eitaa logo
«وحــــیــد♥رهـــــبــانـــی»
196 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
68 فایل
فعال ترین چنل وحیــدرهبانی در ایتا «•گاندو•» ❤ تاریخ چنلمون ۱۴۰۰/۵/۴ لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16510995265877 . ایدی مدیر @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکی برام برنامه ویوکات بفرسته۱ریال پرداخت ایتا میدم فقط به نفراول @F_atemeh_f
حکایت عشق پارت ۳۵❤️
🌹به نام خدا🌹 پارت ۳۵ حکایت عشق😍😍😍 محمد:به آقا رسول حال شما چطوره ستاره خانم خوبن☺️ چی شده پسر پکری رسول:سلام آقا دارم بچه ها رو دنبال میکنم فکر کنم شارلوت نقشه ایی داره محمد:چرا الان میکی بده من ببینم تلفنو داوود خیلی نزدیکش نشید فقط سرعت تون باهاشون رو حذف کنید و با احتیات حرکت کنید در تماسیم داوود:چشم آقا محمد:حواست باشه رسول رسول:بله آقا آقا محمد ؟؟؟ محمد:جان؟؟؟ رسول:آقا امشب خونه ما دعوت هستید با عطیه خانم بیاد 😊 محمد؛ اگه وقت کنم باشه😊 رسول:ممنون به ستاره خانم پلیس خوب و مهربون من ستاره:سلام نابغه و زرنگ اداره حالتون چطوره آقای من😛 رسول:عاشق وقتیم که عاشقمی و اینطوری نکام میکنی😁 ستاره:راستی آقا محمد چی گفت برای امشب😅 رسول:گفت وقت کنه میاد😄 ستاره:خوبه پس؟؟ رسول:ببخشید ستاره تلفن و باید جواب بدم؟؟ رسول:جونم سعید ؟؟ سعید:بد بخت شدیم رسول داوود داوود😭😭 رسول:داوود چییییی؟؟ سعید:ما از ماشین پیاده شدیم که ماشینارو عوض کنیم داوود موند توی ماشینو یک ماشین از پشت زد بهش و رفت توی دره الان داریم میبریمش بیمارستان 😭😭 رسول:یا خدا اااااااااا 😱😱 آقا محمددددددددددد😱 ستاره"چی شده رسول جاننننن؟؟؟؟ چرا اینطوری میکنی عزیزم؟؟؟😬 محمد:چی شده رسول جانننننن؟؟ رسول:آقا داوود تصادف کرده الان بیمارستان کرج ست 😱 محمد:یا ابلفضلللللل😱😱 بریم؟ بریم کرج ستاره:اما آخه فرزانه و حسین محمد:زود بگو بیان تو هواپیما براشون تعریف میکنیم سریععععع😢 رسول و ستاره:بله آقا محمد هواپیمااااا😢👇👇 ستاره:یا زهرا فرزانههههههههه فرزانههههههه غش کرد😐😞 محمد:وای فرزانه خانم من خیلی شرمنده ام😭😭😭 رسول:😭😭😭 تا پارت ۳۶ خدانگهدار😭😭😭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام نوبتی هم باشه نوبت رمانه😉
به نام خدا 🌱رمان حافظان امنیت🌱 پارت ۵ سعید:داداشم اومد با یه‌ آقای دیگه سلام کردن قشنگ معلوم‌ بود از تعجب داشت شاخ در می آورد ولی هیچی نگفت منم چیزی نگفتم‌😕 فقط سلام احوال پرسی کردن آقا محمد هم گفت ما نیروی جدید هستیم و معرفی کردن آقا محمد:خوب آقا هادی بفرما بگو‌ ببینم. بحث سر چی بود 🤨 هادی:عه آقا چیزه‌ .امروز ناصر و مجتبی رفتن دنبال امیری عماد شیفته‌ هست در خونه فرهمند آقا محمد:خوب هادی:آقا امروز نوبت محسن که بره جای رضا‌ اخه عماد دیشب هم نیومد. منم الان کار دارم نمیتونم محسن هم‌ نمیره محسن:عه‌ آقا چیزه اول اینکه من تا حالا شیفت نبودم و دوم اینکه اون کاری که بهم سپردین‌ هنوز مونده پس در نتیجه تو سایت میمونم‌ قابل توجه بعضی ها😒 هادی:یه بعضی ها‌ی‌ رو نشونت بدم کف کنی 😐 محسن:،😐 رسول:😂وای منو داوود زیر‌لب‌ انقدر خندیدیم سعید هم چپ چپ‌ ما رو‌ نگاه میکرد 😐نمیدونم‌ اون چرا ناراحت شد فرشید:هم که کلا تو این دنیا نبود 😂این‌قدر به دَر دیوار سایت نگاه میکرد‌ داشت‌ سکته‌ میکرد تو عمرش همچین جایی رو ندیده بود🙄😅 محمد:خیلی خوب بسه 🤨اصلا حالا که اینجوری‌شد جفتتون‌‌ میرید جایی‌ رضا تا فردا صبح هم بر نمیگردید‌ 😒 محسن:عه آقاااا من اینجا خیلی کار دارم 😐😕هادی رو بفرستید اصلا این جوری بهتره قیافه هادی:😐 محمد: نخیر همین که گفتم😐 محسن:😑باشه چشم‌ رسول:😂اخیش‌ ضایع شد محمد: الان‌ هم آقا عبدی چند دقیقه پیش بهم زنگ‌ زد داره میاد منم الان کار دارم باید برم فعلا آقایون هارو راهنمایی‌ کنید بشینن‌ تا آقا عبدی بیاد‌ اون‌ فروم‌ هارو به اقایون بده‌ و میز هاشونم‌ بهشون‌ تحویل بده‌ ‌ شما هم‌ فعلا تا وقتی اقا عبدی میاد جای‌ نرید‌ وقتی که اومد سریع میرید جای رضا منم الان برم کار دارم فعلا خداحافظ +همگی:خدانگهدار‌ تون محسن:خوب خیلی خوش اومدید بفرمائید از این طرف اقایون همگی 😜:ممنون هادی:😐محسن قبل از اینکه خواستیم بیایم‌ پیش آقا محمد بهت چی گفتم ؟🤔 محسن:چه میدونم هادی:😑گفتم دعا کن آقا محمد چیزی نگه و گرنه با کله‌ میام‌ تو صورتت‌ 🙄 متوجه شدی🤨 محسن:😐 هادی بروو بعدشم به من چه خودت صداتو‌ بردی بالا هادی:آقا محسن حیف اقایون هستن بعدا حسابی دارم برات 😏 محسن:عه اینجوریه‌ 😏ناصر جان بزار بیان منم دارم برات هادی:😐تحدید میکنی محسن:😶حالا رسول :😐اقایون‌ ماهم‌ ادمیم‌ خشک شدیم اینجا ها داوود +فرشید :😂😂😂عه رسول رسول:😐ولا دارن وقت دنیای رو میگیرن محسن:😐 مسئله‌ شخصیه‌ شما بفرمائید اونجا‌ بشینید رسول:😕عجب سعید: بریم اونجا بشینیم آقا محسن شما هم به مسئله شخصیتون‌ برسید محسن:😐 زیر لب گفتم‌ برو بابا من نمیدونم این بچه رو چه به مامور امنیتی‌ آخه😑 بابای سعید موافق بود مامور امنیتی بشه اما من نه چون نگرانش‌ بودم‌ نمیخواستم‌ آسیب ببینه چون اون مثل برادرمه .......
به نام خدا 🌱رمان حافظان امنیت🌱 پارت ۵ سعید:داداشم اومد با یه‌ آقای دیگه سلام کردن قشنگ معلوم‌ بود از تعجب داشت شاخ در می آورد ولی هیچی نگفت منم چیزی نگفتم‌😕 فقط سلام احوال پرسی کردن آقا محمد هم گفت ما نیروی جدید هستیم و معرفی کردن آقا محمد:خوب آقا هادی بفرما بگو‌ ببینم. بحث سر چی بود 🤨 هادی:عه آقا چیزه‌ .امروز ناصر و مجتبی رفتن دنبال امیری عماد شیفته‌ هست در خونه فرهمند آقا محمد:خوب هادی:آقا امروز نوبت محسن که بره جای رضا‌ اخه عماد دیشب هم نیومد. منم الان کار دارم نمیتونم محسن هم‌ نمیره محسن:عه‌ آقا چیزه اول اینکه من تا حالا شیفت نبودم و دوم اینکه اون کاری که بهم سپردین‌ هنوز مونده پس در نتیجه تو سایت میمونم‌ قابل توجه بعضی ها😒 هادی:یه بعضی ها‌ی‌ رو نشونت بدم کف کنی 😐 محسن:،😐 رسول:😂وای منو داوود زیر‌لب‌ انقدر خندیدیم سعید هم چپ چپ‌ ما رو‌ نگاه میکرد 😐نمیدونم‌ اون چرا ناراحت شد فرشید:هم که کلا تو این دنیا نبود 😂این‌قدر به دَر دیوار سایت نگاه میکرد‌ داشت‌ سکته‌ میکرد تو عمرش همچین جایی رو ندیده بود🙄😅 محمد:خیلی خوب بسه 🤨اصلا حالا که اینجوری‌شد جفتتون‌‌ میرید جایی‌ رضا تا فردا صبح هم بر نمیگردید‌ 😒 محسن:عه آقاااا من اینجا خیلی کار دارم 😐😕هادی رو بفرستید اصلا این جوری بهتره قیافه هادی:😐 محمد: نخیر همین که گفتم😐 محسن:😑باشه چشم‌ رسول:😂اخیش‌ ضایع شد محمد: الان‌ هم آقا عبدی چند دقیقه پیش بهم زنگ‌ زد داره میاد منم الان کار دارم باید برم فعلا آقایون هارو راهنمایی‌ کنید بشینن‌ تا آقا عبدی بیاد‌ اون‌ فروم‌ هارو به اقایون بده‌ و میز هاشونم‌ بهشون‌ تحویل بده‌ ‌ شما هم‌ فعلا تا وقتی اقا عبدی میاد جای‌ نرید‌ وقتی که اومد سریع میرید جای رضا منم الان برم کار دارم فعلا خداحافظ +همگی:خدانگهدار‌ تون محسن:خوب خیلی خوش اومدید بفرمائید از این طرف اقایون همگی 😜:ممنون هادی:😐محسن قبل از اینکه خواستیم بیایم‌ پیش آقا محمد بهت چی گفتم ؟🤔 محسن:چه میدونم هادی:😑گفتم دعا کن آقا محمد چیزی نگه و گرنه با کله‌ میام‌ تو صورتت‌ 🙄 متوجه شدی🤨 محسن:😐 هادی بروو بعدشم به من چه خودت صداتو‌ بردی بالا هادی:آقا محسن حیف اقایون هستن بعدا حسابی دارم برات 😏 محسن:عه اینجوریه‌ 😏ناصر جان بزار بیان منم دارم برات هادی:😐تحدید میکنی محسن:😶حالا رسول :😐اقایون‌ ماهم‌ ادمیم‌ خشک شدیم اینجا ها داوود +فرشید :😂😂😂عه رسول رسول:😐ولا دارن وقت دنیای رو میگیرن محسن:😐 مسئله‌ شخصیه‌ شما بفرمائید اونجا‌ بشینید رسول:😕عجب سعید: بریم اونجا بشینیم آقا محسن شما هم به مسئله شخصیتون‌ برسید محسن:😐 زیر لب گفتم‌ برو بابا من نمیدونم این بچه رو چه به مامور امنیتی‌ آخه😑 بابای سعید موافق بود مامور امنیتی بشه اما من نه چون نگرانش‌ بودم‌ نمیخواستم‌ آسیب ببینه چون اون مثل برادرمه .......
به نام خدا 🌱مان حافظان امنیت🌱 پارت ۶ هادی:😮اووچه با جدیت به محسن حرف زد 😂دمش گرم حال محسن رو گرفت رسول:رفتیم نشستیم‌ اون دوتا هم باز جر بحث میکردن مثلا بیان‌ به جایی اینکه از ما پذیرایی کنن‌ دارن یه ریز حرف میزننن‌ وقت دنیارو دارن میگیرن😒 فرشید :عه رسول ساکت روز اول کارمونو‌ گند نزن خواهشا😐 رسول:تو از کجا دونستی من چی گفتم داوود:آی کیو بلند فکر کردی😂 سعید:بچه ها لطفا ساکت عه‌ رسول:😐کشتی مارو تو سعید:😶😏 فرشید:عه بچه ها اون آقا کیه😜 رسول:کدوم🤨 فرشید:همونی که هودی مشکی پوشیده😍چقدر هم بهشون میاد داوود:آره رسول:اهوم اره سعید:وای بچه ها خیلی حرف میزنید رسول:وای رسول چته اعصاب نداری ها😐 سعید:مگه شما ها اعصابی هم میزارید😒 داوود:رسول سر به سرش نزار قاتی کرده😑 فرشید :وقتی اومدیم خوب بود الان نمیدونم چی شد😕 سعید:هیچی‌ نشده فقط حرف نزنید😒 رسول:😐دارم برات سعید:😐 داوود:بعد از چند دقیقه که اقا محمد گفتن اومد آقا عبدی:سلام اقایون ببخشید‌ دیر کردم خیلی خوش اومدید من امیر حسین عبدی و در خدمت شما رسول:سلام ممنون سعید: خوشبختم 😊 منم سعید هستم و بقیه دوستام هستن‌ داوود وفرشید آقا عبدی:خیلی خوشبختم از دیدنتون‌😍 بچه ها همه:همچنین🥰 آقا عبدی :خوب بچه ها این فروم هارو پر کنید تا میز هاتونو‌ بهتون‌ نشون بدم البته اگه کم نیاد😬 رسول:فرم هارو که داشتیم پر میکردیم‌ زیر چشمی به سعید نگاه میکردم عین برج زهر مار بود🙄😐 بعد از اینکه فرم هارو تحویل دادیم میز هارو بهمون نشون داد‌ ولی 😬🙄خیلی بد بود میز نبود باید دونفر ی بشینیم‌ آقا عبدی :خوب آقایون ببخشید ما میز نداریم باید براتون بیاریم اما طول میکشه فعلا باید دونفری‌ سر یه میز کار کنید شما رسول پیش آقا محسن میشینید‌ قیافه سعید:👈😳😐😑 و شما داود شما هم کنار آقا هادی و شما فرشید هم کنار عمادمیشینید‌ و سعید شما هم کنار دست آقا ناصر میشینید دوستان میدونم سخته ولی فقط چند روزه‌ بعد میز هاتونو‌ میاریم 😢 رسول:😑نمیشه من کنار یکی دیگه بشینم‌ داوو:عه رسول:داوود من با شما بودم🙄 آقا عبدی:نه آخه بعضی کار ها جدا گانه فرق داره شما هم چون بیشتر هک‌ کردن اینجور چیزا بلدید‌ باید کنار دست آقا محسن باشید رسول:باشه ولی فقط چند روز لطفا 🥴 آقای عبدی:باشه‌ نگران نباشید ......
تا ۳۰ دقیقه پست ممنوع ❌❌ پست بزارید پاک میشه❌