eitaa logo
𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج . . از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
[ مثل بقیه باباها ] 📙معرفی کتاب👇 کتاب مثل بقیه باباها به قلم محمدرضا شرفی خبوشان داستان جذابی برای نوجوانان است. این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب برای نوجوانان است که هرکدام حال‌وهوای متفاوتی دارند. کتاب مثل بقیه باباها به خواننده نوجوان کمک می‌کند تا وارد دنیای تازه‌ای شوند و تجربه‌های تازه‌ای داشته باشند. در هر داستان یک کودک یا نوجوان در مرکز داستان است و خواننده را با خود همراه می‌کند. گزیده✂️کتاب وقتی رضا آهنگر افتاد، کسی دور و برش نبود. همۀ ما دراز کشیده بودیم پشت جدول هایی که از لبۀ جوب بالا زده بود. فقط به کسانی که ایستاده بودند، تیر می زدند. دیگر کسی توی خیابان نبود، اما از کوچه ها صدای «مرگ بر شاه» می آمد و «می کُشم آن که برادرم کشت». ما مانده بودیم که چه کار کنیم. دَه - بیست نفر بودیم که همان طور دراز کشیده بودیم روی آسفالت و سرک می کشیدیم و آن جلو کنار لاستیک هایی که آتش گرفته بود، رضا آهنگر و دو - سه نفر دیگر را که روی زمین افتاده بودند، نگاه می کردیم. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
آمریکا من متولد سال ۱۳۴۷ هستم. کودکی‌ام در تهران گذشت. جایی نزدیک میدانی کخ حالا آن را "میدان شهدا" می‌گویند، کوچه‌ای به نام " کوی‌لی‌لی" وجود دارد. فکر می‌کنم هنوز هم به همان اسم باشد. وارد کوچه که می‌شدی،نخستین کوچه دست راست ، بن‌بستی هست و انتهایش خانه‌ای که هنوز هم به همان شکل باقی‌ است. خانه دو طبقه کوچک هشتاد متری که سقفش هم شیروانی است. یک درِ یک‌و‌نیم متری هم دارد که از آن داخل می‌شدیم. دبستانم هم همان‌جا و نزدیک خانه‌مان بود. اواسط سال اول، معلم از خانواده‌ام خواست به مدرسه بیایند و به آن‌ها گفت که محمد در درس‌هایش عقب است. من را به اصرار معلمم به چشم‌پزشکی بردند و متوجه شدند که من هیچ چیز نمی‌بینم و آن نصف بیشتر سال که در کلاس بوده‌ام، چیزی از درس‌هایی را که معلم داده بود، متوجه نشده‌ام. از طرفی هم، چون قدم کمی از بچه‌ها بلند‌تر بود، همیشه عقب کلاس می‌نشستم. این شد که بعد از آن، من را جلوی کلاس نشاندند و با یک عینک ذره‌بینی کلاس اول را ادامه دادم. درس خواندن برایم خیلی سخت بود؛ چون روش یادگیری من با روش بقیه فرق می‌کرد و این چیزی نبود که در آن دوره کسی پیگیرش باشد؛ یعنی ابتدا، روش یادگیری کودکان شناسایی شود و بعد طبق آن روش ، با آن‌ها برخورد شود. آن زمان و شاید هم الان، این مسئله بزرگی برای من بود. روش یادگیری من بیشتر شنوایی است؛ یعنی به جای اینکه متنی را بتوانم بخوانم، بنویسم و یاد بگیرم، اگر چند بار به آن گوش بدهم، مطلب را کاملا یاد می‌گیرم. الان فهمیده‌ام بعضی از جراح های خیلی موفق در دنیا هم مشکل من را دارند، منتها یاد می‌گیرند که به گونه‌ای این مشکل را پشت‌سر بگذارند. برای این کار روش های مختلفی هست؛ یکی از روش‌هایی که بعدها تمرین کردم و برایم خوب بود، ضبط صدای معلم و گوش کردن به توضیحات درسی‌اش بود. سه چهار بار بعد از کلاس به آن گوش می‌دادم و مطالب در ذهن من شکل می‌گرفت و جا می افتاد. در آخر هم توانستم نمرات خوبی در امتحانات بیاورم. خانه ما سه طبقه بود؛ آشپزخانه و حمام و دستشویی در زیرزمین و اتاق خیلی کوچکی که تبدیل شده بود به اتاق بازی ما چهارتا بچه. من دو خواهر و یک برادر دارم؛ فریبا، من که دومی هستم" محمد رضا" ، " فرانک" و چهارمین فرزند که " حسین" است. هشت ساله بودم که حسین به دنیا آمد.وقتی مادر از بیمارستان به خانه برگشت، من تمام طول آن کوچه را گریه می‌کردم که حسین را از مادرم بگیرم؛ ولی مادرم حسین را به من نداد؛ چون جثه خودم هم کوچک بود و می‌ترسید بچه را بیندازم. می‌گفت به خانه که رفتیم، می‌توانم او را بغل کنم؛ اما همچنان تمام طول بن‌بست را گریه کردم. وقتی وارد خانه شدیم، چیزی که به من آرامش داد، نگه داشتن حسین در بغلم بود. به صورت مظلوم و کودکانه‌اش نگاه می‌کردم و از همان اول به گونه‌ای عاشقِ برادر کوچکم شدم که تازه وارد زندگی ما شده بود. نوشتار: زهرا باقری ☺️ ممنون که با ما همراه بودید 💚 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
P6.mp3
3.07M
پادکست رمان: تولد در لس آنجلس گوینده:رویا سعید •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• ‍ چه غنیمت ِ بزرگی است روزِ تازه آفتاب ِ درخشان و شوقی که بر دل است. چه غنیمت ِ بزرگی ست لحظه های ِ پیش ِ رو... یک روز آخرین روز ِ ما خواهد! آنچنان درخشان و معجزه وار زندگی کن. که از کوچ ِروزها یا کوچ ِ ما از روزها! افسوسی بر دلت ننشیند... 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
‏سر امتحان ادبیات مترادف پارک، نوشتم: پنچری. نمیدونم چرا بهم نمرشو ندادن؟!😁😆 این چیه پس جلو درتون می‌نویسین: پارک=پنچری ⛔️ 😂😂😂😂🤣 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 ✍ دفتر زندگی‌ات را تمیز نگه دار 🔹پدری فرزند خود را خواند. 🔸دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت: فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟ 🔹پسر با تعجب پاسخ داد: چون معلم هر روز آن را نگاه می‌كند و نمره می‌دهد. 🔸پدر گفت: درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را می‌نگرد و به تو نمره می‌دهد. 💠 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛ آيا انسان نمی‌داند كه خدا او را می‌بيند.(علق:۱۴) •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
💜💜💜💜💜💜 💜💜💜 💜 📣مــوعد برگزاری دورهمــی های ترنج رسید📣 💫 دورهمی‌هامــون مختص💫 💫همــه‌ی دختــــــرای گل💫 💫گـروه سنی ۱۲ تا ۱۸ سال💫 🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀 🤗 به دوستهاتم خــبر بده🤗 🎀یکشنــبه‌ها دورهمی داریم😃، بـــرنامه‌ی اولین جلسه رو یه جا یادداشت کن😉👇🏻 📎زمــان: یکشنــبه ۵ تیــرماه ⏰ساعت: ۱۷:۳۰ تا ۲۰ 🏡خیابان حافظ_ فرهنگسرای شــهروند 💌به موقع بیاید،،منتظرتونیم🚔 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️ چهارشنبه ۱ تیر ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• گیاه باش در تفکر نور را جستجو کن و با لطافت ِ درونت سنگ را بشکاف. در قلب ِ گیاه عشقی ست سخت ها را می بوسد سنگ ها را نوازش میکند و میگذرد. گیاه باش در تفکر... 🤍🪴 •┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈• @toranjnameh99
از الان تا شش ماه دیگه غیب شو... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99