"طوبی"
چشمانم سرتاسر نخلستان ها را میبیند. زنانی عباپوش و مردانی دشداشه پوش. جاده های خاکی و ماشین های قدیمیِ پلاک بغداد.
کنار طوبی میایستم و در دنیای زنانه اش غرق میشوم. گاهی مادر دوقلوهایم میشوم و به یاد عماد در آب افتاده ام زار میزنم. کامم شبیه قهوه تلخ میشود و گاهی شکر چاشنی روزگارم. گاهی زنی دلتنگ به دور از خانوادهی ایرانیم میشوم با عشقی غریب در زیر سقف با مردی عراقی، پناهگاهم زیارت عتبات میشود و دلگرمیم خانهی پدری.
طوبی زنی است که بارها میشکند اما بهانه ایی برای بلند شدن نمیتراشد. همیشه محکم تر از قبل از جایش بلند میشود و به زندگیش ادامه میدهد. دلم میخواهد تا آخر داستان را یکجا ببینم. صدای تیتراژ پایانی که بیاید این خط "برداشتی آزاد از کتاب اربعین طوبی" نگاهم را جلب میکند.
با یک جستجو رمان اربعین طوبی را پیدا میکنم و معرفی کتابش را میخوانم. وقتی میفهمم طوبی فرزندانش را در زمان جنگ ایران و عراق از پیوستن به ارتش بعثی منع و جنگیدن با امام خمینی را بر فرزندانش حرام کرده، طوبی را بیشتر دوست میدارم. کتاب اربعین طوبی روایتی واقعی از تاریخ معاصر ایران و عراق، نوشتهی سیدمحسن امامیان انتشارات جمکران است.
✍🏻 سمیرا مختاری
#معرفی_فیلم | #معرفی_کتاب
@tollabolkarimeh
طوفان عشق
سر و صداهای خیمهها را رد میکنم و قدم در عمارتش میگذارم. همه جا زیبایی موج میزند. کنیزان در حال رفت و آمد هستند. نگاهم میان موهای بافته شدهشان که دو طرف گوششان آویزان است، میماند. مابین موهایشان مروارید و صدف جا خوش کرده. کنیزانش که اینگونه آرستهاند، خودش چگونه است؟
چشم میاندازم و همهشان را بر انداز میکنم. شبیه هم هستند بجز در رنگ لباس. سفید، آبی و سرخ هر کدام مسئولیت اموری را بر عهده گرفتهاند. بوی عطر و عود مشامم را نوازش میکند. طلاقی سرخی لباس کنیزکان و نور رنگی فانوسها، زیبایی مجلس را در نظرم دو چندان میکند. گوشهای مینشینم. کنیزان سفیدپوش ترانهسرایی میکنند. دختری کم سن و سال بادبزن را بالای سرم به رقص در میآورد. چند دقیقهای هیاهوهای بیرون را به دست فراموشی سپردهبودم؛ اما پچپچ زنان همهی اتفاقات را زنده میکند. انگار رجزخوانی ابوطالب فقط زبان ابوجهل و مردانش را بستهاست.
خدیجه وارد سالن میشود. ردای زرد و تاجی که از ریسمان طلا و جواهرات بافتهشده بود، زیبایش را چند برابر کردهاست. سینه صاف میکند تا همه به او توجه کنند. میگوید: " آیا شما دوست دارید ازداوج کنید و از خانواده و مکه جدا شوید؟" بین زنان همهمه به پا میشود. کمی بلندتر از قبل ادامه میدهد: " کسی را در پاکی، صداقت و امانتداری مانند محمد میشناسید؟" همه یکصدا نه را فریاد میزدند. با اطمینان خاطر میگوید: " کسی را در زیبایی مثل محمد سراغ دارید؟" دوباره زنان نهگویان جوابش را میدهند. لبخند رضایت روی لبان خدیجه نقش میبندد:" پس برای داشتن محمد من کار بدی نکردم که مهریه را خودم پرداخت کردهام." به ذکاوتش غبطه میخوردم. خوب توانست ارزش گوهری که به دست آوردهاست را بیان کند. دوباره همهمهای میان جمع به پا میگردد. میخواستند خدیجه را از سختگیریهای محمد، رکود کسب و کارش و عدم ادامهی تجارتش آگاه کنند؛ اما لحظهای هم دلش نمیلرزد. این را در چشمانش میخواندم. محکمتر میایستد و میگوید: " به پسر عمویم ورقه بگویید بیاید میخواهم اختیار تمام اموال، تجارتخانه و امورش را به نام محمد ثبت کند." به زبانها مُهر خاموشی زده میشود. این همه عشق و ارادت برایمان قابل درک نیست.
✍نوری امامزادهئی
@tollabolkarimeh
کوله بارش رامی بندد.باتمام گرمی ها ودل خوشی ها.صدای خنده ی بچه ها،تفریح وبازی ها.استراحت کافی است وقت،وقته خداحافظی است.با رسیدن زمان رفتنش بی تاب می شود.خودرابه درودیوارمی کوبد.هول و ولایی وجودش راپرمی کند. ازغصه رفتن مشت مشت خاک را روی سر می ریزد. باسرانگشتانش لابلای موهایش می کشدوگیسوانش رامی کند.موهای پریشان ازشدت ترس رنگ می بازند.سرخ وزردوگاهی نارنجی.
ازفکردوریش اشک گوشه ی چشمش جمع می شود.هرازچندگاهی بغضش می ترکد ومی بارد.
گونه هاگردوخاکی بااشک چشمانش شسته میشود.
زاری وشیون راه بجایی نمیبرد.
بی تابی ها واصراربرای نرفتن فایده ای ندارد.
شروع فصل جدیدی اززندگی رقم میخورد.
زمان ،زمان تحول است.
پاییزبرگ ریزه هزاررنگتان مبارک.
✍مرضیه قرباقستانی
@tollabolkarimeh
هوالحبیب
بعد از این همه دوری روانشناس خوبی شدهای. آنقدر خوب که رأی آدمها را بزنی. از تصمیمهای مضحک آنی منصرفشان کنی. حکما تو هم وادارشان میکنی صبحها با ده نفس عمیق روحشان را از تعلیق بیرون بکشند. حکما به نفعشان است به هندسه اقلیدسی ایمان بیاورند. حرص به هم نرسیدن دو خط موازی روی کاغذ را نخورند. نصفالنهارها مجازی هم که باشند در قطبین به هم میرسند. پس نباید نگران بود. نمیدانم با این همه هوش و ذکاوت با این هم معلومات که از بر کردهای با این همه نظریههای ریز و درشت چرا حرفهای دلم را نمیخوانی …شاید واحد غیبخوانی نداشتی نمیدانم.
میدانی این روزها میخواهم بروم به گذشتهها. به گذشتههای خیلی دور.. دخترک هفتساله با مقنعه سفید تیتران با روپوش طوسی تیره دارد صدایم میکند. روحم میخواهد شبها از شوق کیف صورتی خوابش نبرد. میخواهد زنگ تفریح، مدرسه را بگذارد روی صدا. روحم بیتاب سرسره بازی است. بی تاب پر کردن کف حیاط از مربعهای گچی. روحم میخواهد سر صف باز هم شعارهای تکراری بدهد. ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است... روحم ویرش گرفته میخواهد برای آن کلاسیها خط و نشان بکشد. با "فاطمه" دستبهیکی کند و خودش را در گروه سرود کلاس چهارمیها جا بزند. کُفر خانم "فریبا" را در همخوانیها درآورد. برای دهه فجر فکر اجرای نمایش باشد. مثل "مرجان"جو گیر شود دست راستش را زودتر بگذارد روی قلبش. روحم میخواهد ساعتها به رقص ریسههای پرچم سه رنگ بنشیند و کیف کند. کاش این روزها به جای خطابههای غرا به جای گفتن از تولید علم و تقویت فن بیان و تهیه اس اپی در گوش روحم ندبه زمزمه میکردی با آن صدای لطیف. اگر بدانی روحم چقدر بهانه چادرنماز سفید مدرسه را دارد...
✍سرکار خانم فقیهی
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش پلیس آلمان برای دستگیری کودکی که پرچم فلسطین را در دست داشت.
#مرگ_بر_اسرائیل
#فلسطین
@tollabolkarimeh
به نام خدا
درسخوان یا معادلش ...خوان نبودم اما همیشه عاشق درس و مدرسه بودم. عاشق معلمهایم. شاید چون پدرم معلم بود. شاید چون معلمی شغل انبیاء بود. یا شاید چون خیلی پدرم را دوست داشتم. نمیدانم. شاید هم همه گزینهها. وقتی میپرسیدند پدرت چکاره هست؟ با افتخار میگفتم: معلم! برای من معلمی باکلاسترین شغل دنیا بود. بیشتر از پزشکی و مهندسی حتی. همه معلمهایم را دوست داشتم. شاید حتی معلم سال چهارم دبستان که به خاطر شکستن لیوان سفالی محکم زد توی گوشم. آرزو میگفت تعادل روحی ندارد. از سر ترحم و دلسوزی؟ نمیدانم؛ اما دوستش داشتم. مهم نبود. معلمم بود دیگر همین برای دوست داشتنش کافی بود. نبود؟
درسخوان نبودم اما نه آنقدر که خانم سین، معلم کلاس سوم لای انگشتهایم خودکار بگذارد و همه زورش را روی آن بیاورد. هیچ وقت نفهمیدم چطور دلش میآمد. حکما لازم بود. مخصوصا سر جدول ضرب. شاید اگر من هم معلم بیست سی تا دختربچه نهساله شر بودم همین کار را میکردم. نمیدانم. من همین خانم س با همه تنبیههای کلاسی را هم دوست داشتم. یادم هست وقتی پدرش فوت شد و مدرسه نیامد با خودم گفتم قید درس و مدرسه را میزنم حتی اگر به قیمت معلم نشدنم تمام شود. اما خانم سین خیلی زود برگشت حکما او هم عاشق معلمی بود مثل من.
پدرم آدم خاطرهبازی است. امروز اول مهری سر سفره غذا یادش افتاد سی سال پیش اولین روز معلمیاش را تجربه کرده. پدرم آدم توداری است مثل همه مردها. شاید دلش برای شاگردهایش تنگ شد. شاید یادشان کرد و چیزی نگفت. همانهایی که من خواسته و ناخواسته توی برگههایشان دست میبردم. میخواستم عاشق پدرم باشند. عاشق معلمشان! کار بدی بود؟ نبود!
امروز اول مهری شاید حواسم نبود شاید قطره اشکی گوشه چشم پدرم جمع شد. شاید اگر من کمی درسخوان بودم. کمی بیشتر از اینکه بین گزینهها شک کنم. کمی بیشتر از اینکه سوالات تخصصی را بیجواب بگذارم. یا حداقل کمی کمتر بخواهم ژست مهندسی بگیرم یا بخواهم نظریههای جدید فلسفی را کشف کنم. یا حداقل روابط عمومی بالاتری داشتم. مثلا یکی مثل فرشته السادات که بلند و با نشاط برای بچهها شعر بخواند. شاید اگر کمی بیشتر از اینی که هستم عاشق معلمی بودم حالا پدرم اول مهری اینقدر غمگین نبود. شاید میتوانست سرش را بالا بگیرد و بگوید امروز اولین روز کاری دخترم بود. دخترم بهترین شغل دنیا را دارد. دخترم یک معلم است!
✍فقیهی
@tollabolkarimeh
وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسولَهُ وَالَّذينَ آمَنوا فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ
و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است.
(سوره مبارکه المائدة آیه ۵۶)
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم را خدا بیامرزد
مرد سنگ و زغال و آهن بود ...
تسلیت به خانواده های داغدار کارگران معدن طبس 🖤😭
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار مقام معظم رهبری درباره نفوذ
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحن شیعه علی بن ابی طالب ...
@tollabolkarimeh
پیام مهم رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان پیام مهمی صادر کردند.
متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوتهنظری و سیاست ابلهانهی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانهی یک سالهی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقتآمیز را در لبنان میآزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزبالله لبنان صدمهی مهمی وارد کنند. همهی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزبالله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزبالله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکردهاند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزبالله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوهی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
والسلام على عباد الله الصالحین
سیّدعلی خامنهای
۷ مهر ۱۴۰۳
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ...
#شهید_سید_حسن_نصرالله
@tollabolkarimeh
بسم الله قاصم الجبارین
بغض گلویم را گرفته، دوست ندارم باور کنم.
شهادت برازنده بلند قامتان نیکو خصال است.
اما من یک زنم پر از احساس زنانه.
من دوست دارم دوباره از شبکه خبر سخنرانی شما را بشنوم؛ که فرمودید: *یواش یواش* من دلم برای *لبیک یا حسین* شما تنگ میشود، برای صلابت صدا و لبخند لبهایتان، برای انگشتی که اشاره میکرد و دشمن میلرزید.
برای صداقت کلامتان و برای *ولایت مداریتان*.
خدا با ماست نزدیک، نزدیکتر از همیشه اما داغ شما جگرسوز است.
باشد شما برو؛ نزد خدا و پیامبر و امیرالمومنین و همه دوستان و یاران شهیدت اما بگو ما طرف تو بودیم، بگو ما با تمام قلبمان همراهیات میکردیم، بگو که پرچمی که به دستت بلند بود را هرگز زمین نخواهیم گذاشت بگو ما امادهایم با خون خود حزب الله را یاری کنیم و فرزندانمان را سربند یا حسین علیه السلام میپرورانیم؛برای یاری جبهه حق.
برای ما دعا کن شهید باشیم و شهید شویم.
که جهان را مستضعفان به ارث خواهند برد نه مستکبران.
میدانم؛ ما باید اماده یاری مهدی فاطمه سلام الله علیهما باشیم و اینها امتحانهای دشوار اخر الزمان است، پیروزی با حق است و نور خدا خاموش شدنی نخواهد بود.
سید و قائد! ما ایستادهایم برای اطاعتامرتان درست پشتسرتان و بگویید تا اطاعت کنیم.
✍ فاطمه تیرانداز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_سید_حسن_نصرالله
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه خبرنگار پرستیوی بند نمیاد..
ما هم همینطور خانوم خبرنگار؛ ما هم همینطور💔
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان سیدِ صادق مقاومت، شهید سید حسن #نصر_الله در تشییع فرمانده شهید فؤاد علی شکر:
«ما به شهیدمان نمیگوییم خداحافظ،
بلکه میگوییم به امید دیدار،
به امید دیداری همراه با پیروزی خون بر شمشیر
به امید دیداری در شهادت
به امید دیداری در کنار محبوبان ...»
#شهید_سید_حسن_نصرالله
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنان شهید ابراهیم عقیل، فرمانده شهید حزب الله پاسخی به سوالات این لحظهی ماست.
حتما گوش کنید بهتون آرامش میده...
#شهید_سید_حسن_نصرالله
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج دقیقه گوش بسپاریم به صدای آرامشبخشِ سید بزرگوار سید حسن نصرالله؛ که در لحظاتِ سخت چه کنیم به آرامش برسیم ❤️🩹
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#راه_نصرالله
@tollabolkarimeh