اوبونتو|ubuntu
یه چیزِ تاثیر گذار بگم؟ امروز تولدم بود😂.
هجده سالگی هم تموم شد؛ چه تاثیرگذار🦦!
وقتی خیلی کوچکتر بودم، تصورات دیگهای از هجده سالگی داشتم اما دنیای هجده سالگی خیلی با تصورات یه دختر کوچولو فرق داشت..
از همون روزهای اول هجده سالگی تجربهی اتفاقات خوشایند و ناخوشایند شروع شد و وقتی بهش فکر میکنم میبینم خیلی چیزها تجربه کردم. بعضیها رو اینجا ثبت کردم، بعضیها رو هم نه.
امسال شبهای زیادی رو با گریه و دلتنگی گذروندم، شبهای زیادی از ذوق و هیجان نتونستم بخوابم، روزهای زیبا و پرامید زیاد داشت، روزهای خسته کننده و طولانی هم همینطور.
تجربههای اول زیاد داشت؛ موقعیتهای جدید و تازه تا دلت بخواد. گیر کردن تو دوراهیهای سخت، گرفتن تصمیمهایی که بعضیهاش برام ترسناک و دردناک بود.
بعضی از اولویتهای زندگیم عوض شد. رفتارم، اخلاقم، طرز فکرم و خیلی چیزهای دیگه حتی اگه یه کوچولو هم باشه تغییر کرد... .
میخوام از خودم تشکر کنم که کنارم موند، که کم نیاورد، که همراهی کرد منو تو همهی روزها، خیلی دمـش گرم و پرچمـش بالاست🧡.
و هرکاری میکنم تا هر روزش قشنگتر از دیروزش باشه. میخوام امسال کنارش باشم تا چیزای قشنگ زیادی رو تجربه کنه.
ازش مراقبت میکنم تا سالمتر، شادتر و پرامیدتر باشه؛ تا بتونه بیشتر لبخند بزنه؛ تا بتونه ارزشمندتر بشه؛ تا کمتر آسیب ببینه.
دوست دارم دستشو محکم بگیرم که خیالش راحت باشه از اینکه من هستم، به وقت خوشحالی و ناراحتی من هستم🪐..
MAN.m4a
حجم:
1.3M
من از دور دستها آمده ام،
از کوچه های کودکی،
از شهر رنگین قصههای پدر در شبهای کشدار زمستان
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش به من میبخشید!🧡☁️
امروز..
تبریک مهدیسا، تلفنی حرف زدن با آنا، ویس ابرکوچولو و صحبتهاش با تمام جزئیات و خندههای قشنگش، تبریک بچههای دیگهی نشست خبری زهرا و فاطمه سادات و بچههای دورهمی خصوصیِ دختر پاییز، بغل طولانی و محکم با داداشم و کارهای باحالی که میکرد تا بخندم، محبت مامان و بابام، بغل کردن خاله نرگس و زهرا خیلی برام دلگرم کننده و دوست داشتنی بود🧡>>
اینو هم بگم که امروز واسه خودم یه چیز خیلی خاص و عزیز سفارش دادم و قراره تا وقتی به دستم میرسه، هرشب با فکر به آغوش کشیدنش بخوابم🤏🏻🥲.