⚠قسمت چهاردهم⚠
<<عماد>>
[روستای کفرکیلا - مرز فلسطین اشغالی]
هوا فوق العاده سرد شده است. باد، برفهای معلق در هوا را با خود به چپ و راست میبرد و دست آخر به صورت ما میکوبد.
روستای کفرکیلا که یکی از مناطق مرزی لبنان و اسرائیل است، هنوز هم شبیه سی سال پیش بکر و دست نخورده باقی مانده است.
نگاهی به مرصاد میاندازم و میپرسم:
-چقدر تا مرز مونده؟
به پیش رویش نگاه میکند. مشخص است که نمیتواند جواب دقیق و درستی بدهد. باد و برف چنان غائلهای به پیدا کردند که بینایی هر کسی را محدود میکند.
کمی مکث میکند و با ناتوانی جواب میدهد:
-دقیق نمیتونم بگم، برف روی تموم نشونههایی که گذاشته بودم رو پوشونده.
سرم را به نشانهی درک کردن شرایط تکان میدهم. تعریف مرصاد را از زبان خیلیها شنیدهام و برای همین این هم قبول کردم تا او به عنوان نفر سوم من و کمیل را در این عملیات همراهی کند. مرصاد فوق العاده حرفهای است و از همه مهمتر سابقهی زندگی در شهرهای تل آویو و اورشلیم را دارد و اسرائیل را درست مثل کف دستش بلد است.
نگاهی به آسمان میاندازم که سراسر سرخ است. برف بیامان میبارد و طوفانی در سطح بیابان به پا میکند.
میخواهیم به راهمان ادامه دهیم که کمیل ناگهان میگوید:
-یه لحظه صبر کنید.
مکث میکنم. کمیل رو به مرصاد میکند و همانطور که به سمت شمال اشاره میکند، میگوید:
-مرز کنار اون پرچم ایران نیست؟
باد شدت میگیرد و دانههای یخی برف را در هوا میچرخاند. مرصاد به زحمت چشمهایش را باز نگه میدارد و پرچم سه رنگ ایران را میبیند و بلافاصله میگوید:
-درسته آقا، همونه... خودشه، رسیدیم.
نفس کوتاهی میکشم و رو به مرصاد میپرسم:
-مطمئنی اشتباه نمیکنی؟ باید به سربازی که امشب اینجا شیفته زنگ بزنما.
سرش را به نشانهی اطمینان از حرفی که زده تکان میدهد و میگوید:
-بله آقا، وقتی توی تیم حاج عماد مغنیه بودم خودم اون پرچم رو نصب کردم.
لبخندی میزنم و میگویم:
-جدی؟ کارت خیلی درسته.
سپس به کمیل اشاره میکنم تا کارش را شروع کند. دستکش مشکی رنگش را بیرون میآورد و روی زمین مینشیند. حلقهی دورش را تنگتر میکنیم تا مبادا سیستم جاسوسی اسرائیل به نور صفحهی موبایل کمیل حساس شود. چند باری به روی صفحه میزند و بعد از وارد کردن کدهایی که فقط خودش از آنها سر در میآورد، سرش را بلند میکند و میگوید:
-حله عماد، حالا میتونی بهش زنگ بزنی.
شمارهی سربازی که امشب در نقطهی مرزی شیفت است را به کمک بچههای تیم سایبری تهران و با دسترسی به سیستم نه چندان ایمن پایگاه مرزی اسرائیل به دست آوردیم و حالا به لطف هنرنمایی کمیل، قرار است شمارهی مقر فرماندهیشان به جای شمارهی تلفن ماهوارهای من به روی صفحه تلفن سرباز نقش ببند.
تلفن ماهوارهای را از داخل جیب کاپشنم بیرون میآورم و بعد از باز کردن آنتش به شمارهی سربازی که امشب سر شیفت است، زنگ میزنم.
بعد از چند باری که بوق میخورد، تلفن را جواب میدهد و میگوید:
-سلام قربان، مشکلی پیش اومده؟
با لهجهی غلیظ عبری جواب میدهد:
-موقعیت مکانیت رو اعلام کن.
بلافاصله جواب میدهد:
-۲۳ درجهی شرقی قربان، درست زیر نور چراغ.
مکثی میکنم و میگویم:
-برو نزدیک فنس، نیروهای قبلی گزارش دادن که سر و صداهای عجیبی از اون قسمت شنیده شده.
فورا جواب میدهد:
-چشم قربان، اطاعت میشه.
زیر لب بسم الله میگویم و بعد از خواندن آیهی <وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ> که یادگاری از پدر شهیدم است، با اشارهی من به سمت فنسهایی که در طول مرز اسرائیل و لبنان کشیده شده است حرکت میکنیم.
بارش شدید برف و هم زمانیاش با این طوفان بزرگی که به راه افتاده است به ما کمک میکند تا از چشم سرباز اسرائیلی دور بمانیم. مرصاد اسلحهاش را از بند کمرش باز میکند و همانطور که صدا خفه کن را روی سر تفنگش میچرخاند، زانوی راستش را به زمین تکیه میدهد تا شلیک دقیقی داشته باشد.
سرباز اسرائیلی به فنسهای حائل بین مرز لبنان و اسرائیل نزدیک میشود. بلافاصله با اشارهی دست از کمیل میخواهم تا از سمت چپ به او نزدیک شود. سپس خودم به طرف راستش میروم تا اوضاع آن طرف را چک کنم. در این عملیات هیچ راه دور برگردانی وجود ندارد و تنها یک اشتباه برای خارج شدن از مسیر اصلی و دور شدن هدف کافی است. کوچکترین خطا باعث میشود تا قبل از آن که بخواهیم به فاصله گرفتن از مرز فکر کنیم، زیر بارانی از گلولههای سربازان مرزی اسرائیل زمین گیر شویم. زیر لب صلوات میفرستم و با چشمهایم تمام دور و اطراف را نگاه میکنم.
تا چشم کار میکند و برف است و بورانی بیسابقه که بر فضا حکم فرمایی میکند. مچ دست چپم را جلوی دهانم میگیرم و میپرسم:
-کمیل اوضاع خوبه؟
@Vajebefaramushshode
⚠ادامه قسمت چهاردهم⚠
بلافاصله جواب میدهد:
-نه آقا، باید یه خرده صبر کنیم.
مضطرب میپرسم:
-چیزی شده؟
بلافاصله جواب میدهد:
-فکر کنم این سربازه تنها نیست.
از روی حرص آهی میکشم و میپرسم:
-واضح حرف بزن، یعنی چی تنها نیست؟
کمیل میگوید:
-چراغ کمپشون الان خاموش شد، وقتی این داره کنار فنسها پست میده یعنی در بهترین حالت یه نفر دیگه توی اون کمپ لعنتی هست.
نفس عمیقی میکشم و در حالی که سعی میکنم تا تمرکزم را از دست ندهم، مرصاد را صدا میزنم و میگویم:
-شلیک کن، فقط سعی کن دقیقترین شلیک زندگیت رو انجام بدی.
▪️▪️
@Vajebefaramushshode
تا قیامت دلِ ما ،
دَر گرو زلفِ تُو است ؛
افتخارِ دلم این است ،
تُویۍ در دلِ ما :)♥️'
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
ـ
زیارتتهمهایامسالپُرفیضاست؛
ولیمرابطلببیشتر،شبِجمعه✨!
#امامحسینجانم
ـ
چُوبَختنیست..،
کھشایستهِوصالِتُوباشم..؛
بھصَبرڪُوشمو..،
خُرسندباخیالِتُوباشمˇ◡ˇ!
↫#أیُّهَاالعَزیٖز♥️」
⚜#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِکَالفَرَج
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
تــو بایـد باشی
تا روز هایم پر شود از#نور
پر شود از#عشــق ،
و دقایقم از #شهادت و با#شهدا بودن لبریز گردد ...
تــو باید باشی
📎#سلام_صبحتون_شهـدایـی🌷
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روح خدا...💔
سالروز رحلت جانسوز رهبر کبیر انقلاب اسلامی تسلیت باد.
#امام_خمینی
@Vajebefaramushshode
🔴 امروز ساعت ۱۱؛ سخنرانی زنده تلویزیونی رهبر انقلاب اسلامی در سالروز ارتحال امام خمینی(ره) برگزار خواهد شد
🔹مراسم سالگرد رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی هر سال با سخنرانی حضرت آیتالله خامنهای در حرم مطهر امام خمینی(ره) برگزار میشد که با توجه به دستورالعملهای بهداشتی ستاد ملی مبارزه با کرونا، امسال نیز در حرم مطهر برگزار نمیشود.
@Vajebefaramushshode
📺هماکنون سخنرانی رهبر معظم انقلاب در سیودومین سالروز رحلت حضرت امام خمینی (ره)
@Vajebefaramushshode
🔴ترجمه کتیبه نصب شده در حسینه امام خمینی در سخنرانی امروز رهبرانقلاب به مناسب سالرزو ارتحال امام خمینی(ره)
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند
📚سوره یونس، آیه ۶۲
@Vajebefaramushshode
#سلام_امام_زمانم
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
💔
#سلام_به_ارباب🖐🏼!'
نشَـوَدْصُبحْاگَـرعَـرضِاِرادَتنَڪُنَم
نٰـامِزیباےِٺورٰاصُـبحْٺِلٰاوَتنَڪُنَم...♥️(:
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
🕹#محتوای_انتخابات 🗳شناخت اصلح 🗳۱.آنچه که اهمیت دارد، تشخیص شما و رأی شما است، باید خودتان تحقیق ک
🕹#محتوای_انتخابات
🗳#انتخابات و خط امام
🗳۱.انتخابات، هدیهی اسلام به ملت ماست، امام بزرگوار ما حکومت اسلامی به روش انتخاباتی را به ما یاد داد.
( ۱۳۸۴/۰۳/۱۴)
🗳۲.امام، حکومت اسلامىِ به روش انتخابات مردم و حضور مردم و تعیین منتخب مردم را که لبّ اسلام است، بار دیگر برای مردم ما معنا کرد و در جامعهی ما تحقق بخشید.
(۱۳۸۴/۰۳/۱۴)
🗳۳.انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس شورای اسلامی، انتخابات خبرگان تعیین رهبری و انتخابات شورای شهر جزو افتخارات ملت ایران، جزو افتخارات اسلام و جزو افتخارات شخص امام است.
( ۱۳۸۴/۰۳/۱۴)
🗳۴.در قانون اساسی ما و در تعالیم و راهنماییهای امام، همیشه بر این نکته تأکید شده است که نظام بدون حمایت و رأی و خواست مردم، در حقیقت هیچ است، باید با اتّکاء به رأی مردم، کسی بر سر کار بیاید.
(۱۳۸۰/۰۳/۱۴)
🗳۵.یکی از عرصههایی که امام همواره بر آن تاکید میکرد و آن را در ساخت نظام اسلامی کار گذاشت و برای همیشه آن را ماندگار کرد، مسأله حضور مردم در انتخاب مسؤولان نظام و منتهی شدن مسؤولیتها به اراده و خواست مردم است.
(۱۳۸۰/۰۳/۱۴)
🗳۶.امام به معنای واقعی کلمه معتقد به آراءِ مردم بود، یعنی آنچه را که مردم میخواهند و آرائشان بر آن متمرکز میشود.
(۱۳۷۸/۰۳/۱۴)
🗳۷.در سال ۵۸ امام چهار بار از آراء مردم برای امور گوناگون استفسار کرد: برای اصل نظام، برای قانون اساسی نظام، که قانون اساسی یک بار خبرگانش انتخاب شدند، یک بار خود قانون اساسی به رأی گذاشته شد، برای ریاست جمهوری و برای تشکیل مجلس شورای اسلامی.
( ۱۳۷۸/۰۳/۱۴)
🗳۸.انتخابات واقعاً نعمت بزرگی است، این هم از برکات نگاه روشن و عمیق امام بزرگوار ما بود، کسانی در همان زمان بودند که معتقد بودند وقتی حکومت اسلامی است، انتخابات لزومی ندارد، امام فرمود نه، انتخابات باید باشد و منشأ اثر باشد، مردم تصمیم بگیرند، مردم انتخاب کنند و آنچه مردم میخواهند بشود.
(۱۳۹۴/۰۳/۱۴)
🗳۹.در مکتب سیاسی امام رأی مردم به معنای واقعی کلمه تأثیر می گذارد و تعیین کننده است. این، کرامت و ارزشمندی رأی مردم است.
(۱۳۸۳/۰۳/۱۴)
🗳۱۰.امام با اتکاء به قدرت رأی مردم معتقد بود که با اراده ی پولادین مردم می شود در مقابل همه ی قدرتهای متجاوز جهانی ایستاد و ایستاد در مکتب سیاسی امام، مردم سالاری از متن دین برخاسته است.
(۱۳۸۳/۰۳/۱۴)
#محتوا
#تبلیغات
6⃣
⭕️ بعضیا میگن ما باید امر به معروف و نهی از منکر رو اول از خانواده خودمون شروع کنیم...
♨️میگن یعنی حالا ما اول خونه خودمون و بچه خودمون رو بتونیم درست کنیم، برای ما بسه،
بی خیال مردم❗️
اما پاسخ به این #شبهه 👇
✅ بحث تذکر به خانواده به طور کلی اولویت داره اما اولویتش به این معناست که؛
شما باید برای امر و نهی و هدایت خانواده ات بیشتر تلاش کنی،
بیشتر فکر کنی،
بیشتر دنبال پیدا کردن روش ها و راهکارهای هدایتشون باشی...
نه اینکه فقط خانواده خودت رو بچسبی و بگی مردم مهم نیستن!
👌اصلا امر به معروف و نهی از منکر یعنی اینکه؛
همه در تربیت فرزندانمان به همدیگه کمک کنیم
📌آیا شما همه جا کنار بچه تون هستید که خلاف نکنه؟ کمکش کنید و نجاتش بدید؟🤔... نه!
👈بیایم یه کاری کنیم که همه، هر جا از همدیگه خلافی دیدیم؛
🍃شما به بنده تذکر بدید
🍃بنده به شما تذکر بدم
🍃او به بچه من تذکر بده و...
⬅️ پس امر به معروف و نهی از منکر خانواده #اولویت داره
❌ولی نه به این معنی که فعلا خانواده رو بچسبیم تا بیست سال دیگه...
و از سال بیست و یکم، دیگه شروع می کنیم به انجام بقیه شئونات امر به معروف و نهی از منکر نسبت به دیگران!
نخیر!
✅ #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر نسبت به همه #واجب است.
#استاد_علی_تقوی
#دوره_احکام_فراموش_شده
@Vajebefaramushshode
📌سوابق تحصیلی و دانشگاهی آقای سید ابراهیم رئیسی
✨مدرسه (دانشگاه) عالی شهید مطهری، کارشناسی ارشد حقوق خصوصی
✨مدرسه (دانشگاه) عالی شهید
مطهری، دکترای فقه و حقوق خصوصی
✨(پذیرش سال ۱۳۸۰ با قبولی در کنکور و در نهایت فارغ التحصیل با دفاع از رسالهی دکتری با موضوع تعارض اصل و ظاهر در فقه و حقوق)
@Vajebefaramushshode
✖️مهر علیزاده به رئیسی گفت :
سواد شما تا کلاس 6 هست😑
این تصویر👆👆 مدرک دکترای، آیت الله سید ابراهیم رئیسی است.
@Vajebefaramushshode
⚠️تکنیک ها و عملیاتروانی که در مناظره از آن استفاده شد❗️
۱.رفتارهای عوام فریبانه (زبان بدن هنگام خواندن اسامی)
۲.دروغ بزرگ (آقای رئیسی فقط شش کلاس، سواد کلاسیک دارند)
۳.تخریب شخصیت (همگی پوششی هستند الا...)
۴.بهترین دفاع، حمله است (فرار از پاسخگویی در تمام سوالات)
۵.مظلوم نمایی (پنج نفر به یک نفر)
۶.اعتباربخشی و چشم پرکنی و وام گیری از مدرک: من اقتصاد دانم اما بقیه...
۷.ایجاد کانال انحرافی، شاه ماهی سرخ و شروع از پله دوم: در پاسخ به وضعیت اقتصادی نابسامان، به مجمع تشخیص و موضوع فرعی عدم تصویب اف ای تی اف حمله می کند.
۸.تفکیک وضعیت، خلق تبرئه و فاصله گیری از کانون: من نماینده روحانی نیستم هرچند ایشان بیان بهتری از همه دارد.
۹.ماکیاولیسم و اینکه هدف وسیله را توجیه می کند: جای زنان خالی است که نماینده ای در این مناظرات ندارند.
۱۰. دوقطبی سازی: رقیب من فقط آقای رئیسی است. آقای رئیسی با اینکه به شما ارادت ویژه ای دارم اما...
۱۱. رقیب هراسی: آقای رئیسی امان نامه می دهید که بعد مناظرات بنده را مورد پیگرد قانونی قرار ندهید...بماند که آقای مهرعلیزاده هم در انشائیات خود بحث نخ نمای اعدام ها را ذخیره دارد.
@Vajebefaramushshode
#به_کی_رای_بدم⁉️
《هر روز یک ویژگی》
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
⚠قسمت چهاردهم⚠ <<عماد>> [روستای کفرکیلا - مرز فلسطین اشغالی] هوا فوق العاده سرد شده است. باد، برف
⚠قسمت پانزدهم⚠
کمیل روی خطم میآید و میگوید:
-معلومه چی داری میگی عماد؟ شلیک کنه؟ میگم معلوم نیست چند نفر توی کمپ باشن.
جوابی به کمیل نمیدهم و در حالی که منتظر شلیک مرصاد هستم، صدایش را میشنوم که با شک و تردید میپرسد:
-دستور چیه آقا؟ بزنم؟
شاسی مخفی بیسیمم را فشار میدهم و همانطور که از حرص مچ دستم را به دهانم میچسبانم، میگویم:
-دستور یه بار صادر شده، انتظار سرعت عمل بیشتری دارم آقا مرصاد!
با اینکه وقتی مرصاد را خطاب قرار میدهم، کاملا محکم و استوار حرف میزنم؛ اما نمیتوانم کتمان کنم که چقدر مضطرب هستم. این تصمیم میتواند تبعات بسیار بزرگی داشته باشد. آیندهی این عملیات نیز شبیه تمام پروندههایی که یک سرش به موساد متصل میشود، تاریک و مبهم است و حالا تنها چیزی که من را در وسط این بیابان دلگرم میکند، این است که میدانم حاج قاسم دارد نگاهمان میکند. من با عمق وجودم ایمان دارم که وقتی خدا در قرآن میفرماید <وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ> با کسی تعارف ندارد.
لحظهی حساسی است، دوست دارم شبیه تمام ثانیههای پر از هیجانی که در پروندههای مختلف داشتم، پلکهایم را به روی هم فشار دهم و منتظر فهمیدن نتیجه باشم؛ اما نمیشود.
نفس کوتاهی میکشم و با نگاه به سمت مرصاد متوجه میشوم که سرباز اسرائیلی را هدف گرفته است. سرم را میچرخانم و به طرف سرباز نگاه میکنم که با عادی بودن اوضاع تلفنش را در دست گرفته و تصمیم دارد تا با مقر فرماندهی تماس بگیرد و وضعیت را سفید اعلام کند.
بلافاصله شاسی بیسیم مخفیام را فشار میدهم و میگویم:
-مرصاد معلومه داری چیکار میکنی؟ بزنش دیگه.
مضطرب جواب میدهد:
-برف خیلی شدید شده آقا، احتمال خطا دارم!
صفحهی تلفنش روشن میشود. لرزش دستهای مرصاد را از آن فاصله میبینم. با اینکه او مامور فوق العاده کار کشتهای است؛ اما هوا به قدری سرد است که لرزه به تن تمامی اعضای گروه میاندازد.
سربازی که در آن طرف مرز است، دستش را روی دکمهی تلفنش میزند. اگر خبر گزارش امشب را به مقر فرماندهی بدهد، آنها با یک تحقیق ساده متوجه نقشهی ما میشوند و بعدش هم همه چیز خراب میشود.
شاسی بیسیمم را فشار میدهم و تکرار میکنم:
-زود باش دیگه، اگه الان نزنیش همه چی خراب میشه.
مرصاد نفس عمیقی میکشد که شلیک کند؛ اما قبل از آن که بخواهد انگشتش را روی ماشه به حرکت درآورد سرباز تکان شدیدی میخورد و با صورت به زمین میافتد.
مات و مبهوت به سرباز و گلولهای که درست بین ابروهایش قرار گرفته نگاه میکنم و صدای کمیل در گوشم میشنوم. صدایی که لبخند را به صورت رنگ پریدهام هدیه میکند:
-زدمش عماد.
نفسم را از سینه خارج میکنم و با اعلام کد <یا صاحب الزمان(عج)> که همان کد شروع عملیات است، به سمت فنس حرکت میکنم.
کمیل با ابروهایی بهم گره خورده نگاهم میکند و میگوید:
-چون دستور فرمانده عملیات بود بهش شلیک کردم؛ ولی هنوز هم معتقدم که ریسک این عملیات خیلی بالاست!
به جنازهی سربازی که در آن طرف فنسها افتاده و بخاری که از خون تازه ریخته شدهاش بلند میشود، اشاره میکنم و میگویم:
-دیگه واسه مخالفت کردن دیر شده بزرگوار.
سپس ضربهای به شانهی کمیل میکوبم و میگویم:
-شلیکت هم حرف نداشت، یکی طلبت.
کمیل لبخند پیروزمندانهای میزند و سرش را به مفهوم درک کردن شرایط تکان میدهد و از داخل کیف کمریاش یک سیم چین بیرون میآورد. من هم یک سیم چین دیگر از مرصاد میگیرم تا به همراه کمیل بتوانیم از بین فنسها راهی برای رد شدن از مرز باز کنیم.
مرصاد مسلح و آماده به شلیک پشت سر ما ایستاده و لحظه به لحظهی اتفاقات دور و اطراف را گزارش میدهد. دستهایم از سرما بیحس شده و همین عامل هم کار کردن با سیم چین را برایم بسیار سخت میکند. همانطور که با انگشتانی بی حس شده از شدت سرما در بین فنسها شکافی ایجاد میکنم، نگاهی به سمت راستم میاندازم و به کمیل میگویم:
-میگم... چیزه... حلال کن اگه ناراحتت کردم.
لبش را کمی کج میکند و شاکی جواب میدهد:
-الان واسه این حرفها خیلی زوده، بعدش هم مگه من نباشم که بزارم خواهرم رو بیوه کنی.
لبخند میزنم. شوخیهای با مزهی کمیل در هر شرایطی میتواند خنده را به لبهایم برگرداند تا با انرژی بیشتری به قطع کردن فنسهای مرزی ادامه دهیم.
به محض اینکه آخرین حلقهی فلزی را قطع میکنم، مرصاد از پشت سرم صدا میزند:
-وضعیت قرمزه، همین حالا بخوابید رو زمین، یکی از داخل کمپ اومد بیرون!
▪️▪️
@Vajebefaramushshode