eitaa logo
‌لیمو و کلبه هنریش .
231 دنبال‌کننده
149 عکس
2 ویدیو
0 فایل
- و اینجا ؛ عشق در نقاشی ها زندگی می‌کند . ☆ 👩‍🎨 او رنگ را به قلم هدیه میداد برایِ روحِ خسته کاغذ . • 📬 کلبه ای از اعماق هنر . کپی ؟ نه برگِ لیمو .
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده ای خسته از دنياي انسان ها خیره به کتاب‌هایی که به صورت منظم در قفسه کتابخانه چیده شده بودند به خاطراتی می اندیشید از جنسِ درد ؛ عشق و دلتنگی . بند بند وجودش برای دلتنگی آن خاطرات اشك می‌ریخت ؛ گویی دیگر قادر به تکرار آن ها نبود . در همین لحظات که در گذشته قدم می‌زد زیر لب زمزمه کرد : - در اعماق ِدلتنگی او ما هنوز زنده ایم . برایِ ما هنوز زنده ایم 💘 .
پسر پیانیستی خانه کرده در کنارِ پیانو ته کافه با صورتی پوشیده دستانش را روي کلاوی های پیانو به رقص در می آورد ؛ برای تولد اهنگ های غمگين . بی آنکه دخترِ گارسون کافه او را بشناسد از عشقی ترانه میگفت که دیگر به نابودی کشیده شد . همانطور که با چشمان خیس به کلاوی های پیانو خیره شده بود زمزمه کرد : - و او ناشناخته ترین غریبه زندگی من است . براي آقای ایکس 💛 .
دخترکی نقاش در گالری نقاشی اش رو به روی یك تابلو نشسته بود و دستانش با رنگ ها داستان میگفت ؛ غرق در دنیای رنگ و نقاشی ای شده بود که دو ساعت برای تولدش وقت گذاشته بود تا به عزیزی هدیه بدهد . اما نمیدانست عزیزِ قلبش برای دیگری شده است . خیره به رنگ های مختلف رو تابلو زمزمه کرد : - و دستانِ من برای کسی عاشقی کردند که تمام دلخوشی ام را به نابودی کشاند . برای اکور پکور 🤎 .
پسرکی شاعر که غرق شده در دنیایِ غزل ها بود خیره به کتاب های مختلف رو به رویش اشک می‌ریخت . گویی آن کلمات ؛ برایش درد تنهایی را تداعی می‌کرد . دستان لرزانش را به سمتِ مداد جلویش برد و دفتری را گشود ؛ با دستان بی جان رویش نوشت : - و من برای تو از اعماق ِقلب خسته ام نغمه سرودم . برای نغمه قلب 🧡 .
دخترکی گیتاریست خیره به تارهای گیتار که هرکدام داستانی برای گفتن داشتند به چشمان پسرکی از اعماق خاطراتش می اندیشید . گویی هر تار ِ گیتار ؛ عشق را برایش متولد می‌کرد . همانطور که دستانش روی تارهای گیتار درحال رقص بودند زیر لب زمزمه کرد : - و قلبِ من برای چشمانِ او ؛ در نور غرق شد . براي پیچش نور 🤍 .
دخترک خادم چادری خیره به پنجره فولاد در حالی که اشك تصویر چشمانش شده بود به معجزه های امام رضا می اندیشید . معجزه هایی از جنسِ آرامش که دنياي شلوغ و پر هرج مرج دختر را به ساحلی امن تبدیل کرده بود . با روحی غرق در عظمتِ حرم زیر لب زمزمه کرد : - جانِ من تصدقِ پنجره های حرمت . برای مامن ⁷⁹ 💘 .
دخترکِی عکاس که عاشق کتاب خواندن در طبیعت و گوش جان سپردن به اشعارِ پرنده ها بود خیره به صفحات کتاب در دستانش ؛ روحش را به زیبایی طبیعت هدیه داده بود . چشمانش از شوق در حال خیس شدن بود . خیره به پرنده ای رها در آسمان آبی بالای سرش زمزمه کرد : - گلی میکارم به امید برگشتنت کنارم . برای گلدون کوچولو 🌞 .
نویسنده ای متولد شده از دنیای عشق ؛ خیره به گیتاریست ساکن در ته کافه خاطراتش از دنيا فرار می‌کرد . گویی دنیا برایش در دستانِ گیتاریست خلاصه میشد . در حالی که در خاطرات گذشته‌ قدم می‌زد زیر لب آرام زمزمه کرد : - و من در قصه های عشق تو گم شدم . برای روزی روزگاری ؛ من 🤍 .
وارشِ متولد شده از دنياي مهر و محبت ؛ با چکیده هایی برخواسته از قلمِ عواطف ؛ برایِ عشق می‌نویسد . برای عشقی از سر دوراهی و آشفتگی روحُ قلب . جانش برایِ آشفتگی درد میکرد . خیره به اشعار های ِدنياي کلمات در دستانش زمزمه کرد : - و قلمِ من در وصف تو ناتوانند . برایِ تینار 💙 .
بارونی ؛ برخواسته از موزه های قدیم ایران باستان ؛ کلبه ای متولد کرده برای دردهای حمله کرده بر جانش . می‌نویسد و میزیستد برای انسان هایی که او را دوست دارند . برایِ عشق ؛ محبت و دوستی . خیره به کلبه مجسمه گوشه اتاقش زمزمه کرد : - و دنیای من ؛ در ایران باستان غرق شد . - برای ِکنته گمشده در عتیقه فروشی بارونی 💘 .
دخترکی خیره به غروب خورشید که گویی با دلتنگی از آسمان آبی خداحافظی می‌کرد ؛ از درد های ریشه کرده بر جانش فرار می‌کرد . گویی آن درد ها ؛ روحش را مشوش می‌کرد . اما نمیدانست به راحتی نمی‌تواند از آن افکارِ خسته ذهنش فرار کند . پس قلم در دست گرفت و به آرامی نوشت : - و دردهایم با غروبِ دلتنگی از زندگی ام فرار می‌کنند . برای غروب ِ خیال 🤎 .
فور بزنید به دستشون برسه : ) .