طلاب الکریمه
اگر از من بپرسی این چند روز تعطیلات به چه فکر میکنی؟ می گویم به پیری!
به روزی که سردی، بافت عضلاتم را منجمد کند و طبیب به من بگوید "حاج خانم مشکل شما غلبه ی بلغم است" و من در خانه، زیرپتو مدام به نوههایم تذکر دهم در را پشت سرشان ببندند تا سوز نیاید و کولر را خاموش کنند.
شب که بشود دست دراز کنم و از میز بالای تختم کیسهی داروها را بردارم و یک مشت قرص و کپسول رنگی و پودری بریزم توی شکمم و بعدش با کف دستم ضربهی آرامی به معدهام بزنم و زیر لب غُر بزنم "شده قبرستان داروها".
موقع نماز روی صندلی، بخواهم تربت را سجده کنم سرم سنگینی کند و کمرم تیر بکشد.
عینک بندیام را به چشم بزنم و لای کتاب را باز کنم و یک خط در میان ،پسر کوچکم را، که آن موقع جوان باسوادی شده، صدا بزنم "مادر اینجا چی نوشته؟ چشام نمیبینه!" و بعد از دوصفحه سرم گیج برود و کتاب را ببندم.
پوستر فراخوان فلان نشست علمی فرهنگی با حضور فلان اساتید برجسته ی کشوری برایم بیاید و در جوابش با سختی تایپ کنم "نوش جان جوانها"
عروس دامادهایم توصیهام کنند که مادر روزه به شما که قندت بالاست واجب نیست! و من هم در دلم حرف آنها را تایید کنم. اما به روی خودم نیاورم.
از توی کمد یک سالنامهی قدیمی پیداکنم و بخواهم چند خط بنویسم، خودکار در دستانم بلرزد، نسخ و معلّی که هیچ، خط معمولیام هم شُل و کج و معوج باشد.
روی کاناپهی نشیمن، دکمهی قرمز کنترل تلویزیون را با شصتم آرام لمس کنم تا مستندی ببینم یا سخنرانی گوش کنم ولی سمعَکم روی اُپن باشد و کسی در خانه نباشد که برایم بیاورد.
تبلتم را روشن کنم و ببینم دخترم عکس بچههایش را در جاده نجف کربلا برایم فرستاده و نوشته "مامان خیلی به یادتونیم ان شاءالله اربعین سال بعد با شما"
گوشهی چشمم بسوزد و خیس شود
و بعدش به پاهای ورم کرده ام خیره شوم و به ویلچر خالی کنج راهروی خانه.
...دارم به جوانیام حریص میشوم!
✍فاطمه ترکاشوند
#مادرانه
#طلبه_نوشت
#به_افق_اربعین
@tollabolkarimeh