اوبونتو|ubuntu
امروز داشتم با یکی از جوشای صورتم ور میرفتم که خونی شد. وقتی با دستمال رفتم جلو آینه که صورتم رو تمیز کنم، دیدم قلبی خونی شده😔💘🤌🏼.
اوبونتو|ubuntu
امروز داشتم با یکی از جوشای صورتم ور میرفتم که خونی شد. وقتی با دستمال رفتم جلو آینه که صورتم رو
راستی باید اینو هم بگم که ور رفتن با جوش اصلا کار درست و قشنگی نیست. این کار رو انجام ندید بچهها جونم🧡..
(منم قول دادم انجام ندم یا خیلی خیلی خیلی کم انجام بدم🦦🤌🏼.)
اوبونتو|ubuntu
یه چیزِ تاثیر گذار بگم؟ امروز تولدم بود😂.
هجده سالگی هم تموم شد؛ چه تاثیرگذار🦦!
وقتی خیلی کوچکتر بودم، تصورات دیگهای از هجده سالگی داشتم اما دنیای هجده سالگی خیلی با تصورات یه دختر کوچولو فرق داشت..
از همون روزهای اول هجده سالگی تجربهی اتفاقات خوشایند و ناخوشایند شروع شد و وقتی بهش فکر میکنم میبینم خیلی چیزها تجربه کردم. بعضیها رو اینجا ثبت کردم، بعضیها رو هم نه.
امسال شبهای زیادی رو با گریه و دلتنگی گذروندم، شبهای زیادی از ذوق و هیجان نتونستم بخوابم، روزهای زیبا و پرامید زیاد داشت، روزهای خسته کننده و طولانی هم همینطور.
تجربههای اول زیاد داشت؛ موقعیتهای جدید و تازه تا دلت بخواد. گیر کردن تو دوراهیهای سخت، گرفتن تصمیمهایی که بعضیهاش برام ترسناک و دردناک بود.
بعضی از اولویتهای زندگیم عوض شد. رفتارم، اخلاقم، طرز فکرم و خیلی چیزهای دیگه حتی اگه یه کوچولو هم باشه تغییر کرد... .