🍏🌸🍏🌸🍏
✨✨یک امتیاز ویژه برای زائران شهید حاج قاسم سلیمانی✨✨✨✨✨✨✨✨
سنگ قبر حاج قاسم اهدایی از حرم امام حسین سلام الله علیه می باشد و این سنگ قبر سابق اربابمان امام حسین سلام الله علیه است که تعویض شده و اکنون بر مزار مطهر حاج قاسم قرار داده شده.
کسی که بالای سر قبر مطهر حاج قاسم می نشیند و دست روی سنگ قبر این شهیدعزیز میگذارد و برایش فاتحه میخواند در واقع دست بر سنگ قبر مطهر امام حسین سلام الله علیه میگذارد.
✅حاج قاسم به خواست خدا امنیت در عراق برقرار کرد و این فرصت برای شیعیان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام
فراهم شد تا به زیارت عتبات عالیات بروند
✅مسیر پیاده روی اربعین را برای عاشقان اهل بیت علیهم السلام باز کرد تا با خیالی آسوده پیاده به دیدار سیدالشهدسلام الله علیه بشتابند.
✅و پس از شهادتش هم باز این فرصت را به عاشقان اهل بیت داده تا بتوانند مستقیم سنگ قبر امام حسین علیه السلام را لمس کنند.
👈شما وقتی به زیارت امام حسین سلام الله علیه میروید امکان ندارد بتوانید سنگ قبر مطهر امام را لمس کنید ولی امام حسین سلام الله علیه این امتیاز بزرگ را تقدیم سرباز بی ادعای خودش یعنی حاج قاسم کرده تا زائران حاج قاسم سنگ قبر فرزند زهراسلام الله علیها را لمس کنند و تبرک بجویید.
🍏🌸🍏🌸🍏
✅ نمیدونم کی نوشته اما دمش گرم👇
یه مقایسه بسیار عجیب
۱_ چون اون آقا اهل مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)
۲_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم که این همه طلا و جواهر داره ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه از طلا و جواهر استفاده نمیکنم؟)
*چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫
هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام معصوم نیستند.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست!)
*اگه خیلی ادعا داریم، از جیب مایه بگذاریم، نه از دینمون!*
payamerahbar.apk
حجم:
13.32M
🔮⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️🔮
❇️با نسخه پنجم اپلیکیشن گام دوم لااقل یکبار این بیانیه مهم رو مطالعه کنید.❇️
📋 این اپلیکیشن شامل: تحلیل هایی از بیانیه
🔹 اضافه شدن متن کتاب گام تمدنساز
🔹 اضافه شدن بخش ارسال اخبار
🔹 اضافه شدن امکان لایک و دیسلایک اخبار و مسابقه خبرنگار گام دومی
🔹 اضافه شدن سوالات بخش آزمون تستی
🔹بهبود رابط کاربری بخش اتاقهای گفتگو
🔹اضافه شدن بخش معرفی رسانههای گام دومی
🔹اضافه شدن بخشی جهت ثبتنام در جنبش مردمی گام دوم انقلاب
📌دانلود از کافهبازار:
https://cafebazaar.ir/app/ir.gam2.enghelab
#انتشار_حداکثری
@nokatetalabegy
═✧❁﷽❁✧═
📢 اطلاعیه #ثبت_نام دوره پنجم طرح بینش مطهر با محوریت آثار #شهیدمطهری(ره)
⬅️ ثبت نام ویژه #مرحله_اول
📌 باحضور اساتید مطرح حوزه و دانشگاه :
🔰حجت الاسلام علی فرحانی
🔰حجت الاسلام امین اسد پور
📌مکان برگزاری کلاس ها :
🔰خواهران : موسسه آموزش عالی معصومیه
🔰برادران : حوزه علمیه امام کاظم (ع)
📌آخرین مهلت #ثبتنام: ۱۰ تیر ماه 99
👈لینک ثبت نام :
https://bineshemotahar.ir/pre_signup/
💡برای اطلاع از #جزئیات_دوره به آدرس زیر 👇 مراجعه فرمائید.
https://eitaa.com/bineshemotahar_qom
کانال جامع اندیشه های شهید مطهری
✅ *چرا برکت از زندگی می رود؟*
✍استاد فاطمی نیا:
مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش مےکند. بسیاری از بے حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است. کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد! روزی چند تا پرخاش باشد، برکات را از منزل می برد.🍂🍁
🔷حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی و شخصی مشاجره نکن، چون کدورت مے آورد.مرحوم علامه جعفری از صاحب دلے نقل کرد: در موضوعے که گمان مےکردم حق با من است، داشتم با همسرم مشاجره مےکردم؛ *ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند! بسیار کریه و زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو! همین که متنبّه شدم، فورا "دست همسرم را بوسیدم و *عذرخواهی" کردم.*
@nokatetalabegy
ツ
🌷آیت الله طباطبایی (ره):
سخن گفتن نقره و #سکــوت طلا
هرگاه مومن را خامـوش دیدید به
او نزدیک شوید که به او حکــمت
القا می شـــود.
سرم را ضمانت میکنم اگر کسی
#دهانـــش را ببندد به حکــــمت
می رســد.
@nokatetalabegy
#تلنگر
به خدا ڪه وصل شوی
آرامش وجودت را فرا می گيرد !
نه به راحتی میرنجی
و نه به آسانی می رنجانی
آرامش؛
سهم دلهايی است ڪه به سَمت خداست
@nokatetalabegy
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پذيرش_حوزه علمیه نجف آباد
با عنايت خداوند متعال و در ظلّ توجهات حضرت ولی عصر "عج" حوزه علميه جامعة الامام المنتظر "عج" نجف آباد از مدارس نمونه و موفق تحت پوشش مركز مديريت قم، برای سال تحصيلی ۱۴۰۰_۱۳۹۹ از برادران علاقهمند و واجد شرايط سراسر کشور در مقطع #هشتم و بالاتر (هشتم، نهم و دهم متوسطه و سيكل) و مقطع #ديپلم (يازدهم و دوازدهم متوسطه، ديپلم و پيش دانشگاهی) طلبه میپذيرد.
📖 راهنما : taklink.in/help3
🔰 مهلت : 5تير 99
🌐 ثبتنام : taklink.in/howzeh
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۴۲۵۱۲۰۵۳_۰۳۱ تماس حاصل فرمایید.
مهلت ثبت نام حوزه های علمیه تا ۵ تیرماه تمدید شد لطفاً اطلاع رسانی نمایید
🍏🌸🍏🌸🍏
🌹*شهیدی که بخاطر رضایت پدر ازبهشت برگشت*🌹
از کتاب" بازگشت " خاطرات رزمندگان از مشاهدات آنها از فضای برزخ بهشتی و نحوه شهادت شهدای رزمنده و... به شما توصیه می کنم. حتما این کتاب را تهیه نمایید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
و اما شما هم اینک یکی از داستان تکان دهنده و زیبای این کتاب را پیش رو دارید...
💠 💠آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
⭕ادامه ماجرا ...
💠محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت اف
تاد نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می روم آنجایی که باید بروم.من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
💠چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
😭🤲🏻خدایا دستمان خالی است به لطف و کرمت . عاشقان شهادت، ما را به کاروان شهدا برسان.
💠🟣💠🟢💠🟠💠🟣💠