هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
🔻از لای دراتاق دیدم که بچم فیلم های
غیر اخلاقی داره میبینه...!
یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد 😭
✅ عضو این کانال شو تا کمتر از ۵ جلسه #تربیت_جنسی رو بهت آموزش بدم
《کانال رسمی تربیت نوجوان》
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4123263181C218687728d
هدایت شده از ذاکرین
وقتی شوهرت یا مامانت خونه نبود گوشیتو باز کن و خیلی اروم بزن رو انگورا😉
ببین کجا میبرتتت🙈 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
سورپرایز داریم♨️
⛔️بچه مچه نیاد⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عاشق شدن مدیری😂
🎞📷▬═▬═▬═▬═▬═▬📷🎞
.
هدایت شده از ذاکرین
ادمین رهایی اعتیاد:
✅درمان بدون درد و خماری
✅بدون نیاز به بستری شدن
✅تمام ویزیت ها به صورت رایگان هستش
✅دارای تایید ایزو ISO10004 :2018
🌸 جدیدترین روش ترک مواد با ایجاد بی میلی شدید نسبت به مواد در ابتدای شروع دوره درمان
برای دریافت اطلاعات بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید
https://eitaa.com/joinchat/4222615935C1d662b155b
برای دریافت مشاوره فرم مشاوره پرکنید
https://surveyheart.com/form/646fa1c76754565336476b5a
هدایت شده از خانومانه ⭐
.«💌♥️»
-
دربندڪسـۍبـآشکـہدربند ِحـسیناست !🖐🏻💕
#حسیــــن_جـــانم♥️
.
هدایت شده از ذاکرین
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم بهم گفت باید بیای خونه ما و به مادر مریضم کمک کنی...شوهرم اکثر وقتها میرفت ماموریت کاری...توی خونه من و مادرشوهرم تنها بودیم...
اونروزم صبح همسرم برای مأموریت رفته بود شمال کشور...
از مادرشوهرم اجازه گرفتم یکساعتی به مادرم سربزنم و برگردم...چندتا خیابون اونطرفتر یادم اومد گوشیمو با خودم نبردم برای همین فورا برگشتم خونه مادرشوهرم..کلید رو انداختم ودر رو باز کردم... ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
https://eitaa.com/joinchat/1348469151Ce215d6d52d
هدایت شده از ذاکرین
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد!
نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم.
ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن.
شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد...
شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن...
موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم...
واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید...
تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟
یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت..
ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم...
رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a
هنرمندان
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد! نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدب
مذهبی ها عشقشون واقعی تره😍😍😍