eitaa logo
اوبونتو|ubuntu
80 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
233 ویدیو
9 فایل
به جهان من بیا؛ [اوبونتو؟من هستم چون ما هستیم🤝🏻🧡] بهتون گوش میدم: -https://harfeto.timefriend.net/17041349678299
مشاهده در ایتا
دانلود
ماشالا ماشالا بهت می‌گیم ، ماشالا👏🏻🧡، هرکی نگه ماشالا . .😂
هدایت شده از چکاوک کوچولو؛
کارِ جدید سلام داره خدمتتون🪴🤍 اینم میگه که چقدر شماهارو دوست داره🥺 شما چی؟کار جدیدو دوست دارین؟
اووو مهدیسا چه ناناز شده🥲🤌🏻؛ لازم شد واسه تو هم یه "ماشالا ماشالا بش بگین" بخونیم👏🏻🦋.
✨ -تمام جهان در من است-
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
- جمع شید جمع شید یه بچه‌ی جدید داریم ! + چه تپل مپلی ام هست این بچه! اسمشو چی میخان بزارن؟ - باباش که ایده ای نداره ولی مامانش میگه بزاریم نازنین ... +نه! بهش نمیاد ! سایلنوس (الهه جنگل) سرشو آورد نزدیک مجسمه گِلی نوزاد و تو گوشش گفت : برو تو گوش بابات بگو اسمتو بزاره یگانه ! این بیشتر بهت میاد:) - هی هی بهتره ما دخالت نکنیم! + من فقط یه پیشنهاد دادم:) - خب کارتونو شروع کنید ! + من شروع میکنم ؛ با چشماش شروع میکنم... - خب‌ چشمای گرد و کشیده مثل آهو یا چشم وَرقُلُمبیده مثل آفتاب‌پرست یا چشمای مظلومِ گربه ؟ کدوم رو بهش میدی ؟ رنگش چی ؟ رنگ دارچین میزنی یا سبز مثل برگ درخت زیتون ؟ میخای به ثتیس (الهه دریا) بسپری آبی رنگ‌شون کنه؟ یا‌‌.. سایلنوس لبخندی زد و بی توجه به حرفای مامورِ عجول ، چشمای بلوطی رنگ و درشتی به دختر داد . سلنه (الهه ماه) جلو اومد : صورتشو بسپرید به من ! - نشون و ماه گرفتگی ؟؟ سلنه: هیچکدوم ، میخام صورتشو دقیقاً شکل ماه دربیارم . سلنه اینو گفت و چندجای صورت دختر رو کک‌و‌مک و منفذ گذاشت تا صورتش عین ماه که پر از لک و چاله‌چوله‌ست بشه :) - موهاش ! موهاش ! سایلنوس تو موهاشو مثل ابریشم نرم و یه دست کنننن! ثتیس گفت : دیگه نوبتی ام باشه نوبت منه :) موهاشو میکنم عین موج های دریاهام :) ثتیس دستشو سرِ دخترک رو نوازش کرد و گفت : این بچه اخلاقش میشه عین دریا ! خیلی وقتا آروم و ساکت ، یه روزایی پرجنب‌وجوش و پر اشتیاق اما یه وقتایی هم طوفانی :) - صداش ؟ قد و قواره‌ش ؟ رنگ بدنش؟ هوش و رفـ.. ~ بچه جدید داریم ، نه؟ - اری‍.. ای بابا .. ~ مامور فراموشکار ، تو چه منو صدا کنی چه نکنی ، من میام اینجا و یه قطره از وجود خودمو به هر بچه‌ای هدیه میدم ، زیاد حرص نخور:)) اریس خدای بدی و جهنم بود و اکثر الهه ها از اون خوششون نمیومد و دوست نداشتن اون هیچ هدیه ای به‌ روح بچه‌ها بده ؛ دلیلشم واضح بود ! هر کدوم از الهه ها به اختیار خودشون به بچه‌ها هدیه میدادن ولی وقتی روحِ بچه‌ها از سرزمین بالا به زمین می‌رفت و بزرگ میشدن ، حالا اونا اختیارِ استفاده کردن یا نکردن هدیه ها رو داشتن! خیلیا شون میتونستن بیشتر ، از انرژی و امیدی که از هلیوس (خدای خورشید) هدیه گرفتن استفاده کنن و برن دنبالِ هدف های قشنگ‌شون ، اما خب خیلیاشون هم میتونستن به هدیه‌ی سیاه و بدِ اریس تکیه کنن و خودشونو اطرافیانشون رو نابود کنن و خب این اصلا خوب نبود... سایلنوس متفاوت از دفعات قبل به اریس نگاه میکرد... اریس جلو اومد و ناخن‌ش رو به گوشه قفسه سینه دختر کشید و به سمت پایین ، حرکتش رو ادامه داد و با این کار یه قطره از ناامیدی‌وترس،افسردگی،خرابکاری و شرارت رو به نوزاد هدیه داد ، حالا دیگه بستگی به نوزاد داشت که چه قدر به اون قطره ، اهمیت بده و با اهمیتش،یا همون یه قطره رو هم از بین ببره یا اون رو تبدیل کنه به یه دریا‌ی سیاه و تهشم ، خودش تو همون دریا غرق بشه. هرکدوم از الهه ها ، هدیه خودشون رو داده بودن و حالا مونده بود مرحله آخر و دقیقاً همون مرحله اصلی ! قلبِ نوزاد. - خب حالا نوبتِ قلبِ ! کدومتون داوطلب میشه؟ سلنه : من از تموم ظرفیت قلب هایی که میتونستم امروز هدیه بدم استفاده کردم:( هرا(الهه قدرت و آسمان): برای امروز یدونه ظرفیت دارم اما ترجیح میدم اونو به یه پسر بدم نه یه دختر. هلیوس : نچ ! برا این بچه داوطلب نیستم. ثتیس : اما من میتونم ! من داوطــ.. اریس حرف ثتیس رو قطع کرد و گفت : منم داوطلبم! من به این بچه قلب هدیه میدم ! ثتیس : اما من زودتر اعلام کردم! اریس: آخرین قلبی که هدیه دادی مالِ کی بود؟ ثتیس: یک ساعتِ پیش... اریس : اما آخرین قلبی که من اهدا کردم برای دوهفته پیشِ! و با توجه به قوانین ، اُلویت با منه ! ثتیس: ولی.. چهره بعضی از الهه‌ها در هم رفت و دلشون برای روحِ بچه می‌سوخت.. + منم داوطلبم. سایلنوس این رو گفت و انگشتش رو محکم رویِ قلبِ دخترک فشار داد ... الهه‌ها بُهت‌زده بهم خیره شدن... بعد از چندین‌ ماه سایلنوس چی شده بود که سایلنوس ، داوطلب شده بود؟ اون عقیده داشت نمیشه به هر نوزادی ، قلبِ سبز رنگ داد ؛ و این کارِ سایلنوس باعث شد حتی مامور وراج هم دهنش نیم‌متر باز بمونه و لال شه. اریس سکوت کرده بود و خنثی به بچه نگاه میکرد. تموم شد ، قلب اهدا شده بود و سایلنوس انقدر انگشتش رو محکم فشار داده بود که جای انگشتش روی قفسه سینه دختر مونده بود ؛ دخترک پلک زد ، از جاش بلند شد و به اطرافش نگاه کرد ، الهه ها با لبخندشون به دخترک خوش‌آمد گفتن . مامور جلو اومد و رو به دخترک گفت : کوچولو برو و تو سرزمین خوش‌بگذرون و هروقت دوتا مامور شبیه من اومدن و گفتن نوبت توعه که بری زمین ، باهاشون برو ، باشه؟
باز واسمون بنویس:)
جدی؟