تخطها هم کنترل بشود. گفتم خب اینکه همهشماری نمیخواهد؛ به اندازهای که یک مدل آماری به ما میگوید، اجرای این طرح چیز بدی نیست. "
اصلاً نمیخواستیم با ایشان وارد جزئیّات بشویم. طبیعیاش هم این نبود. ما که آمدیم بیرون، دیگر نزدیک غروب بود. رفتیم مسجد امام صادق دور میدان فلسطین که نماز بخوانیم. جلوی در مسجد تلفن من زنگ خورد از دفتر آقای مهندس که با آقای محتشمیپور صحبت شده، شما کار را پیگیری کنید. رفتیم نمازمان را خواندیم و بعد زنگ زدیم به آقای محتشمیپور که آقای مهندس موسوی یک چنین چیزی به ما گفته، گفت بله، به من هم گفتند. فردا صبح یک جلسه میگذاریم. گفتیم باشد. بعد گفت آقای موسوی لاری را هم من بگویم بیاید؟ گفتم بله، او صاحب طرح است، بگویید که بیاید.
ما اوّل صبح فردای آن روز رفتیم دفتر آقای محتشمیپور در خیابان فلسطین، هنوز دو روز مانده بود به پایان مهلت شورای نگهبان. دیدیم هم آقای موسوی لاری هست و هم آقای محتشمیپور، ما پنج نفر هم همه رفتیم.
نشستیم و صحبت کردیم. گفتیم خب شما واضح به ما بگویید این طرح چیست؟ من به آقای موسوی لاری گفتم که ما از طرف هیچ کس و هیچ جا نیستیم، الان هم هیچ نمیدانیم قضیّه چیست؛ ولی احساس میکنیم این کاری است که شاید بشود آن را دنبال کرد برای حلّ این مسئله، با این فرض شروع کنیم. فکر نکنید ما الان از جایی آمدیم، یا از طرف کسی؛ ما خودمان هم نمیدانیم چه اتّفاق میافتد.
بالاخره طرح آنها مطرح شد و بعد از بحثهایی که کردیم، نهایتاً من روی یک ورقهی کوچک اینجوری یادداشت کردم و خواندم: یک، انطباق بدهیم تهبرگها را با شناسنامهها؛ دو، صندوقها را کنترل کنیم و آنهایی که خطّش شبیه هم است- یعنی با یک خط نوشته شده- ابطال کنیم. طبیعتاً بعد از این آراء هم بازشماری میشود، نتیجه هرچه بود، قبول. این شد مبنا، گفتیم پس شما این را به صورت یک پیشنهاد منظّمی که بتوانیم به جایی ارائه بدهیم، آماده کنید. هر دو هم وزیر کشور بودید، کار را بلدید، میشناسید، فنّیِ این طرح را بنویسید؛ پیشنهادتان آماده باشد، به ما بدهید.
با این توافق از هم جدا شدیم. البتّه آنجا هم گفتم که شما میگویید همه شماری امّا این غلط است؛ لازم نیست. میشود با فنّیهای این کار، میزان بازشماری را بررسی کرد و نتیجه هرچه بود، قبول کنید که مثلاً ده درصد یا بیست درصد باشد، هرچه که لازم بود، بالاخره یک فرمول دربیاوریم.

بلافاصله از آقایان جدا شدیم و من رفتم خدمت آیتاللّه جنّتی در شورای نگهبان. قبل از ظهر بود. با ایشان طرح بحث کردم و گفتم یک چنین چیزی شده بود؛ هنوز کسی هم خبر ندارد. شما اوّلین کسی هستید که من این ماجرا را به او میگویم. علّتش این است که شما صاحب کارید...
بلافاصله از آقایان جدا شدیم و من رفتم خدمت آیتاللّه جنّتی در شورای نگهبان. قبل از ظهر بود. با ایشان طرح بحث کردم و گفتم یک چنین چیزی شده بود؛ هنوز کسی هم خبر ندارد. شما اوّلین کسی هستید که من این ماجرا را به او میگویم. علّتش این است که شما صاحب کارید. من نمیخواهم بروم از جایی برای شما یک باری را بیاورم. خواستم ببینم اصلاً شما این حرف را درست میدانید یا نه؟ ایشان گفت فرصت نیست، اجرای طرح این طوری نمیشود. این حرفی که تو میزنی، یک زمان طولانی میبرد، ما فقط دو روز وقت داریم. چنین چیزی شدنی نیست. گفتم منهای فرصت، من خواهشم این است، شما وقت را در نظر نگیرید؛ نظرتان را دربارهی اصل طرح بگویید؛ اگر شما بودید و فرصت هم بود، این طرح را میپذیرفتید برای اینکه خیال راحتی بدهم به جامعه و سوءتفاهمی ایجاد نشود؟ ایشان گفت بله؛ ولی نروی این را بگویی که فلانی موافق اجرای طرح است! گفتم نه، عین این حرف را منتقل میکنم.
من اینطور میگویم که شما طرح را قبول دارید ولی چون وقت نیست، اجرایش را مناسب نمیدانید؛ اگر وقت بود، شما بدتان نمیامد اجرا شود، این طرحی خوبی است و با آن مشکلی ندارید امّا چون زمان کافی نیست و ممکن است کلّ فرایند اعلام نتایج انتخابات را به تأخیر بیندازد، شما موافق اجرای آن نیستید. ایشان گفتند بله، در این حد قبول دارم.
من از آنجا آمدم به دفتر رهبری، با آقای حجازی نماز ظهر را خواندیم و رفتیم ناهار، آنجا نشستیم، من بیقرار بودم که این بحث را تمام کنم. بعد از ناهار با آقای حجازی طرح بحث کردم، که یک چنین چیزی هست و با آیتاللّه جنّتی هم صحبت کردم و اینطور شد. آقای حجازی مخالفت کرد؛ یعنی گفت همین جور که ایشان گفته اصلاً فرصتی نیست. شاید این کار چند ماه طول بکشد. من گفتم خب مسئلهی مهمّی است این وسط؛ چطور شما این جوری نگاهش میکنید؟
گفتم من عضو مجمع تشخیص مصلحت نظامم؛ از شما خواهش میکنم از طرف من خدمت آقا گزارش بدهید که تشخیصم این است که مصلحت نظام در این است؛ دیگر هرچه ایشان صلاح دیدند. من هم الان معطّل نمیشوم؛ میروم با آقای ولایتی و آقای حدّاد و آقای ابوترابی که میخواهند به
وی انجام بگیرد...
دیدیم اصلاً مثل دیروز نیستند. فضایشان عوض شده و تندند. من دیدم ما تا اینجا آمدیم و نمیخواهیم الان حسّاسیّت را خیلی نرم کردم. تلاش کردم که همان متن قبلی مبنا قرار بگیرد. آقای آیت اللّهی هم گفت نه، این همهشماری لازم نیست؛ مثلاً بیست درصد باشد، خیلی اطمینانآور است؛ یا اگر شما میخواهید خیلی وسواس به خرج بدهید، سی درصد؛ بیشتر از این لازم نیست. من گفتم همهی صندوقهای سیّار را هم اضافه کنید. دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند.
طرح عجیب و غریبی میدهند که ارکان برگزاری انتخابات را زیر سوال میبرد و در حقیقت عدم اعتماد به خود انتخابات دارد شکل میگیرد. این را دیگر هیچ کارش نمیشود کرد. آنجا ما توافقمان این بود که این بازشماری زیرنظر شورای نگهبان با نظارت نمایندگان آقای مهندس موسوی انجام بگیرد؛ ولی در طرحی که خودشان تغییرش داده بودند، کار را از این مدار خارج کرده بودند و بازشماری را زیرنظر نمایندگان مراجع تقلید برده بودند؛ در حالی که این کار هیچ موضوعیّتی نداشت.

دیدیم نوشته موسوی لاری و محتشمیپور، گفتم خب بالایش بنویسید نمایندگان تامّ الاختیار آقای مهندس میرحسین موسوی. گفتند نه، ما نمایندهی تامّ الاختیار ایشان نیستیم. گفتم پس شما کی هستید که امضا کردید؟ گفتند ما دو تا وزیر کشور سابقیم...
با این همه، گفتم خیلی خب، فعلاً همین که میگویید را امضا کنید بدهید به ما تا دنبال کنیم. امضا کردند. دیدیم نوشته موسوی لاری و محتشمیپور، گفتم خب بالایش بنویسید نمایندگان تامّ الاختیار آقای مهندس میرحسین موسوی. گفتند نه، ما نمایندهی تامّ الاختیار ایشان نیستیم. گفتم پس شما کی هستید که امضا کردید؟ گفتند ما دو تا وزیر کشور سابقیم. من گفتم که ما مشکلی با وزیر کشور سابق نداشتیم. بغل دست ما آقای ناطق نوری و آقای پورمحمّدی هم بودند که سابقهی وزارت کشور داشتند؛ اگر میخواستیم، آنها را صدا میکردیم؛ ولی آقای مهندس ما را فرستاده اینجا پیش شما.
خلاصه گفتند نه، مهندس قبول ندارد که ما نمایندهی ایشان باشیم و ما هم به عنوان دو تا وزیر کشور امضا میکنیم. گفتیم حالا همین را بدهید؛ شاید بشود کاری کرد. خلاصه خداحافظی کردیم. گفتیم همهمان آمدیم یک کاری بکنیم؛ ولی اینکه بشود یا نشود، دست ما نیست. فقط خودمان در جریانیم که چه اتّفاقی افتاد. بالاخره برای همیشه برای خودمان حجّت تمام شد.
مهندس موسوی میتوانست یک نماینده از طرف خودش بگذارد. ما او را محدود نکرده بودیم؛ یعنی دستش باز بود. امّا مدل پیشنهادی آنها در حقیقت کلّ سیستم انتخابات را از اوّل تا آخرش زیر سوال میبرد. معلوم بود که دیگر مسئله تعداد آراء نیست. اصلاً بازی را به هم زدند...
با آقای ابوترابی آمدیم پایین. در خیابان گیج و مات ماندیم که خب این چه کاری بود، ما تا اینجا جلو رفتیم، چطوری این عقبنشینی را توضیح بدهیم و کار را جمع کنیم؟ بحث کردیم و برای خود ما روشن شد که هیچ تقلّبی در کار نیست. حدّاقل ذهن ما اگر یکذرّه سوالی داشت، حل شد. فعلاً در این حد. چون کسی که صاحب حق بود، مهندس موسوی بود که میگفت رأی من کو؟ کسی که برگزارکنندهی انتخابات بود، وزارت کشور بود و ناظر و تأیید کننده هم شورای نگهبان. نهاد دیگری این وسط وجود نداشت که بخواهیم او را بیاوریم قاطی کنیم.
مهندس موسوی میتوانست یک نماینده از طرف خودش بگذارد. ما او را محدود نکردهبودیم؛ یعنی دستش باز بود. امّا مدل پیشنهادی آنها در حقیقت کلّ سیستم انتخابات را از اوّل تا آخرش زیر سوال میبرد. معلوم بود که دیگر مسئله تعداد آراء نیست. اصلاً بازی را به هم زدند و یک جور طرح هیئت حکمّیت را مطرح کرده بودند ولی برای من مهم بود که این ایده را جلو ببریم تا ببینیم به چه شکل درمیآید.
آقای ابوترابی هم گفتند که کار را ول نکنیم؛ برویم پیش آقای هاشمی رفسنجانی، دیدیم فکر خوبی است. همان جا طرح شد که آقای خاتمی را هم در جریان بگذاریم. این مسئلهی بزرگی است و باید اینها در جریان باشند که چه شد. به هر صورت من زنگ زدم از دفتر آقای هاشمی وقت گرفتم. به یکی از دوستان هم گفتیم شما برو پیش آقای خاتمی. بقیّه رفتیم پیش آقای هاشمی، قبل از ظهر بود که رسیدیم. شورای نگهبان هنوز بازشماری را آغاز نکرده بود. منتظر نظر ما بودند.

آقای هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و ... این پروسه را طی کردهایم. هی سوال و جواب کردند؛ این طرفش، آن طرفش. بعد ایشان گفت این کار خیلی خوبی است؛ چرا انجام نشود؟ گفتیم که نمیدانیم. آقای مهندس موسوی اصلاً ما را فرستاده بود پیش آقایان برای همین کار...
آقای هاشمی طرح را شنیدند و سوالاتی کردند. ما جزئیّات را توضیح دادیم که این جور بوده، این طوری شده و ... این پروسه را طی کردهایم. هی سوال و جواب کردند؛ این طرفش، آن طرفش. بعد ایشان گفت این کار خیلی خوبی است؛ چرا انجام نش
اینکه آنها هم آدمهای آقای احمدی نژاد نیستند؛ یعنی ممکن است الان در این قصّه از نتیجهی انتخابات دفاع کنند، ولی به دلیل اینکه طرفدار او هستند که نیست.
مهندس گفت بله، آقای هاشمی زنگ زد به من، آقای خاتمی هم زنگ زد. یعنی ما همهی آن حرفها را مرور کردیم و خود آقای موسوی اینها را قبول کرد که این اتّفاقات افتاده است. ولی گفت به هر صورت نمی شد، ما نمیدانستیم چه اتّفاقی میافتد. هرچند من آن را یک گام به جلو میدانستم. گفتیم خب نمیشود 45 روز که حدّاقل زمان لازم برای شمارش بود را بگذاریم برای اینکه شما یک ذرّه اعتماد کنید. نظام نمیآید این کار را بکند. بالاخره معنای آن طرح این بود که شما تفاهم کنید، بعد بر مبنای تفاهم برویم جلو. مهمترش این است که این نشان داد که مقام رهبری نیست به شما موضعی ندارند و در حقیقت این جور نیست که ایشان نتیجهای مورد نظرشان باشد.
ایشان آمدند پای این کار، چیزی که هیچ کس تصوّرش را نمیکرد. بعد هم شورای نگهبان ما را احضار کرد و فهمیدیم که از یک جایی تأیید کردند که آنها این جور سریع پذیرفتهاند و گفتند بیایید. این را از آن ماجرا فهمیده بودیم. پس روشن است که نظر رهبری این است که چنین سوالی اصلاً در تاریخ ایران باقی نماند و میخواهند این برای خود شما هم روشن باشد؛ یعنی شما هم در یک شک و شبهه زندگی نکنند و واقعیّت را بدانید در مورد حقّتان.
گفتیم حدّاقل خواهشمان این است که یک تیم بگذار و رسیدگی کن که چرا این کار شد؟ بالاخره شما ما را برای رسیدن به یک نتیجهای فرستادی دنبال این کار. ما که کارهای نبودیم؛ شما ما را مبعوث کردی به این کار و جلو رفتیم. حالا که دیگر حکم ریاست جمهوری هم تنفیذ شده، ببین اشکال از کجا بود.
او(موسوی) شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی میشود و من این را مطلوب نمیدانم. خانوادهها دارند دو دسته میشوند؛ دارد درگیری بینشان شکل میگیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم...
بعد گفتیم حالا تاریخ که گذشته، دیگر کاری با آن نداریم؛ ولی حالا برای از این به بعد هم در خدمتیم، شما به ما گفتید بیایید؛ هر کاری دارید، بفرمایید. او شروع کرد به توضیح دادن که وضع بد است و جامعه دارد دوقطبی میشود و من این را مطلوب نمیدانم. خانوادهها دارند دو دسته میشوند؛ دارد درگیری بینشان شکل میگیرد، ولی من دنبال چنین ایده و فکری نیستم. از آن طرف هم راههای ارتباطی ما را بستند؛ دیگر هیچ امکانی نداریم؛ نمیتوانیم کار خاصّی انجام بدهیم. دیگران هم بیکار نیستند و مسائل را جهت میدهند. بالاخره وضع این است. چگونه باید رفتار بشود؟

بحث ما این بود که خب شما آمدید وسط این کار. باید مدل کارتان را واضح کنید که چه کار میخواهید بکنید. شما کنار که نیستید، وسط ماجراها هستید؛ یا باید کلّاً بگذارد کنار و بروید، اعلام هم بکنید که دیگر به من مربوط نیست؛ من تا اینجایش بودم ولی دیگر به من ربطی ندارد؛ یا اگر هستید، خودتان باید کار خودتان را رهبری کنید؛ دیگری نمیتواند کار شما را اداره کند. او توضیح داد که چه توقّعی دارید ما بتوانیم کاری بکنیم و چگونه میشود این کار را سامان داد؟ من گفتم ببینید اینها در اثر چه اتّفاق افتاده؟ ابهامات؛ و معلوم نیست مسئولش کیست. شما بیا وسط و مسئولیّت بپذیر. حتماً از آن طرف هم با نظم بیشتری با کار برخورد میشود. فرقش همین است. شما وقتی رهایش میکنی، خب دستگاههای حافظ نظم و امنیّت فکر میکنند شما نیستی، پس فلانی است. او نیست، پس آن یکی است. میخواهند ببینند کیست که این کار را اداره میکند. از داخل است؟ از خارج است؟ بالاخره این داستان پیچیده میشود. پس نقش شما باید یک نقش متفاوتی بشود.
مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود.
ایشان میگفت راهی که برای من میماند این است که من هم بیایم و بگویم اشتباه کردم؛ مثلاً در تلویزیون اعتراف کنم که هیچّی نبوده و هیچّی نیست؛ ولی کسی از ما قبول نمیکند. آقای هاشمی هم که آمد در فلان مجلس شرکت کرد خدمت آقا، پشت سرش گفتند او سازش کرده. گفتیم حالا اینکه دیگران چه میگویند، ملاک نیست. ما اصلاً چنین حرفی به شما نمیزنیم؛ ما نمیگوییم شما چطوری بیا وسط، با چه شیبی بیا. بحث ما این چیزها نیست. شما سیاستمداری، خودت آنها را تدبیر کن. کسی هم نمیخواهد مدل کار را به شما بدهد، شما خودتان انجام بدهید؛ ولی بگویید اصولش چیست؟
مهندس موسوی گفت خب اصلش این است که دولت از رهبری فاصله بگیرد؛ معنی ندارد احمدی نژاد بشود مثل رهبری. انطباق این دو باهم غلط است و نباید این جوری باشد. بالاخره سلایق دیگری هم هست و چتر ایشان باید شامل همه بشود. دوّم گفت که رهبری با ملاطفت، کارش خیلی موثّرتر است. ملاطفت
، سیستم دایر بشود و روند بررسی را راه بیندازیم.
این را هم قبول کردند. همان وقت از رادیو تلویزیون آمده بودند و آقای کدخدایی قرار مصاحبه داشت که لغو کرد. روز بازشماری هم فردایش بود. ما به همه گفتیم بیایند. گفتم خب حالا بگویید همان جا باشند، ولی کار را شروع نکنید تا ببینیم نتیجه چه میشود، قبول کردند. من به شورا گفتم خب یک نفر میخواهیم که رابط ما با شما باشد. من که نمیتوانم؛ اگر قبول دارید آقای ابوترابی باشد؛ چون دیدم ایشان هم خوب وقت میگذارند. آنها هم استقبال کردند. گفتند باشد.
ما آقای ابوترابی را رابط شورا گرفتیم و ایشان از این مرحله به کار اضافه شد. به ایشان گفتم الان وقت کار است، بیا برویم کار را با هم انجام بدهیم. شما در جریان باشد، ما دیگر پروسه را زیرنظر شما دنبال میکنیم.
بالاخره آمدیم بیرون، درحالی که ما هیچ در ذهنمان نمیآمد که کار به این موقعیّت برسد. دوستان دیگر را هم صدا کردیم- همان ترکیبی که داشتیم - و آنها را هم در جریان قرار دادیم. امّا هرچه زنگ زدیم به آقای موسوی لاری پاسخگو نبود. اصلاً ماندیم که چه کنیم. یکی از دوستان زنگ زد به آقای مهندس موسوی که آقا این نمایندگان شما نیستند؛ ما از کجا پیدایشان کنیم؟ گفت من میگویم زنگ بزنند به شما. چند دقیقه بعد آقای موسوی لاری زنگ زد به من که در خدمتم. گفتیم که داریم کارها را پیش میبریم. البتّه با احتیاط کامل جلو میرفتیم. ولو اینکه همهی چشمهها را دیده بودیم، ولی میخواستیم بیخودی چیزی نگوییم که این وسط مسئلهی جدیدی درست بشود.
گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که آقای مبلّغ و آقای آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همهی آراء کنترل شده...
آقای موسوی لاری گفت ما هم گرفتار و مشغولیم. گفتم خب آن نامه چه شد؟ گفت من فاکس کردم برای آقای محتشمیپور. حالا آقای محتشمیپور کجا است؟ گفت من نمیدانم. ما جا خوردیم که چطور شد؟ به آقای ابوترابی گفتم آقای فاتح را که میشناسی؟ واقعیّتش این است که قبل از جلسهی شورا من رفتم ایشان را ببینم، نشد. برویم از طریق او این کار را انجام بدهیم. چون دسترسیهایش خوب است. این کار را سریع انجام بدهیم.
بالاخره آقای فاتح را پیدا کردیم و به او گفتیم شما فقط ما را ببر خانه آقای محتشمیپور. او ما را برد طرف ولنجک و دانشگاه شهید بهشتی. آنجا کوچهای بود که گفت یکی از منازل آن، خانهی آقای محتشمیپور است. ایشان ماند در ماشین. من و آقای ابوترابی رفتیم؛ زنگ زدیم و پسرش آمد در را باز کرد. ساعت یازده شب بود. رفتیم بالا نشستیم، آقای محتشمیپور هم آمد، حال و احوال کردیم و گلایه که پس چرا تماس نداشتید؟ ولی همین جوری نرم رد شدیم. آقای موسوی لاری گفته آن نامه دست شما است. گفت بله به من داده، ولی من هنوز ندیدهام. خلاصه نامه را آوردند و یک کپی هم به ما دادند. گفتیم خب این امضا میخواهد. دیدیم همان بحث است که همهی صندوقها بازشماری شود.
من گفتم بازشماری همهی صندوقها معنی ندارد؛ باید یک طرح منطقی باشد که بتوانینم جمعش کنیم و زود انجامش بدهیم؛ برای چه بیودی چنین مسئلهای را نگه داریم؟ او گفت ما که نمیتوانیم الان این جوری فکر بکنیم. گفتم شما چه کسی را قبول دارید؟ بگویید تا یک نشستی با آنها داشته باشیم. قرار شد که آقای مبلّغ و آقای آیتاللّهی که در وزارت کشور و ثبت احوال بودند هم بیایند و با حضور اینها درصدی از آراء را تعیین کنیم برای بازشماری، ولی طوری که اطمینان برای آنها حاصل بشود که همهی آراء کنترل شده. قرار شد جلسهی این کار را فردا صبحش بگذاریم در همان دفتر خیابان فلسطین.
آقای ابوترابی هم فردا صبح ساعت هفت قرار داشتند در شورای نگهبان برای شرکت در جلسهی اصلی که حرفها و طرح ما را به تأیید در صحن شورا برسانند؛ یعنی امضای آنجا را بگیرند. گفتم پس من با تأخیر میآیم تا آقای ابوترابی برسد. ما که رسیدیم به دفتر، چون آنها طبق قرار قبلی آمده بودند، آقای مبلّغ رفته بود، ولی آقای موسوی لاری هنوز بود، آقای آیتاللّهی بود و آقای محتشمیپور هم بودند؛ آقای ابوترابی هم آمد. بحث که کردیم، دیدیم بازهم حرفشان عوض شده، در حالیکه ما کپی کاغذها را از دیشب گرفته بودیم؛ دیدیم زیرش چیزی اضافه کرده و نوشتند که مراجع تقلید ناظر بگذارند و ... گفتیم ما که دربارهی اینها باهم صحبت نکردیم؛ ما بر آن اساس حرکت میکردیم که نوشتیم.
دیدم نه، اصلاً در این فاز نیستند. طرح عجیب و غریبی میدهند که ارکان برگزاری انتخابات را زیر سوال میبرد و در حقیقت عدم اعتماد به خود انتخابات دارد شکل میگیرد. این را دیگر هیچ کارش نمیشود کرد. آنجا ما توافقمان این بدو که این بازشماری زیرنظر شورای نگهبان با نظارت نمایندگان آقای مهندس موس
ود؟ گفتیم که نمیدانیم. آقای مهندس موسوی اصلاً ما را فرستاده بود پیش آقایان برای همین کار. ما که از جانب خودمان نرفتیم. خود ایشان طرح را پذیرفته و ما را هم ارجاع داده به آقایان. بعد هم آقای موسوی پیدایشان کرده و ما دو مرتبه به اینها وصل شدیم و ... به هر صورت ایشان گفتند من میروم اتاق خودم و نماز میخوانم، شما نمازتان را بخوانید و من هم با آقای موسوی صحبت میکنم.
** طرحی که خاتمی برای بازشماری آراء پذیرفت اما موسوی رد کرد
ما رفتیم نمازمان را با آقای ابوترابی به جماعت خواندیم. بعد اطّلاع دادند که آقای هاشمی گفتند بیایید داخل. رفتیم. ایشان گفتند که من با آقای خاتمی صحبت کردم؛ بسیار راضی است از این طرح و خیلی استقبال کرده، میگوید طرح بسیار خوبی است، حتماً انجام بشود. ولی آقای مهندس موسوی نمیپذیرد و این را قبول ندارد. گفتیم که خب حالا چه کار کنیم؟ ایشان گفت بالاخره او نمیپذیرد. ولی عجله نکنید، بگذارید بازهم صحبت کنم.
گفتم آخر شما عجله ندارید، ولی ما داریم؛ چون شورای نگهبان را نگه داشتیم، انیها روزآخر مهلت بازشماریشان است و فردا باید نتیجه را اعلام کنند. ما هم که این طرح را هیچ جا برای افکار عمومی توضیح ندادهایم. اگر از طرف شورا بگویند بازشماری نکردیم، خیلی بد میشود. ایشان گفتند چرا جلوی بازشماریشان را گرفتید؟ گفتم برای جلب اعتماد این طرف؛ چون اینها میگفتند در شورای نگهبان دارند کار خودشان را میکنند، ما را هم گذاشتهاند سرکار. ایشان گفت حالا که خودشان قبول ندارند بازشماری بکنند، این به کار ضرر نمیزند. بقیّهی کار را من پیگیری میکنم، اگر خبری شد تا عصر به شما میگویم. من همانجا زنگ زدم به آقای کدخدایی که بازشماری را شروع کنند امّا تبلیغاتی نکنید. قرارتان بوده از صبح بازشماری را شروع کنید، حالا از ظهر شروع کنید. از دفتر آقای هاشمی هم دیگر هیچ خبری نیامد و این داستان گذشت.
آقای ابوترابی رفت به دوستان گزارش داد که ما جلو رفتیم، ولی آنها طرحشان را پس گرفتند. با اینکه از اینها پذیرفتیم، ولی بازهم به عنوان نمایندهی مهندس موسوی طرحی به ما ندادند. ما گفتیم باشد، همین ایدهای که شما میگویید نمایندهی مراجع ناظر بازشماری باشد، حدّاقل طرحش را بدهید؛ ولی نمایندهی مهندس موسوی باید این کار را بکند. این را هم قبول نکردند. بعد هم آقای هاشمی را واسطه قرار دادیم. ایشان هم صحبت کرد؛ اما مهندس موسوی قبول نکرد. این جوهرهی ماجرا بود که همه فهمیدند تقلّبی نشده. تلویزیون هم آن وقت پیگیر بود که مثلاً کسی بیاید در این باره حرف بزند.

آقای ابوترابی رفت به دوستان گزارش داد که ما جلو رفتیم، ولی آنها طرحشان را پس گرفتند. با اینکه از اینها پذیرفتیم، ولی بازهم به عنوان نمایندهی مهندس موسوی طرحی به ما ندادند...
آقای ابوترابی رفتند و توضیح دادند. در برنامهی ویژهی شبکه دو که ضبط هم شده، ایشان یک گزارش دادند به مردم، به نظرمن اگر تبلیغات شود، رشتهی این طور کارها از دست میرود. خاصیّت این کارها این است که وارد جرگهی رسانهای نشویم. ما میخواستیم یک مسئله این وسط حل بشود که همین هم نشد. معلوم بود که اشکال اصلی روی انتخابات نیست. اگر این طور بود که با انجام این کار دیگر همه چیز واضح میشد و یک حجّت کامل در دست همه بود.
در آن دوران گاهی میشنیدیم که چون رهبری نتیجهی انتخابات را در پیامی که روز شنبه دادند تأیید کردهاند، حتّی اگر اینگونه طرحها هم اجرا میشد، دیگر امکان برگشت نتیجه وجود نداشت؛ ولی ما در ملاقاتهایی که با خود آقای موسوی یا آقای محتشمی و آقای لاری داشتیم، هیچ وقت چنین چیزی را طرح نکردند...
در آن دوران گاهی میشنیدیم که چون رهبری نتیجهی انتخابات را در پیامی که روز شنبه دادند تأیید کردهاند، حتّی اگر اینگونه طرحها هم اجرا میشد، دیگر امکان برگشت نتیجه وجود نداشت؛ ولی ما در ملاقاتهایی که با خود آقای موسوی یا آقای محتشمی و آقای لاری داشتیم، هیچ وقت چنین چیزی را طرح نکردند؛ چون طبیعی بود که اگر ما به توافق میرسیدیم، شورای نگهبان نتیجهی همین توافق را اعلام میکرد؛ مثلاً میگفت ما میخواهیم این جور بازشماری کنیم.
رهبری بنا به مصداق صندوقها و روال برگزاری انتخابات آن اعلامیّه را دادند؛ کمااینکه ایشان موافقت کردند این پروسه را شورای نگهبان انجام بدهد و با تمدید این فرصت هم موافقت کردند. آنها هم هیچ کدام در صحبت با ما چنین ایرادی را وارد نکردند؛ یعنی نه آقای هاشمی، نه آقای خاتمی و نه مهندس موسوی و دیگران هیچ کدام چنین بحثی را در آن دیدارها مطرح نکردند و اصلاً در ذهنشان این نبود؛ چون ما داشتیم یک طرح خیلی واضح را که میخواست علنی بشود دنبال میکردیم؛ طرح مخفی که نبود. به هرحال خودشان باید نامه مینوشتند و اعلامش کفایت میکرد برای اینکه همه بدانند آن رأی، قطعی نیست.
** پاسخ اعضای شورای نگهبان به احتمال تغییر نتیجه انتخابا
بسمه تعالی :
خطاب به روحانی👇
وای بر ما که گرفتار جناب حسنیم،
به که ساکت بنشینیم گپی هم نزنیم،
راستی ای حسنک قصه ی برجام چه شد؟
آن همه حرف دروغ و سخن خام چه شد؟
تو به ما وعده ی پوچ سر خرمن دادی،
وعده ی رونق و ارزانی مسکن دادی،
قول دادی که دگر دوره ی تحریم گذشت،
دوره ی سختی و بیماری بدخیم گذشت،
باز گفتی که جهان عاشق حرف حسن است،
کار محمود خراب است که گاو بزن است،
خود نگفتی که دگر دوره ی موشک سپری است؟
موشک ما چه بود حرف قشنگ حسنی است،
ما که باشیم به یارانه نیازی نبوَد
این گداپروری و مسخره بازی چه بود؟
مسکن مهر تو گفتی که چنان کبریت است،
احمدی ساخته از ریشه خراب و خیط است،
بعد برجام تو گفتی که گلستان بکنیم،
مثل دوران فراوانی و باران بشویم،
گفتی از غرب دگر پول فراوان برسد،
ظرف یک روز به سرتاسر ایران برسد،
جشن برجام گرفتی به خیابان و دهات،
رقص کردید و بدادید همه نقل و نبات،
کدخدا یار تو شد فیس فراوان دادی،
طعنه بر هموطن خویش هزاران دادی،
چه گشاد است کلاهی که سر ملت رفت،
آب سنگین وطن وای چه بی منت رفت،
هسته ای را به خوشایندی شیطان دادی،
جای آن معدن زر آهن و سیمان دادی،
رونقی نیست کشاورزی و صنعت خوابید،
آنچه سی سال تنیدیم چه راحت پاشید،
فصل تدبیر وامید تو به ما سخت گذشت،
آن دلار دو هزاری دگر از هفت گذشت،
جای آن قوطی کبریت حسن هیچ نساخت،
کل دارایی مان را پی این باخت گذاشت،
بعد شش سال به ما سهم عدالت داده،
بنده را پیش زن و بچه خحالت داده،
حیف آن رای که دادیم و خرابش کردید،
رهبرم گفت ولی خوب جوابش کردید،
کدخدا مشت زد و شیشه ی برجام شکست،
کل افکار حسن را سگ بدنام گسست،
رهبرت گفت ولی گوش نکردی حسنک،
آب شیرین وطن نوش نکردی حسنک،
کار تو عاقبتش این لگد شیطان بود،
ظلم بر مردم پاک وطنت ایران بود،
این چه کاری است که کردی حسنک؟
هسته را برد و به ما داده کلک،
بعد چهل سال که تحریم شدن عادت بود،
پشت در پشت که بودیم همه راحت بود،
نکند باز پی نقشه ی شیطان بروی☝️
یا به دنبال سگش انگل و آلمان بروی،
این سگان باز پی خانه ی ارباب روند،
پی فرمایش شیطان همگی خواب روند،
ول کن این بازی بی برد دو سر باخته را،
نقشه ی دشمن نامرد به ما تاخته را،
مرد باش و بزن آتش این پیمان را ☝️
تا بسوزد نفست نقشه ی هر شیطان را،
به خدا تکیه کن و مردم خود را بنواز،
مثل خود راه برو با تو چه ره رفتن غاز،
به سپاهت برس و ارتش محبوب وطن،
ساز بیگانه در این مملکت مرد نزن،
نکند ساز جدایی ی دو یل کوک کنی،
باغ را عرصه ی تکتازی این خوک کنی،
خوک بدجنس مگس خوار پی شیر شده،
بس که دوشیده از این گاو نمک گیر شده،
توبه کن از عمل خویش به داخل برسید،
اقتصاد تو خراب است به حاصل برسید،
پای این مردم مظلوم طلا باید ریخت،
این خرابی همه را پای شما باید ریخت،
به خدا ظلم به ملت شده ای روحانی،
راس این ظلم تو بودی و خودت میدانی،
مجلسی هم که قرارات تو را امضا کرد،
ظلم بر نسل من و بر همه ی فردا کرد،
چه بخواهید و نخواهید شما هم نفسید،
ظلم کردید به دنبال هوا و هوسید،
رهبری گفت و شما گوش نکردید همه،
کمی از معرفتش نوش نکردید همه،
وای بر ما که به امثال شما گیر شدیم،
به خدا از عمل زشت شما پیر شدیم،
ما نترسیم سگ هار ادب خواهد شد،
خون هر شیعه زمین ریخت طلب خواهد شد،
پیش ما شیخ امارات و سعودی هیچ است،
شیر سر پنجه چو برخواست یهودی گیج است،
ما اگر فارسی و نسل صلاح الدینیم،
نسل صهیون نجس را ز زمین می چینیم،
این پیامی است به سرتاسر دنیا برود،
موشک ما به تل آویو و به حیفا برود،
ما همه نسل علی زاده ی خیبرشکنیم،☝️
سیدم اذن دهد نسل یهودی بکنیم،
(به امید آن روز )🙏