eitaa logo
واعظین 313 🕊
1.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
سخنرانی های کوتاه #مذهبی_اخلاقی_ادبی از سخنرانان معروف کشور اساتید : پناهیان،رفیعی،ماندگاری،فاطمی نیا، عالی،قرائتی وسایر بزرگواران کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکار برای پایبندی در عبادت❤️ یک عزیزی یک زمانی سوال کرد که من گاهی اوقات احساساتی دارم .... کلیپ‌ را تماشا کنید لطفا 👍 3:27 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨﷽✨ 🔴سخت‌ترین آزمون قضاوت ✍یکی از دوستان قدیمی که در ارتش با درجه تیمساری خدمت می‌کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق‌العاده زیبا بود: در سال 135٠ هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می‌کردم، آزمونی در ارتش برگزار شد تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهده‌دار پست‌های مهم قضائی در دادگاه‌های نظامی ارتش شوند. در این آزمون، من و 25 نفر دیگر رتبه‌های بالای آزمون را کسب کرده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی، یک ساله بود و همه با جدیت دروس را می‌خواندیم. یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسایی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می‌کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. هرچه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می‌پرسیدم، چیزی نمی‌گفت و فقط می‌گفت: من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی‌دانم! اول خیلی ترسیده بودم. وقتی داخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم، افکار مختلفی ذهنم را آزار می‌داد. از زندانبان خواستم تلفنی به خانه‌ام بزند و حداقل خانواده‌ام را از نگرانی خلاص کند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد. آن روز، شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت، تا اینکه روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، رسید. صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان به همراه همان لباس شخصی به دنبال من آمده و مرا با خود برده و یک‌راست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشکری داشت، بردند. افکار مختلف و آزاردهنده لحظه‌ای مرا رها نمی‌کرد و شدیدا در فشار روحی بودم. وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام هم‌کلاسی‌های من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. ناگهان همهمه‌ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشکر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. رئیس دانشگاه با خوش‌رویی تمام با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود، اینچنین به ما پاسخ داد: هرکدام از شما که افسران لایقی هم هستید، پس از فارغ‌التحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور به عهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می‌کردید. و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم می‌کنید، درک کرده و بی‌جهت و از سر عصبانیت یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید! در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی شد و همه نفس راحتی کشیدیم. به قول سعدی شیرازی: زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨﷽✨ ✅"داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" ✍توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
4_6032930154538338074.mp3
524.8K
🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
4_5802900089940740349.mp3
1.76M
🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨﷽✨ ✍ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را می‌لرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد. به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابه‌ای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند. ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟ خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر می‌رفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی. سحر برخیز و به خرابه برگرد. طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کرده‌اند و هر چه از من به تاراج برده‌بودند آنجا بود. ‌‌‌‌🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران : حجت‌الاسلام والمسلمین بچه هاتون راتربیت کنید برای امام زمان علیه السلام 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
4_5838993461792997604.mp3
2.99M
🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨🌼✨ من دوست دارم غرق رویای تو باشم شب تا سحر من یاد سیمای تو باشم با عهد خویش گر بخوانم هر طلوعی با ذکر عجّل غرقِ اوای تو باشم دل خوش به دیدار تو هر صبح می نشینم در شوق ان صوت و نجوای تو باشم دادی به عشاقت که وعده باز بیایی سرگرم بر این وعده وفاهای تو باشم نادم که سرگرم گشته سالها بر ظهورت تکبیر گو تا وصل به دریای تو باشم 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨﷽✨ ✍ تختی پهلوان نامدار ایرانی روز به روز پله‌های ترقی را پشت سر گذاشت. زنان و دختران جوان زیادی به او نامه عاشقانه نوشته و ابراز محبت می‌کردند. و از او برای مراسم‌های خاص خود دعوت می‌کردند. اما تختی نه‌تنها در آن مراسم‌ها حاضر نمی‌شد، بلکه پاسخی هم به ابراز احساسات‌کنندگان خود نمی‌داد. روزی یکی از طرفداران تختی به روزنامه کیهان مطلبی ارسال کرد و ادعا کرد تختی مغرور و متکبر است و حتی جواب سلام عاشقان خود را نمی‌دهد. تختی جوابیه خوبی نوشت و گفت:من متاهل هستم و از زندگی متاهلی خود راضی هستم. پس نیازی به ارتباط عاطفی با کسی در خود نمی‌بینم. از آن گذشته زمانی‌که من خواستگاری همسرم رفتم، پهلوان نبودم یک هیزم‌شکن بودم که تبر تنها ثروت و سرمایه مادی من از زندگی بود. همسرم عاشق تختی هیزم‌شکن شد ولی شما عاشق تختی پهلوان هستید. من هرگز مهر او را با شما جایگزین نمی‌کنم. 📕 داستانی بر عکس این هم اتفاق افتاد، در سال 51 مردی مبلغ 30 هزار تومان برنده بلیط‌های بخت‌آزمایی شد، خبرنگار پرسید: با این همه پول قصد انجام چه کاری داری؟ گفت: زنم مدتی است حرف مرا گوش نمی‌دهد، از بی‌پولی ذلیل شده بودم، همین فردا طلاقش می‌دهم، خدا پول طلاق او را به من رسانده است!!! ‌‌‌‌🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: مادرم نمیذاره زندگی کنیم! 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
جلسه چهارم - استاد علیرضا پناهیان.mp3
8.16M
❇️ چرا خدا از ما امتحان میگیره؟ استادپناهیان 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: پول در آوردن سخته، درک کن شوهرتو 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✅روش صحیح دعا کردن ✍️هرگاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد. 📚حکمت ۳۶۱ 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✅حق پدر و مادر بر فرزند چیست؟ ✍️از محضر مقدّس خاتم الأنبياء(ص) سؤال شد: ای رسول خدا! حقّ پدر چيست؟ حضرت فرمود اينكه تا زنده است، از او اطاعت كنى. سؤال شد، حقّ مادر چيست؟ حضرت فرمود هيهات، هيهات (که کسی به حقّ مادر برسد)، اگر کسی به تعداد ريگ‌های بيابان و به اندازه‏ قطره‏‌هاى باران در همه‏ عمر دنيا در برابر مادرش بايستد (و خدمت كند) معادل روز باردارى مادر و حملِ فرزند در شکم نمی‌‏شود. 📚مستدرک السائل ۱۵ / ۱۸۲ 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: نون شب نیست، مسلمانی کجاست؟ ‌‌‌‌🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✅چرا از فرزندان یوسف دیگر کسی به پیامبری مبعوث نشد؟ ✍️هنگامی که جناب یعقوب به طرف مصر روی آورد یوسف به منظور استقبال پدر از شهر خارج گردید و وقتی پدر را دید قصد کرد برای او پیاده شود ولی نظر به پادشاهی و مقام خویش که نمود پیاده نشد و زمانی که بر یعقوب سلام داد جبرئیل نازل شد و به او گفت: ای یوسف: خداوند تبارک و تعالی به تو می‏‌فرماید: از فرود آمدن در مقابل بنده صالح من تو را باز نداشت مگر آن مقام و پادشاهی که تو داری، دستت را بگشا. 🔹یوسف دست گشود، پس از بین انگشتانش نوری خارج شد. یوسف پرسید: این چه بود؟ جبرئیل گفت: این علامت آن است که از صلب تو هرگز پیامبر خارج نمی‌‏شود و جهتش کاری است که تو نسبت به یعقوب نمودی و در مقابلش پیاده نشدی. 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ـ چرا خدا این بلا رو سرم آورد؟ ـ چرا خدا با من لج کرده؟ ـ چرا اینهمه دعا می‌کنم منو نمی‌بینه؟ 💥 چرا فقــط مَــــن ؟ 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
CQACAgQAAxkDAAFJ-y5hkWU1gZS_cktRsnClJTZNxZBvZgACgAcAAllCcFMkDyileDk84SIE.mp3
11.43M
🔉 فاطمیه و احساس مسئولیت اجتماعی(۱) 📅 جلسه اول 🕌 حرم امام رضا(ع) 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
CQACAgQAAxkDAAFPFYlhuHB9rKue6Gb8V5ihncjK2k2Y7QACSQwAApy-QVEiSHmzcZKGEiME.mp3
936.9K
زمانه لیاقت ندارد، تو چرا باید محروم باشی؟! 🎤 🔸🔹🍃🌸🍃🔹 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 بیایید قدر امام حسین را بدانیم! 🔺 متناسب با عظمت هر نعمتی، باید برایش زحمت کشید ◾️زندگی ما متحول خواهد شد، اگر برای امام حسین کار کنیم ❤️ خیلی حسین زحمت ما را کشیده است ... 🎤 🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: قدرتمندترین آدم در دنیا ‌‌‌‌🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊
✨﷽✨ 🔴فرق فقیر و گدا ✍عارفی در «بصره» زندگی می کرد. روزی هوس "خرما" کرده بود اما سکه‌ای برای خرید نداشت. نزد خرمافروش رفت و کفش‌هایش را به او داد و گفت: "در ازای اینها به من مقداری خرما بده" خرمافروش که کفشهای کهنه او را دید، آنها را بر زمین انداخت و گفت: "اینها هیچ ارزشی ندارند، عارف، کفش‌هایش را برداشت. مردی که این صحنه را تماشا می کرد به خرمافروش گفت: "آیا او را نشناختی؟ او، فلان عارف بزرگ بود" خرمافروش که از کار خود پشیمان شده بود، طبق خرما را برداشت و به دنبالش دوید و با التماس به او گفت: "بایست تا هر قدر خرما میخواهی به تو بدهم" عارف رویش را به او کرد و گفت: "برگرد که من دینم را به خرما نمی فروشم، برو تا از این پس، فقیر را از گدا تشخیص بدهی" خرمافروش با تعجب پرسید: "فرقشان چیست؟! عارف گفت: "فقیر آن است که ترک دنیا کرده؛ اما گدا کسی است که دنیا، ترک او کرده است" 📙مصابيح القلوب ‌🤲💐🤲💐🤲💐 eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174 ○واعظین313🕊