به نام خدا
🌱رمان حافظان امنیت🌱
پارت ۵
سعید:داداشم اومد با یه آقای دیگه سلام کردن قشنگ معلوم بود از تعجب داشت شاخ در می آورد ولی هیچی نگفت منم چیزی نگفتم😕
فقط سلام احوال پرسی کردن آقا محمد هم گفت ما نیروی جدید هستیم و معرفی کردن
آقا محمد:خوب آقا هادی بفرما بگو ببینم. بحث سر چی بود 🤨
هادی:عه
آقا چیزه .امروز ناصر و مجتبی رفتن دنبال امیری
عماد شیفته هست در خونه فرهمند
آقا محمد:خوب
هادی:آقا امروز نوبت محسن که بره جای رضا اخه عماد دیشب هم نیومد.
منم الان کار دارم نمیتونم
محسن هم نمیره
محسن:عه آقا چیزه اول اینکه من تا حالا شیفت نبودم و دوم اینکه اون کاری که بهم سپردین هنوز مونده پس در نتیجه تو سایت میمونم قابل توجه بعضی ها😒
هادی:یه بعضی های رو نشونت بدم کف کنی 😐
محسن:،😐
رسول:😂وای منو داوود زیرلب انقدر خندیدیم سعید هم چپ چپ ما رو نگاه میکرد 😐نمیدونم اون چرا ناراحت شد
فرشید:هم که کلا تو این دنیا نبود 😂اینقدر به دَر دیوار سایت نگاه میکرد داشت سکته میکرد تو عمرش همچین جایی رو ندیده بود🙄😅
محمد:خیلی خوب بسه 🤨اصلا حالا که اینجوریشد جفتتون میرید جایی رضا تا فردا صبح هم بر نمیگردید 😒
محسن:عه آقاااا من اینجا خیلی کار دارم 😐😕هادی رو بفرستید اصلا این جوری بهتره
قیافه هادی:😐
محمد: نخیر همین که گفتم😐
محسن:😑باشه چشم
رسول:😂اخیش ضایع شد
محمد:
الان هم آقا عبدی چند دقیقه پیش بهم زنگ زد داره میاد منم الان کار دارم باید برم فعلا آقایون هارو راهنمایی کنید بشینن تا آقا عبدی بیاد اون فروم هارو به اقایون بده و میز هاشونم بهشون تحویل بده
شما هم فعلا تا وقتی اقا عبدی میاد جای نرید وقتی که اومد سریع میرید جای رضا
منم الان برم کار دارم فعلا خداحافظ
+همگی:خدانگهدار تون
محسن:خوب خیلی خوش اومدید بفرمائید از این طرف
اقایون همگی 😜:ممنون
هادی:😐محسن قبل از اینکه خواستیم بیایم پیش آقا محمد بهت چی گفتم ؟🤔
محسن:چه میدونم
هادی:😑گفتم دعا کن آقا محمد چیزی نگه و گرنه با کله میام تو صورتت 🙄
متوجه شدی🤨
محسن:😐 هادی بروو
بعدشم
به من چه خودت صداتو بردی بالا
هادی:آقا محسن حیف اقایون هستن بعدا حسابی دارم برات 😏
محسن:عه اینجوریه 😏ناصر جان بزار بیان منم دارم برات
هادی:😐تحدید میکنی
محسن:😶حالا
رسول :😐اقایون ماهم ادمیم خشک شدیم اینجا ها
داوود +فرشید :😂😂😂عه رسول
رسول:😐ولا دارن وقت دنیای رو میگیرن
محسن:😐 مسئله شخصیه شما بفرمائید اونجا بشینید
رسول:😕عجب
سعید: بریم اونجا بشینیم آقا محسن شما هم به مسئله شخصیتون برسید
محسن:😐 زیر لب گفتم برو بابا
من نمیدونم این بچه رو چه به مامور امنیتی آخه😑
بابای سعید موافق بود مامور امنیتی بشه اما من نه چون نگرانش بودم نمیخواستم آسیب ببینه چون اون مثل برادرمه
.......
به نام خدا
🌱رمان حافظان امنیت🌱
پارت ۵
سعید:داداشم اومد با یه آقای دیگه سلام کردن قشنگ معلوم بود از تعجب داشت شاخ در می آورد ولی هیچی نگفت منم چیزی نگفتم😕
فقط سلام احوال پرسی کردن آقا محمد هم گفت ما نیروی جدید هستیم و معرفی کردن
آقا محمد:خوب آقا هادی بفرما بگو ببینم. بحث سر چی بود 🤨
هادی:عه
آقا چیزه .امروز ناصر و مجتبی رفتن دنبال امیری
عماد شیفته هست در خونه فرهمند
آقا محمد:خوب
هادی:آقا امروز نوبت محسن که بره جای رضا اخه عماد دیشب هم نیومد.
منم الان کار دارم نمیتونم
محسن هم نمیره
محسن:عه آقا چیزه اول اینکه من تا حالا شیفت نبودم و دوم اینکه اون کاری که بهم سپردین هنوز مونده پس در نتیجه تو سایت میمونم قابل توجه بعضی ها😒
هادی:یه بعضی های رو نشونت بدم کف کنی 😐
محسن:،😐
رسول:😂وای منو داوود زیرلب انقدر خندیدیم سعید هم چپ چپ ما رو نگاه میکرد 😐نمیدونم اون چرا ناراحت شد
فرشید:هم که کلا تو این دنیا نبود 😂اینقدر به دَر دیوار سایت نگاه میکرد داشت سکته میکرد تو عمرش همچین جایی رو ندیده بود🙄😅
محمد:خیلی خوب بسه 🤨اصلا حالا که اینجوریشد جفتتون میرید جایی رضا تا فردا صبح هم بر نمیگردید 😒
محسن:عه آقاااا من اینجا خیلی کار دارم 😐😕هادی رو بفرستید اصلا این جوری بهتره
قیافه هادی:😐
محمد: نخیر همین که گفتم😐
محسن:😑باشه چشم
رسول:😂اخیش ضایع شد
محمد:
الان هم آقا عبدی چند دقیقه پیش بهم زنگ زد داره میاد منم الان کار دارم باید برم فعلا آقایون هارو راهنمایی کنید بشینن تا آقا عبدی بیاد اون فروم هارو به اقایون بده و میز هاشونم بهشون تحویل بده
شما هم فعلا تا وقتی اقا عبدی میاد جای نرید وقتی که اومد سریع میرید جای رضا
منم الان برم کار دارم فعلا خداحافظ
+همگی:خدانگهدار تون
محسن:خوب خیلی خوش اومدید بفرمائید از این طرف
اقایون همگی 😜:ممنون
هادی:😐محسن قبل از اینکه خواستیم بیایم پیش آقا محمد بهت چی گفتم ؟🤔
محسن:چه میدونم
هادی:😑گفتم دعا کن آقا محمد چیزی نگه و گرنه با کله میام تو صورتت 🙄
متوجه شدی🤨
محسن:😐 هادی بروو
بعدشم
به من چه خودت صداتو بردی بالا
هادی:آقا محسن حیف اقایون هستن بعدا حسابی دارم برات 😏
محسن:عه اینجوریه 😏ناصر جان بزار بیان منم دارم برات
هادی:😐تحدید میکنی
محسن:😶حالا
رسول :😐اقایون ماهم ادمیم خشک شدیم اینجا ها
داوود +فرشید :😂😂😂عه رسول
رسول:😐ولا دارن وقت دنیای رو میگیرن
محسن:😐 مسئله شخصیه شما بفرمائید اونجا بشینید
رسول:😕عجب
سعید: بریم اونجا بشینیم آقا محسن شما هم به مسئله شخصیتون برسید
محسن:😐 زیر لب گفتم برو بابا
من نمیدونم این بچه رو چه به مامور امنیتی آخه😑
بابای سعید موافق بود مامور امنیتی بشه اما من نه چون نگرانش بودم نمیخواستم آسیب ببینه چون اون مثل برادرمه
.......
به نام خدا
🌱مان حافظان امنیت🌱
پارت ۶
هادی:😮اووچه با جدیت به محسن حرف زد
😂دمش گرم حال محسن رو گرفت
رسول:رفتیم نشستیم اون دوتا هم باز جر بحث میکردن مثلا بیان به جایی اینکه از ما پذیرایی کنن دارن یه ریز حرف میزننن وقت دنیارو دارن میگیرن😒
فرشید :عه رسول ساکت روز اول کارمونو گند نزن خواهشا😐
رسول:تو از کجا دونستی من چی گفتم
داوود:آی کیو بلند فکر کردی😂
سعید:بچه ها لطفا ساکت عه
رسول:😐کشتی مارو تو
سعید:😶😏
فرشید:عه بچه ها اون آقا کیه😜
رسول:کدوم🤨
فرشید:همونی که هودی مشکی پوشیده😍چقدر هم بهشون میاد
داوود:آره
رسول:اهوم اره
سعید:وای بچه ها خیلی حرف میزنید
رسول:وای رسول چته اعصاب نداری ها😐
سعید:مگه شما ها اعصابی هم میزارید😒
داوود:رسول سر به سرش نزار قاتی کرده😑
فرشید :وقتی اومدیم خوب بود الان نمیدونم چی شد😕
سعید:هیچی نشده فقط حرف نزنید😒
رسول:😐دارم برات
سعید:😐
داوود:بعد از چند دقیقه که اقا محمد گفتن اومد
آقا عبدی:سلام اقایون ببخشید دیر کردم خیلی خوش اومدید
من امیر حسین عبدی و در خدمت شما
رسول:سلام ممنون
سعید: خوشبختم 😊 منم سعید هستم
و بقیه دوستام هستن
داوود وفرشید
آقا عبدی:خیلی خوشبختم از دیدنتون😍
بچه ها همه:همچنین🥰
آقا عبدی :خوب بچه ها این فروم هارو پر کنید تا میز هاتونو بهتون نشون بدم البته اگه کم نیاد😬
رسول:فرم هارو که داشتیم پر میکردیم زیر چشمی به سعید نگاه میکردم عین برج زهر مار بود🙄😐
بعد از اینکه فرم هارو تحویل دادیم میز هارو بهمون نشون داد ولی 😬🙄خیلی بد بود میز نبود باید دونفر ی بشینیم
آقا عبدی :خوب آقایون ببخشید ما میز نداریم باید براتون بیاریم اما طول میکشه فعلا باید دونفری سر یه میز کار کنید
شما رسول پیش آقا محسن میشینید
قیافه سعید:👈😳😐😑
و شما داود شما هم کنار آقا هادی و شما فرشید هم کنار عمادمیشینید و سعید شما هم کنار دست آقا ناصر میشینید
دوستان میدونم سخته ولی فقط چند روزه بعد میز هاتونو میاریم 😢
رسول:😑نمیشه من کنار یکی دیگه بشینم
داوو:عه
رسول:داوود من با شما بودم🙄
آقا عبدی:نه آخه بعضی کار ها جدا گانه فرق داره شما هم چون بیشتر هک کردن اینجور چیزا بلدید باید کنار دست آقا محسن باشید
رسول:باشه ولی فقط چند روز
لطفا 🥴
آقای عبدی:باشه نگران نباشید
......
نظر تونو در مورد رمان حافظان امنیت اینجا بگید🙏 لطفا نظر بدین ادامه رمان رو بنویسم🙏🙏☺️😘
https://harfeto.timefriend.net/16321288307694
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری گاندویی☺️
کپی ممنوع فقط فراورد 😘
#مدیر
سلام خوبی😍
یه کانال عالی اوردم براتون 😌💎🤘
پر از عکس و ادیت از گاندو و بازیگراش🍓♥️
یه رمان عالی و گاندویی پر هیجانم داره به اسم #عشق_با_طعم_نظام
اگه بخونین عاشقش میشین🤩
پس از دستش نده🤪🤪
ناشناس ما:https://harfeto.timefriend.net/16316089700751
این ناشناس کانالمونه 🤞🏻👆🏻
حرفاتون رو بگین ...
🔥. @gandooi. 🔥
اینم لینک کانال خوشملمونهههههه💎😍💎
خلاصه عضو نشی از دستش دادی
پس بزن رو پیوستن
#استوری_جدید_اقای_اشکان_دلاوری✨💎
#کپی_ممنوع🚫
#تا_وقتی_که_فوروارد_هست_چرا_کپی😢
#فوروارد_با_ذکر_سه_صلوات_برای_ظهور_امام_زمان_عج🌸🖇
💎•✾•✨👑✨•✾💎
@Gandosss
💎•✾•✨👑✨•✾•💎
#جوانان_گاندو😍🖇
#گاندو_صدای_ماست😌🤞
#گاندو_سازان_متشکریم😍👌
#گاندو۲🐊🖇
#میریم_جلو_و_از_گاندو_حمایت_میکنیم_تا_ادامه_داشته_باشه😎👊
#ماه_محرم😭🏴🖤
#مدیر🙃🙂