eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
150 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110 @mahaimohmmade.
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ بالاترین ، تبلیغ غدیر و اميرالمؤمنين علی علیه السلام است. 🔰 فرازی از خطبه پیامبر اکرم صلوات الله علیه در ✅ ای مردم! هر حلالی که شما را به آن راهنمایی کردم و هر حرامی که شما را از آن نهی نمودم، تغییر نمی دهم و هرگز از آن بر نمی گردم. آنها را به یاد داشته باشید، از آنها مراقبت کنید و یکدیگر را به انجام واجبات و ترک گناهان توصیه کنید و دگرگونی و تغییری در آنها راه ندهید. ✅ آگاه باشید! سخنم را تکرار می کنم: « نماز را به پا دارید، زکات بپردازید، امر به معروف کنید و نهی از منکر نمایید.»بدانید که بالاترین امر به معروف و نهی از منکر، این است که سخن مرا دريابيد و به آنان که نیستند برسانید، آنها را به پذیرش آن فرمان دهید و از مخالفت با آن نهی کنید؛ زیرا این سخن، هم فرمان خدای عزّوجلّ و هم فرمان من است. ✅ امر به معروف و نهی از منکر، جز با امام معصوم ممکن نیست. @Vajebefaramushshode
🌱 🌾در زندگی،آدمی تر است که دربرابر عصبانیت دیگران باشد و کار بی منطق انجام ندهد..💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 🔰 همـــایـــش مجازی و بزرگ ❓چگونه با امر به معروف و نهی از منکر ، امام زمان عجل الله را یاری کنیم ؟ آشنایی با واجبی که عمل به آن زمینه ساز ظهور است و پاسخ به سوالاتی از جمله: چرا باید امر به معروف کنیم؟ امر به معروف با این همه فساد مگر اثر دارد؟ اگر امر به معروف نکنیم و به همه سلیقه‌ها احترام بذاریم چه بدی دارد؟ امر به معروف مگه فقط حجاب است؟ و ... سخنران: استاد ارجمند کشوری آقای علی تقوی مدرس حوزه و دانشگاه زمان: یکشنبه 19 مرداد ساعت 17 تا 19 جهت ثبت نام مشخصات زیر را فقط به یکی از آی دی ها در پیام‌رسان‌های ایتا، سروش و بله بفرستید. ✅نام و نام خانوادگی ✅شماره تماس ثبت نام برادران: @Man_yek_Basiji_hastam ثبت نام خواهران: @Ensanmosleh 🌺 @Zghane 🌺 @ensan_mosleh 🌺 @Golenarjees # بی_تفاوت_نباشیم سلام عزیزان دل لینک ورود به جلسه آنلاین 👇👇👇👇 https://www.skyroom.online/ch/mouod/hamayesh ⭕️عزیزان حتما از مرورگر فایر فاکس یا کروم استفاده کنید ⭕️مرورگرها باید به روز رسانی شده باشند وگرنه نمیتونید وارد بشید. ⭕️بعد از بارگزاری گزینه مهمان را زده و وارد جلسه بشید ⭕️بعد از ورود به جلسه نام و نام خانوادگی خود را بنویسید و ارسال کنید .
♥️ 💠در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر از پشت سر گفت: نماز دوم را با تاخیر بخوانیم؛ حاج قاسم بود. ... 👆 🌷 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣2⃣#قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تل
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣2⃣ ویکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💢 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💢 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💢 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💢 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» 💠احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» 💢از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. 💠 جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. 💢از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. 💠 عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. 💢گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
❣*✨💫✨*❣✨💫✨*❣ 💥در این های 🌟بن بست نفس،پرواز 🕊ممکن نیست 💥باید چگونه بیاموزیم 🌟از آنان که گمنام رفتند. 🥀 🌙 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃🍃🌸🍃🍃✨ ❣ ❣ 💖چشمهای دل من در پی ✨نیست 💖در فراق تو بجز گریه مرا ✨کاری نیست 💖سوختن در طلب زهرا ✨عشق است 💖بنازم به چنین که تکراری نیست 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍀🌿✨🍀🌿✨🍀 ☘💥 🍁دلت که با رفیقی در دو دل کن که آسمانی باشد... ☘این ها در کار خود مانده اند... :) 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode