☑️ #کلام_شهدا
☁️💧#خاطرات_شهدا
🍁#حاج_قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه (س) گفته بودند:
❄️ اگر #شهید شدم، انگشترم را به همراهم دفن کنید؛ زیرا به هنگام قرائت #نماز هایم و تبرک به "حرم های مطهر ائمه" و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد 😍
🔲 در یکی از ماموریت های اعزامی به غرب کشور، از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت⁉️
✴️ گفت: فرماندهیِ نیروی قدسِ سپاه آخرین مسؤولیت من است😭
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
💢کپی مطالب وکلیپ های کانال با #ذکر_صلوات مجاز است
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ.
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
._____🍃🌸🌷🌸🍃_____.
1_992543732.mp3
8.69M
#خاطرات_طلائیه
#خاطرات_شهدا
………‹🌹🍃࿐›………
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
💢کپی مطالب وکلیپ های کانال با #ذکر_صلوات مجاز است
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ.
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
._____🍃🌸🌷🌸🍃_____.
سلام صبحتون بخیر❤️🙃
امروزمون رو باشهید ابراهیم هادی شروه میکنیم❤️
✅ #خاطرات_شهدا
🦋#شهید_ابراهیم_هادی
🌹ابراهیم دوست قدیمی من بود
کنارش نشستم و سلام کردم. مرا شناخت و تحویل گرفت.😉
درست نمی توانست صحبت کند. گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود‼️🤭
🍃 یک گلوله هم به پایش خورده بود. معمولا وقتی گلوله از انتهای گردن خارج می شود، به نخاع و یا شاهرگ آسیب می رساند و احتمال زنده ماندن انسان کم می شود، اما ابراهیم سالم و سرحال بود.😌
💦 بلافاصله نگاهم به سرش افتاد. قسمتی از موهای بالای سر او نیز سوخته بود. مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید! 😬
با تعجب گفتم: داش ابرام، سرت چی شده؟😟
دستی به سرش کشید. با دهانی که به سختی باز می شد گفت: می دانی چرا گلوله جرت نکرد وارد سرم شود؟
⚜ گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند "یا مهدی" (عج) به سرم بسته بود
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
💢کپی مطالب وکلیپ های کانال با #ذکر_صلوات مجاز است
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
✅#خاطرات_شهدا
🌹🕊 #سردار_دلها 💔:
همه فکر می کردند خیلی عبوس و خشنه 🤨؛ در یکی از جلسات فرماندهان سپاه در تهران، همه فرماندهان با لباس رسمی در آن شرکت کرده بودند.🦋
جلسه سنگینی بود✋🏻.
در تنفس بین جلسه، یک شلنگ آب در جلسه دیدم.
#حاج_قاسم با شلنگ داخل آمد 🚿 و همه فرماندهان را با آب خیس کرد.😅
🌀 بخشی از خاطرات سردار غلامپور
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🦋 نشر مطالب صدقه جاریه است
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻࿐✰
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
═✧❁🌷یا حسین🌷❁✧┄
✅#خاطرات_شهدا
🌹🕊شهید #حاج_قاسم سلیمانی
دیدم اینطور نمیشه 👀
راپید رو گذاشتم زمین و گفتم: «حاجی من اینجوری نمیتونم کار کنم!» 😣
داشتم کالک عملیات می کشیدم.
حاج قاسم مدام می گفت: «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمون رسیده بود! حالا باید فوری می کشیدم و می دادم دستش!
در جوابم گفت: «ناراحت نشو! خودم الان میام کمکت» 😊
رفتیم تو اتاق خودش، یه راپید گرفت دستش. نشست اون طرف کالک و گفت: «من این طرفو میکشم تو اونطرفو» یه نفر دیگه هم اومد کمکمون. با همون دست مجروحش تند تند کالک می کشید و می اومد جلو!
🌴 خیلی کم به اطلاعات نگاه می کرد. برعکسِ ما که هی باید سراغ اطلاعات می رفتیم و بعد پیاده می کردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد ⏰ کالک کامل عملیاتی جلومون بود. حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت: «خسته نباشی» 💦
نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش رو حاجی کشیده بود 😅، از بس شناسایی رفته بود و همه رو به چشم دیده بود!
📚 کتاب سلیمانی عزیز
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✅#خاطرات_شهدا
🌨⚡️#شهید_دفاع_مقدس
🌹🕊 شهید محمدابراهیم همت
🌀 به روایت: رزمنده ای از لشکر حضرت رسول (ص)
عادت داشت پیشانیِ شهدا 🦋 را می بوسید 😘. وقتی شهید شد، بچه ها تصمیم گرفتند به تلافیِ آن همه محبت، پیشانی اش را غرقِ بوسه کنند اما وقتی پارچه رو از روی این شهیدِ عزیز کنار زدیم، پیکرِ بی سرش دلِ همه مان را آتش زد 🥺
📚 کتاب بر خوشه خاطرات / ص ۱۵
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
@ur_sep_farhanghian_bsij
#خاطرات_شهدا 💌
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم»
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات
#از_شهدا_بیاموزیم ❣
#مدیون_شهدا_هستیم
#گردان_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
-╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
@ur_sep_farhanghian_bsij
#خاطرات_شهدا
🔮 عشق و ارادت شهدا به حضرت زهرا س
در سال ۱۳۷۲ در ارتفاعات ۱۱۲ فکه مشغول تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم.😔😔
به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم.
تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار روضه حضرت زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم.😭
با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران».
روز بعد هم بچه ها با توسل به حضرت زهرا (س) مشغول تفحص شدند.
در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد.😱😱
با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم.😍😍
در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود.
قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم.😊😊
وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم.
متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم».😭😭😭
راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص؛ نوشته حمید داود آبادی
🌹 شادی روح شهدا صلوات
@ur_sep_farhanghian_bsij
#خاطرات_شهدا
🌷 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف هایم گوش کرد، گفت: تو چقدر قرآن میخونی؟
گفتم: اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.
گفت: نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟ باز همان جواب را دادم.
چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه! گفتم: چطور آقا مهدی؟
گفت: تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی!
من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.
#شهید_مهدی_باکری
👇
@ur_sep_farhanghian_bsij