یکبار رفته بودیم سرِ ساختمون یکی از دوستان تو ایران.
شاگرد بنا که وردستش کارمیکرد خیلی پسر شیک و مودبی بود.
رفیقمون ازش پرسید این پسرته؟ گفت آره این هفته میاد کمکم.
رفیقمون خطاب به پسره گفت:نمیشد درس بخونی؟ حیف نیست کارگری کنی؟
پسره گفت من دکترای مکانیک دارم و استاد دانشگاهم.
فرجه وسط ترمه و من از اصفهان اومدم شهرستان پیش خانواده ام. الانم گفتم بیام کمک بابام چوم دلم میخواد بیشتر پیشش باشم.
حالا تحصیلات دوستمون چی بود؟
فوق دیپلم :))))))))))))))
»مِنشِن الممالک«
🗣 @tootiter
آدما وقتی حالشون بده پناه میبرن به تکرار چیزهایی که تو گذشته براشون لذت بخش بوده و حس امنیت میداده
من فهمیدم آشپزی و پختن غذاهای قدیمی برام یجور تراپیه،چیزهایی که یادآور روزهای گرم و آروم بچگیه
الان ساندویچ کالباس درست کردم گذاشتم یخچال که نرم و گوجه ای بشه،مثل زنگ تفریحای مدرسه.
•يواشکیهای یک زن شوهردار•
🗣 @tootiter
امروز رفته بودم دیدن بابام سر خاکش، چند متر اون طرف تر معلم علوم دوره راهنمایی مو دیدم، همیشه دوسش داشتم، رفتم بهش گفتم قطعا منو نمیشناسی ولی من یکی از دانش آموزات بودم و دیدمت اینجا و اومدم برای عرض ادب، ازم پرسید اینجا چیکار میکنی؟ گفتم اینجا مزار پدرمه، دستمو گرفت و اومد سر خاک بابام و فاتحه خوند، یه حس امنیت و خوبی ازش گرفتم وقتی دستمو گرفت که نمیتونم توصیفش کنم، بعضی آدما خیلی خوبن، خیلی خوبن.
•مضطرب اجتماعی•
🗣 @tootiter