت زهرا برسان.
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@tollabolkarimeh
پشتِ در یا دلِ بغداد چه فرقی دارد؟!
هر کسی ذوبِ علی گشت تنش می سوزد...
#عکسنوشته
#تولیدی
#جان_فدا
#حاج_قاسم
@tollabolkarimeh
#خانواده_فاطمی
#مسابقه
#سردار_دلها
📕مسابقه کتابخوانی رفیق خوشبخت ما
💠مقام معظم رهبری:
این رفیق خوشبخت ما با اخلاص بود.
🎁جوایز: شامل 2⃣7⃣ متبرکات فاطمی، هدایای فرهنگی....
💌کمک هزینه سفر زیارت مزار حاج قاسم
📆 زمان مسابقه: ۱۳ لغایت ۱۹ دی ماه
بمدت هفت روز / هر روز یک مسابقه/ هر روز یک امتیاز
🗳قرعه کشی : ۲۳ دی ماه ، مصادف با ولادت با سعادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
📌شرکت در مسابقه از طریق👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
@tollabolkarimeh