✨•﷽•✨
💠 #پنــــدانــــه
✅ حکمت خدا را باور داشته باش
✍ یک روز فقیری نالان و غمگین از خرابهای رد میشد و کیسهای را که کمی گندم در آن بود، بر دوش خود میکشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند و شب را سیر بخوابند.
🌾 در راه با خود زمزمهکنان میگفت:
خدایا این گره را از زندگی من باز کن.
🌾 همچنان که این دعا را زیر لب میگذارند، ناگهان گرهٔ کیسهاش باز شد و تمام گندمهایش روی زمین و درون سنگ و سوراخهای خرابه ریخت.
🍂 عصبانی شد و به خدا گفت:
خدایا من گفتم گرهٔ زندگیام را باز کن، نه گرهٔ کیسهام را.
🌾 با عصبانیت تمام مشغول جمع کردن گندم ها از لای سنگها شد که ناگهان چشمش به کیسهای پر از طلا افتاد.
🍀 همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا بهخاطر قضاوت عجولانهاش معذرت خواست.
♨️ "بپیوندید" ↙️
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
🎾بسیج فرهنگیان شهرستان چالدران
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻࿐✰
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
═✧❁🌷یا مهدی🌷❁✧┄
#پندانه
🔥میگن شیطان با بنده ای همسفر شد...
موقع نماز صبح بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد
موقع خواب شیطان به بنده گفت
️من با تو زیر یک سقف نمی خوابم...
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی‼️
میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم..
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ...
چطور غضب بر من نازل بشه ‼️
شیطان در جواب گفت: من فقط
یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ‼️
از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند.
♨️ "بپیوندید" ↙️
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
🎾بسیج فرهنگیان شهرستان چالدران
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🌸⃟🕊🇮🇷🍁჻࿐✰
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
═✧❁🌷یا مهدی🌷❁✧┄
✨﷽✨
#پندانه ⬇️
مواظب پیشداوریها وقضاوتهایمان باشیم👇
✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیشداوری نکنیم.
خانوادهاش را مسخره و متهم به بدتربيتکردن فرزندانشان نکنیم،
چراکه نوح (علیهالسلام) با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود،
در حالی که مشهور به صفیالله بود.
کسی را که از قومش اخراج کردهاند، مسخره مکنیم
و نگوییم بیارزش و بیجایگاه است،
چراکه ابراهیم (علیهالسلام) را راندند، در حالی که مشهور به خلیلالله بود.
زندانرفته و زندانی را مسخره نکنیم،
چراکه يوسف (علیهالسلام) سالها زندان بود، در حالی که مشهور به صدیقالله بود.
ثروتمند ورشکسته و بیپول را مسخره نکنیم، چراکه ايوب (علیهالسلام) بعد از غنا، مفلس و بیچیز شد،
در حالی که مشهور به نبیالله بود.
شغل و حرفه دیگران را تمسخر نکنیم،
چراکه لقمان (علیهالسلام) نجار، خیاط و چوپان بود،
در حالی که خداوند در قرآن مجید به حکيمبودن او اذعان دارد.
کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند، مسخره نکنیم
و نگوییم که وضعيت شبههبرانگیزی دارد،
چراکه به حضرت محمد (صلیالله علیه وآله) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند،
در حالی که حبیبالله بود.
پس دیگران را پیشداوری و مسخره نکنیم
و حسنظن به دیگران داشته باشیم.
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
🔆 #پندانه
✍ فقیر و ثروتمند کیست
🔹برای اثبات ثروتمند بودنتان همه چيزهایی كه نمیتوانيد با پول بخريد را در يک ليست بنويسيد:
▫️ایمان
▫️فرهنگ
▫️ادب
▫️شعور
▫️درک
▫️پدر و مادر
▫️شادی
▫️آرامش
▫️محبت
▫️صبر
▫️قناعت
▫️و سجایای اخلاقی
✔️ حال جلوی دارايیهايتان علامت بزنيد.
💠 اگر همه اينها را با يک وضع مالی متوسط داريد، ثروتمند هستيد.
🔻و اگر هيچيک را نداريد ولی در بهترين نقطه شهر خانه داريد و يک ماشين آخرين مدل و معتبرترين حساب بانكی را داريد، متاسفم؛
▪️شما فقيرترين انسان كره زمين هستيد.
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
#پندانه
🔴 زود قضاوت نکنیم
✍خانم معلمی تعریف میکرد که در مدرسه ابتدایی بودم.
مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی برایشان گرفته شود.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم. پدرومادرها هم دعوت بودند.
موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بهجای خواندن سرود، شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دستوپا تکان میداد و خودش را عقبوجلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بهخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم، پنبه شود.
با خود گفتم:
چرا این بچه این کار را میکند؟ چرا شرم نمیکند از رفتارش؟ اینکه قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!
رفتم روبهرویش و اشاراتی کردم. هیچی نمیفهمید. به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم. خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیاش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت:
فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چهکار کنم. اخراجش میکنم.
مادر دختر هم که نزدیک من بود، بسیار پرشور میخندید و کف میزد. دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد، پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینطوری کردی؟! چرا با رفقایت، سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست. برای مادرم این کار را میکردم!
گفتم:
آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست. چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
خواستم بکشمش پایین که گفت:
خانم معلّم صبر کنید. بگذارید مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنواست. چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند!
این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان ناشنواهاست.
همین که این حرفها را زد، انگار مرا برق گرفت. دست خودم نبود. با صدای بلند گریستم و دختر را محکم بغل کردم و گفتم:
آفرین دخترم!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرفزدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند. نهتنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند.
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او تقدیم کرد.
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند. گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جستوخیز میکرد تا مادرش را شاد کند.
⚜فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا یستهزؤن؛
📚سوره #غافر - ٨٣
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
#پندانه
✅درست زندگی کنیم
✍همه ما میمیریم، همه ما.بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی، تمام میشویم.
یک روز همین خانهای که سقف دارد، خانه عنکبوتها و لانه خفاشها میشود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ میزند، همین بچههایی که نفسمان به نفسشان بند است، میروند پی زندگیشان و حتی نمیآیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان.
قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفتهاند و مغرورانه گفتهاند:
مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه من رد بشید...
و حالا کسی حتی نمیتواند استخوانهای جنازهشان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما کسانی زیستهاند که زیبا بودهاند،
دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفتهاند، زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده، سیبها از سرخی گونههایشان رنگ باختهاند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمیآورد.
قبل از ما کسانی بودهاند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریختهاند و خوردهاند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشتهاند، پنجه در پنجه شیر انداختهاند، از گلوله نترسیدهاند و حالا کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شدهاند!
▫️همه این کینهها،
▫️همه این تلخیها،
▫️همه این زخم زبان زدنها،
▫️همه این تلخ کردن دقیقهها به جان هم،
▫️همه تهمت زدنها،
▫️توهین کردنها به هم... تمام میشود.
از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
اگر میتوانیم به هم حس خوب بدهیم، کنار هم بمانیم، و اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما میمیریم. همه ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه، ناگهانی ...
🔰درست زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم درست زندگی کنند!
𝐣𝐨𝐢𝐧↠http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅هرگاه دستی را گرفتی
✅هرگاه غرور ڪسی رو نشڪستی
✅هرگاه بہ بنده اے ڪمڪ ڪردے
✅هرگاه غرور بیجا نداشتی
✅هرگاه در همه حال فقط خدا را دیدے
✅آنگاه دعایت بہ عرش میرسد.
𝐣𝐨𝐢𝐧↠http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
#پندانه
🌼گاهی موقعیتهایی که در آن قرار میگیریم، هدیهٔ خداست
روزی مداحی میگفت:
زمانی که مداحی میکردم و تازهکار بودم، همیشه در مجلس من مردی بود که از من بیدلیل متنفر بود.
هرگاه که نوبت مداحیام میشد، برمیخاست و با حرکت دست طوری به مردم میفهماند که دوباره من با این صدای نابهنجارم شروع کردم.
این حرکت او باعث میشد هیچکس کلام مداحی مرا اهمیت ندهد، و مجلس من چنان سرد میشد که بعد از چند خط خواندن تمام میکردم و مینشستم.
روز عاشورا که روضه واقعه اتمامحجت امام حسین (علیهالسلام) در کربلا را میخواندم، همین فرد در مجلس چنین کرد.
طوری که من در وسط مداحی یک «یاحسین» جانسوز گفتم و با اخلاص تمام چنان شدید گریستم که از این گریستن من حالوهوای مجلس به مدد الهی عوض شد و دلها بهسوی کربلا رفت.
در خاتمه مجلس یکی از من سؤال کرد:
سابقه نداشت در مجلس، مداحی چنین وصل شود و گریه کند و مجلس را آتش کشد، چه شد؟!
گفتم:
حال امروز و اشک چشم امروزم را مدیون آن کسی هستم که همیشه دشمنش میپنداشتم ولی اکنون فهمیدم او فرستاده خدا و دوست من است.
میدانید چرا؟ چون با حرکت او در مجلس، وسط روضه اتمامحجت امام حسین در ظهر عاشورا در کربلا، دقیقا گویی خدا مرا در وسط میدان کربلا برد و حالات جانسوز امام را با تمام وجود در آن روز درک کردم که حضرت در حال اتمامحجت و معرفی خود بود که عمر سعد ملعون امر کرد بر طبلها بزنند تا صدای امام به جایی نرسد.
آری! گاهی خدا چنان دوستمان دارد که ما را در موقعیت تجربه یک معنا قرار میدهد، به شرط اینکه صبوری کنیم تا نتیجه کار را بدانیم.
𝐣𝐨𝐢𝐧↠http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
#پندانه
🔴چهار "نون" راهگشا
✍ گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل میکنه؛ حالا با چهار تا "نون" میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس
1⃣ نَبین
1- عیب مردم را نَبین.
2- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
3- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
4- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).
2⃣ نگو
1- هر چه شنیدی، نگو.
2- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
3- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
4- هر سخن راست را هر جا، نگو.
5- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
6- راز را حتی به نزدیکترین افراد نگو.
3⃣ نَشنو
1- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
2- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی.
3- غیبت را نَشنو.
4- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)
4⃣ نَپرس
1- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
2- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
3- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس.
4- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس.
5- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ #تفڪر
✨🌸✍🏻از یڪدیگر غیبت نڪنید
آیا یڪی از شما دوست دارد
ڪه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟!
بی تردید نفرت دارید؟✨🌸
📚 سوره حجرات۱۲
http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✨رازهایت را به دو کس بگو:
🔸خودت و 🔹خدایت
✨در تنگنا به دو چیز تکیه کن:
🔹صبر و 🔸نماز
✨در دنیا مراقب دو چیز باش:
🔸پدر و 🔹مادر
✨از دوچیز نترس که به دست خداست:
🔹روزی و 🔸مرگ
@ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
#پندانه
✍️ قسمتی از درآمدت را با امام زمان معامله کن
🔹وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم.
🔸فروشنده گفت:
موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن.
🔹گفتم:
از هر کدوم دو کیلو به من بده.
🔸پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمدآقا سیب چند؟
🔹میوهفروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومن!
🔸نگاه تعجبزدهام رو به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم.
🔹پیرزن گفت:
محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همهشون سیب رو دهدوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔸محمدآقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد.
🔹سپس رو به من کرد و گفت:
این پیرزن بهتازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
🔸به همین خاطر هیچوقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
🔹راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔸دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
🔹دلم میخواست روی میوهفروش رو ببوسم. میوهها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم.
🔸با خودم میگفتم:
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله میکردم.