eitaa logo
طلاب الکریمه
12.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
سال‌ها قبل قاب مردی با موهای جوگندمی میان مزارع گندم برای من قدرت نداشت. دلم می‌خواست کاندید ریاست جمهوری را با کت و شلوار مشکی و کفش براق روی جایگاه شیک و پیکی مقابل حضار اتوکشیده‌ای در حال سخنرانی ببینم. یک چیزی مثل سخنرانی‌های تد! اما از وقتی آن مرد در روستای صفر مرزی سوخت، معنی این قاب را می‌فهمم. انقلاب مستضعفین است دیگر؛ به سخنرانی که نیست! به پای حرف دل مستضعفین نشستن است. 🌿 به ظرفیت داشتن است. 🌿 این را از وقتی آن مرد جلوی تهمت‌ها سکوت کرد فهمیدم. 🍂 از عبا و قبا خاکی میان راه این روستا و آن روستا کار جهادی را شناختم.🍂 کت ناتراز می‌ارزد به کت نفاق! کت و شلوار آراسته و ریش رنگ شده بماند برای پشت میزنشین‌ها. ما دنبال شادی دل پیرمرد روستایی‌ای هستیم که بدون لکنت حرفش را به رئیس جمهور بگوید. خون آن مرد دل‌ها را بیدار کرد. بازی رسانه‌ای بس است دیگر! به مردی با کفش خاکی برای کارهای برزمین مانده نیازمندیم. ✍مریم حمیدیان @tolabolkarimeh
مادر که باشی خودت یک‌ پا دکتر می‌‌شوی. تا همین چند وقت پیش عمرا اسم محلولِ آب دالیبور را می‌دانستم؛ ولی حالا می‌دانم.🤦‍♀ اسم‌های عجق وجق تری از داروها را حتی. با کاربرد‌های دقیق و وسیع. مثل یک دفترچه‌‌ی یادداشت، زیر دستِ یک داروخانه‌چی. این محلولی که اسمش آمد یک مایع ضد عفونی کننده است. یک داروی موثر که جهت کاهش خارش و التهابات پوستیِ ناشی از گزیدگی و نیش حشرات مورد استفاده قرار می گیرد. (این‌جای متنم شبیه تبلیغات سورملینا شد، ولی غرض تبلیغ نبود‌‌. دوباره بخوانید با تاکید بر روی ضد گزیدگی و التهابات پوستی‌اش.) چند روز پیش روی دست‌های پسرم متوجه تورم و قرمزی عجیب و غریبی شدیم. دکتر گفت حساسیت به نیش حشره است. چند ساعت بعد دوتا تاول بزرگ هم رویش زد. این محلول و پماد‌ها کمک کرد تا بهتر شود. جایش اما نرفت، قرمزی‌اش هم. اما دارد بهتر می‌شود. ولی بین خودمان بماند هر بار که این تاول‌ها را دیدم گریه کردم. هربار که پماد می‌زدم. هربار که پسرم از سوزشش اشک می‌ریخت. هربار که از گریه‌اش اشک ریختم. این دوتا تاول مرا کیلومتر‌ها با خودش می‌برد آن طرف‌تر. من هربار که درب پماد‌ها را باز می‌کردم می‌رفتم رفح . می‌رفتم بالای سر پیکر‌های سوخته و تاول‌های درمان نشده. می‌رفتم کنار مادر‌ها ضجه می‌زدم. می‌نشستم روی تلی از خاکستر‌ها زار می‌زدم. آه جرحاً علی جرح. حزنا علی حزن... آه از این روزهای دردناک، وای از این روضه‌های مجسم. ✍سیده زهرا رضایی المشیری @tolabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ سالروز عروج ملکوتی بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی ره بر ملت شریف ایران تسلیت‌باد. •┈••••✾•🍀🌷🍀•✾••••┈• @tollabolkarimeh
از امام خمینی فقط تصویر و صدا به یاد دارم. و این که آرزویم شده بود که او را از نزدیک ببینم، آرزویی که هیچ وقت محقق نشد. چهره‎ای مصمّم و مهربان داشت، نگاهش پر جاذبه و سرشار از معنویت بود. جمعیت که در حضورش می‎نشست، بی‎اختیار غرق در جاذبه معنویش می‎شد، ساده و صمیمی حرف می‌زد، وقتی از مردم و پا برهنه‌گان به عنوان سرمایه اصلی نظام و انقلاب سخن می‌گفت، صداقت را از کلامش  و دیده‌های حاضران که ناخودآگاه اشک شوق می‎ریختند، می‌شد فهمید. زندگی‎اش وقف خدا و خدمت به مردم بود. من چه بگویم که  او سمبل همه خوبی‌ها بود و عشق به او عشق به همه خوبی‌هاست. @tollabolkarimeh
بسم الله آدم‌ها همیشه دنبال کارهای بزرگ‌اند یا چیزهای عجیب و متفاوت؛ ولی زندگی همین ذره ذره‌هاست که روی هم جمع می‌شود و شخصیت‌های بزرگ می‌سازد. حقیقتا امام خمینی رحمه الله علیه انسانی جامع و مانع است. در عرصه‌های مختلف دین و فرهنگ و اخلاق و سیاست وفلسفه و عرفان، حرف‌های بزرگ و مهمی به مردم جهان و جهان اسلام ارائه کرد و مهم‌تر آن‌که عامل به همه آن‌ها بود. بزرگ‌ترین خلصت وجودی ایشان شجاعت، درایت، ساده زیستی و نگاه توحید باور_ به همه عرصه‌هایی که سرآمد آن‌ها بود_ است. ابعاد وجودی و نگاه توحید باورشان هنوز بعد از گذشت چند دهه از انقلاب کم‌تر شناخته شده اگر نگویم ناشناخته است. سادگی در حرف، نگاه، فکر و عمل در ایشان موج می‌زند؛ این سادگی ناشی از یک باور توحیدی است نه هیچ چیز دیگر. امروز من هم به پیروی از ایشان می‌خواهم رهرو ساده خمینی کبیر باشم و ساده‌ترین کار این است که پیرو و تابع جانشین ایشان باشم. آیت الله خامنه‌ای حفظه الله امروز بیش از هر وقتی نیاز به پیرو دارد. عرصه جهاد برای زنان در هر لحظه از زندگی فراهم است. جهاد فرزند آوری، حفظ و تشکیل خانواده اسلامی، مهم‌تر از همه تربیت نسل مومن و متعهد و اخلاق‌گرا. تربیت نسلی با نگاه توحید باور در همه عرصه‌های زندگی تنها و تنها از مادران و زنان موحد بر‌می‌آید. به امید تربیت نسلی برای سربازی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف. ✍فاطمه تیرانداز
تو را قسم به خاک سرخ کربلا به لاله ها به منبر خدا برو به مردمان نشان بده یزید این زمانه را اگرچه نیمه های شب، تورا به زور می‌برند... ولی خیال ظلم و جور را به گور می‌برند خیال باطلی که تاج بر سر خودش گذاشت کلاه بر سر رعیتی ضعیف چه باک از هجوم مرگ؟ به مرد و زن به مشت‌های خشم و خون به مردم کفن به تن... بساط ظلم را در این سکوت شب خراب کن! به قلب‌ها بتاب و انقلاب کن! ✍راضیه مظفری @tolabolkarimeh
نمونه سوالات اصول 3   👆👆👆👆 @tollabolkarimeh
سال اولی بودم. پر جنب و جوش و جسور. اما حالا که فکرش را می‌کنم؛ بیشتر جوگیر. انگار یک آشپزباشی حرفه‌ایی میان افکارم یک قابلمه قورمه‌ سبزی بار گذاشته بود. کله‌ام با همه‌ی افکارش بدجوری بوی قورمه سبزی می‌داد. اواخر اردیبهشت‌ماه بود. همه جا پر بود از بوی شکوفه‌های نارنج. در و دیوار خیابان‌ها، تا چشم کار می‌کرد، چسب‌کاری شده بود با پوستر‌های بنفش رنگ. آدم‌های مو سبز و پیراهن بنفشی میان ستادهای دوبسی دوبسی شیخِ کلید به دست، توی دست و پای هم لول می‌خوردند. یکی‌شان که از همه عجیب و غریب‌تر بود؛ یک میکروفون توی دستش داشت و جیغ می‌کشید: 《آقای بنفش، شیخ دیپلمات، روح ما را تازه کن》 یک عده دورش جمع بودند، کف می‌زدند. هو می‌کشیدند و پیاز داغش را زیاد می‌کردند؛ تا هزار و چهارصد با روحانی! با دوستانم قرار گذاشتیم بعد از اتمام کلاس، برویم ستاد آقای رئیسی. یک ساختمان کلنگی، در پرت ترین نقطه‌ی شهر. ستاد رقیب انتظارم را برده بود بالا. انتظار این مدلی‌اش را نداشتم. از پله‌های ساختمان رفتیم بالا. صدای سالار عقیلی آرام می‌پیچید توی راه پله:《وطنم ای شکوه پابرجا》 یک خانم چادری مسئول بود‌‌. یک دسته پوستر سوا کرد و گفت:《 زحمت نصبش با شما》. یک چسب نواری پهنِ تا دو سوم استفاده شده هم گذاشت کف دستِ زکیه. توی دلم گفتم مگر این چسب‌ پنج سانتی‌ها زورشان به در و دیوار می‌رسد؟ نگاهم روی پوسترها می‌چرخید. میانه‌ی صفحه‌ی آبی رنگی مردی با عمامه‌ایی مشکی، خجول و متین لبخند زده بود. پرچم ایران از بالای صفحه آمده بود و نشسته بود روی قبای مشکی رنگش. کنارش نوشته بود دولت کار و کرامت. لبخندی نشست روی لب‌هایم. چسب‌ها واقعا کم زور و بی‌جان بودند. دیوارها اما مقاوم. سطل چسب‌های قوی و قلموهای شیخ دیپلمات کجا و ....بی خیالش. با کلی کلنجار رفتن پوستر‌ها را چسباندیم. آخرش رفتیم توی سوپری‌ها. روی شیشه‌ها. روی دکه‌ها. هر جا که زور چسب می‌چربید. صاحبانشان مردم سختی کشیده‌ی مهربانی بودند. پوسترها را که می‌دیدند، جمع دخترانه‌ی محجوبمان را که می‌دیدند کلی دعای خیر نثارمان می‌کردند. این بود که فکر تبلیغ چهره به چهره افتاد توی ذهنمان. چند دسته شدیم. مکان مشخص کردیم. هر کسی رفت توی موقعیت خودش‌؛ مرکز خرید‌ها، پارک‌ها، حتی صحبت با دست فروش‌ها. با دوستم رفتیم پشت یک دکه شیرینی فروشی نقلی. بوی شیرینی‌ها یادم آورد که از صبح چیزی نخورده‌ام. گرسنگی را پس زدم. خانم فروشنده، یک عاقله زن سن و سال داری بود‌. سن دخترهایش را داشتیم‌. وقتی حرف را پیش کشیدیم لبخندش شد یک اخم بزرگ. گوش کرد بدون هیچ واکنشی. تا خواست حرف بزند، مرد درشت هیکلی آمد کنارش ایستاد. آنقدر سریع که اصلا نفهمیدیم این مرد از کجا پیدایش شد. پیش بند سفیدی بسته بود‌. دست‌کش های پلاستیکی تا وسط دست‌ پرمویش آمده بود بالا. عصبانی گفت:《 ما رای نمی‌دیم! 》 رو کرد به من گفت:《 شما چندسالته؟ اصلا سنت قد می‌ده به مشکلات ما؟》 من؟ من فقط هفده سالم بود حتی به سن قانونی رای هم نمی‌رسیدم. هول شدم و گفتم:《 من؟ من؟ من دانشجوام.》 اما خودم را جمع و جور کردم و پشت‌هم استدلال آوردم. مادرش تند و تند چهار پنج تا کیک یزدی ریخت توی کیسه فریزر و گرفت طرف‌ما و با میانجی‌گری و ملایمت گفت:《 دخترم برید. حتما رای میدیم، اینا رو هم بخورید رنگ به رو ندارید.》 بعدترها هربار که از کنار آن شیرینی فروشی گذشتم، خاطراتم زنده می‌شد. یک‌بار با خنده به دوستم گفتم:《خوب بود بهش نگفتم هفده! اگه می‌گفتم کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد》. امروز اما وقتی از کنار مغازه کوچکشان رد شدم، مرور خاطرات اشکم را درآورد‌. همان مرد پشت پیشخوان شیرینی‌های خوش‌رنگشان ایستاده بود. بالای سرش اما یک قاب عکس بود که رویش نوشته بود: 《شهید رئیسی، شهید جمهور》 ✍سیده زهرا رضایی المشیری @tolabolkarimeh