واجب فراموش شده 🇵🇸
💥 #روشهای امر به معروف و نهی از منكر 8⃣2⃣ روش #درخواست_عمومی هست ✅ مردم، مومنین باید بفهمانند #مط
💥 #روشهای امر به معروف و نهی از منكر
9⃣2⃣ روش #معرفی_مجرم هست
⭕️ این از نوع مرحله سوم هست عزیزان؛
(مرحله فیزیکی/عملی/اقدام یدی به قول خودمون)
⚠️ که ما، حق ورود بهش رو نداریم!!
❌ حق درگیری و دستگیری و کتک کاری و اینها رو نداریم!!
👌اما میتونیم در این عرصه، به مسئولین، به نیروی انتظامی، به قوه قضاییه و امثالهم کمک کنیم و بعضی جاها باید کمک کنیم.
👈 کمکمون هم چیه؟
🍃گزارش دادن هست.
🍃تماس میگیریم گزارش میدیم آقا فلان جا همچین مطلبی رؤیت شده!
📌خب اطلاع ندارند بعضی مسئولین
یا بعضی وقتا اطلاع دارند ولی فکر نمیکنند
خیلی قضیه جدی باشه...!
♨️مثلاً میگن حالا یه مورد جزئیست!
⏪ وقتی مردم مکرر تماس بگیرند، اطلاع بدن،
بگن پلیس، قوه قضاییه، بازرسی اداره ،حراست فلان ساختمان؛ اینجا همچین موردی هست
گزارش بدهند مردم...
✅ این گزارش، یه بخش اعظمی از امر به معروف و نهی از منکر رو پیش میبره
👈 و بعد اینکه حالا اون مسئول، بعضیا میگن آقا شاید پیگیری نکنه؛
🔹چه پیگیری بکنه، چه نکنه شما وظیفه ات رو انجام دادی
🔸اگر دیدی پیگیری نشد، دوباره گزارش....
👌گزارش از کانال ها و طرق مختلف،
به افراد و مسئولین مختلف تا در واقع اِزاله منکر.
✍ دوره آموزش عمومی امر به معروف و نهی از منکر (انسان مصلح) /استاد علی تقوی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#شیوه_ها
@Vajebefaramushshode
هفتاد و دو 72پیشنهاد محرمی به هیئتها در بحران کرونا.pdf
672.9K
🔹 ۷۲ پیشنهاد محرّمی برای استفاده هیئتهای مردمی در بحران کرونا
🔺 اشاره: بحران کرونا و لزوم جلوگیری از شیوع این ویروس در سطح جامعه موجب شده در محرم امسال، هیئتهای مردمی با محدودیتهای فراوانی برای برپایی عزای حسینی مواجه باشند.
👈 در این نوشتار سعی کردهایم برخی راهکارها و ابتکارها را برای برپایی عزای حسینی با توجه به لزوم رعایت پروتکلهای بهداشتی مرور کنیم.
@Vajebefaramushshode
#تلنگر
⭕️ کارتان را برای خدا نکنید؛
#برای_خدا_کار_کنید
تفاوتش زیاد نیست!
فقط همین اندازه است که ممکن است امام حسین علیه السلام در کربلا و من در حال کسب علم برای رضای خدا...! (شهید آوینی)
❗️ در روز عاشورا، عده ای روزه مستحبی گرفته بودند و تنها به این دلیل به یاری امام حسین
علیه السلام نیامدند که مبادا با آمدن به کربلا، حد ترخص را بشکنند!! ❗️
🔻و این دقیقا حال این روزهای امام عصر عجل الله است! 🔺
♨️ اگر اهل کوفه نیستیم، پس اهل کجاییم؟
وصیت نامه امام را بخوانیم تا بدانیم
⁉️ کدام واجب، فراموش شده!!! 😔
#منتظران_مُصلح_خود_باید_مُصلح_باشند
@Vajebefaramushshode
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
تا ابدیت✨
شب های اول؛
در های روضه ی آقا باز میشوند🚪🏴
چونان فرق مسلم که از هم پاشید و باز شد😔
و دری در کوفه به روی پسر عموی مسلم که باز نشد😭
السلام علیک یا مسلم🖤
السلام علیک یا سفیر الحسین🖤
مددی رسان که بگوییم «لبیک یا حسین»🏴
@Vajebefaramushshode
#حسین_جانم...
تا یاد دارم، زخم های مانده بر دلم و #بغض های انبار شده یکسال را جمع می کردم و به آنها وعده ی #محرم می دادم تا بغض های به سکوت محکوم شده، فریاد بزنند و #اشک هایم کمی تسکین دهد این دل خسته از آدم ها را
من بودم و هیئت و خوش آمدید محفل #عاشقان_حسین.
عاشق نبودم اما ندیدم کسی را راه ندهند.
گوشه ای می نشستم.
روضه خوان، روضه می خواند و من برای درد هایم هق هق می کردم اما در #امن_یجیب ها دلم آرام شده بود...
آقاجانم، داشتم راه و رسم عاشقی را یاد می گرفتم
از ذکر #غریب_مادر های روضه خوان بغض می کردم و برای لالایی های #شش_ماهه دلم می شکست...
از #قتلگاه و خواهرت که می خواند دست و پایم می لرزید.
از رقیه سه ساله و #خرابه_شام که می خواند، دل ویران شده ام باز هم ویران می شد.
ارباب جانم دیری نپاید که هوای اتمسفر محرم درون ریههایم جا بگیرند.
دلم نگ شده برای لباس مشکی ام
برای بوی #اسفندهای روضه
دلم تنگ شده تا دست هایم را روی #کتیبه های هیئت بکشم و دلم کمی آرام شود..
دلم برای #زیارت_عاشورا، برای سلام های پرشور برای زمزمه های #یااباعبدلله تنگ شده.
دلم برای #شام_غریبان و شمع های سوزان ....
دلم برای نماز ظهر عاشورا ...آه.. اما امسال هیئت ها #مجازی است.
باید در خانه بمانم وبرای #غریبی این روزهایم گریه کنم.
دلم یک #چای_روضه می خواهد تا فرو دهم این بغض پیچک شده در گلو را
ارباب خوبم صدای پای محرمت به گوش می رسد.
دل نگرانم تاب نیاورم غریبی محرمت را و شرمنده ام از روی #حسین_زمان
خودت واسطه شو شاید این بار ما پای #عهدنامه هایمان ماندیم....
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین
🌹🍃🌹🍃
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آ
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
💢 دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
💢 نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
💢 ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
💢 انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
💢در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
💢 موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
💢 رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
💢 موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
💢 شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode
Reza Narimani-Golchin Shab 01 Ta Shab 06 Ramzan1395-002.mp3
7.16M
🍁ابر بهارم
#عطر_شهادت پیچیده💫 تو دیارم
آرزومه #سرم رو قربونی کنم پای نگارم
#کربلا و
امام حسیـ♥️ــن و
#شب_جمعه و
مدافعان حرم🌷
🎤 #سیدرضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
می گفت، شبـ🌙ـی به خانه #برمیگردد
با #سبــــزترین نشانـه برمیگردد
می گفت، ولی دلــ💓ـم گواهی می داد
یک روز به روی #شانه بر می گردد😔
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌸جمعہ#هایم بے ت✨و
بےمعناسٺ، #مهدے جان بیا
💖دل درون #سینہ ام
تنهاسٺ، #مهدے جان بیا
🌼گر چہ #دیدارٺ
میسر نیسٺ بر #چشمان من😔
🌸این دل اما با #غمٺ💔
شیداسٺ، مهدے جان #بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
🌤قسم بہ معنے#لایمڪن الفرار از عشق💘
ڪه پر شده اسٺ جهان از #حسین سرتاسر
🌤نگاه ڪن بہ #زمین! ما رأیٺ إلا تن
بہ آسمان بنگر! ما #رأیٺ إلا سر
#فدایی_حرم
#شهید_هادی_باغبانی🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
دیالوگ ماندگارِ مُسلم
در وفای به عهد كوفيان، امروز مزحجيان ثابت كردند كه كوفی جماعت در حرف چونان طبل، بانگ رسايي دارد اما در عمل ميان تهی است و به وقت ضرورت پا پس می كشد و بيعتش را انكار می كند.
وقتی عشيره ی بزرگ و با نفوذی مثل مزحج فريب موعظه های قاضی شريح را می خورد و هانی را كه با او پيمان خونی و قومی دارند در ميان خوف و خطر رها می كنند، پس با پسر عَمم #حسين چه می كنند كه نه قومی دارد و نه قبيله ای...😭
@Vajebefaramushshode
🍃🌸
◼️ماه محرم یک فرصت استثنائی است.
☑️ در ماه محرم، دو رزق اصلی تقسيم میشود:
رزق بُكاء و رزق زيارت.
✍ استاد میرباقری:
«يكی از فرصتهای استثنایی كه خدای متعال در طول سال قرار داده و رزقهای خاصی در آن تقسيم میشود، دهه محرم است.
اين ایام، ایام معلومهای است كه رزقهايی در آن تقسيم می شود و انسان بايد خودش را برای برخورداری از اين رزقها مهیا کند.
در ماه محرم دو رزق اصلی تقسيم میشود:
یکی رزق بكاء و دیگری رزق زيارت.
در این ایام، انسان باید به نقطهای برسد كه اهل بكاء و اهل حزن بشود و واقعاً بتواند برای اهل بيت(ع) گریه کند و مصداق «يَحزَنون لِحُزنِنا» شود.
اگر اين رزق را به انسان دادند خيلی بركات دارد، ازجمله اینکه انسان را به معيت و همراهی معصوم میرساند.
رزق دیگر، رزق زيارت است، چه از راه نزديک، چه از راه دور.
لذا باید خودمان را مهيا و تنظيم كنيم و توسل پیدا كنيم كه انشاءالله به ما اجازه ورود به محرم را بدهند.
فضای محرم فضایی است که يك عدهأی اصلا واردش نمیشوند! مثل نماز میماند. يك عدهای أصلا نمازنميخوانند و يك عدهأی نماز می خوانند ولی وارد نماز نمیشوند؛ یعنی از اول تا آخر نمازشان در مدرسه و بازار هستند!
محرم هم همینطور است، يك عدهای أصلا وارد محرم نمی شوند و يك عدهای وارد فضای محرم میشوند. يك اجازه می خواهد.
انشاءالله حضرت زهرا(س) به ما اجازه دهند وارد شويم و اين دو تا رزق را كه يكی رزق بكاء و دیگری رزق زيارت است درك کنیم. بعضیها در این ایام، رزق بكائشان را میگيرند و اهل حزن میشوند و حزن عاشورايی در وجودشان می آيد.»
🍃🌸
@Vajebefaramushshode
◾️از جمله عواملی که در پیدایش قیام امام حسین(ع) در کنار عامل «دعوت مردم کوفه» و «عدم بیعت با یزید» نقش محوری دارد؛
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
است که خود حضرت نیز در اعلام مواضع صریح خود در وصیتنامه به برادرشان محمد بن حنفیه، این حقیقت را بیان کردند:
«اُرید أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَن المُنکَرِ»
**میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم**
🏴 استاد مطهری در کتاب «حماسه حسینی» این عامل را مهمترین عامل قیام حسینی برمیشمارند و معتقدند که این عامل، ارزش نهضت اباعبدالله(ع) را دهها برابر بالا میبرد.
☑️ به عبارت دیگر، اگر مردم کوفه از امام دعوت نمیکردند و یا حتی یزید درصدد آن نبود که از امام بیعت بگیرد، چنین نبود که ایشان ساکت بنشینند و دست از قیام و مبارزه بر ضد دستگاه ظلم و جور یزیدی بردارند!
☑️ از دیدگاه استاد شهید، شیوع بدیها و منکرات و به تعبیر خود امام «حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها» و بالاخره مشاهده وضع نابسامان و فاسد اجتماع، حضرت را در برابر دشمن قرار میدهد و وادار به قیام میکند!
و عامل عمدهای که به نهضت کربلا این شایستگی را داده است که برای همیشه در پیشانی تاریخ بدرخشد و یک درس جاویدان در دنیا باشد همین جهت است.
(حماسه حسینی، ج 1، ص 213-214).
#محرم
#نهضت_حسینی
@Vajebefaramushshode
😷🏴😷🏴
🏴😷🏴
😷🏴
🏴
اشک برای تو شوری است که عاشقی ما را دوباره تازه می کند؛ در عزایت و این بار ، آهی که از دل ریشه به جانم می زند، با هر بازدم به پشت دیوار فاصله من تا روضه هایت می خورد...
اما ما امسال هم در هوای محرمت نفس می کشیم❗️
چه قدر سخت به محرمت رسیدیم...😔
و چه شیرین که رسیدیم❤️
اما این عشق به سختی اش می ارزد...👌
و ماسک‼️
بهانه ای برای #عاشقان_واقعی شماست که دلهایشان بهانه گرفته اما نفس هایشان را پشت ماسک نگه می دارند تا با عزاداری برایتان نوکری شان را کامل کنند💔
امسال...
#ماسک_وسیله_ای_برای_رسیدن_به_توست😷
#عاشق_سختی_به_جان_می_خرد❤️
#من_ماسک_می_زنم
#با_توسل_به_سیدالشهدا_کرونا_را_شکست_می_دهیم
@Vajebefaramushshode
📜 ۱۲ هزار نفر از سرشناسان کوفه امضایم کرده بودند و من محکمترین قطعنامهی تاریخ بودم...
قطعنامهای که #حضرت_مسلم را به عنوان نماینده امام زمان راهی کوفه میکرد...
▪️ اما تهدید ابن زیاد کافی بود تا شاکلهام نابود شود و مسلم، تنهاترین نمایندهی تاریخ، در غیاب امام زمان شود.
🏴 اولِ #محرم
@Vajebefaramushshode
#پای_درس_ولایت🔥
حضرت آیتالله خامنهای:
در طول آن پنجاه-شصت سال پس از رحلت پیغمبر، اسلام طوری تغییر یافته بود که در دنیای اسلام، جگرگوشگان پیغمبر را علناً کشتند و اسیر کردند.
امام حسین مانند آن میخ عظیمی شد که این خیمهی طوفانزده را با خون خود نگهداشت.
۱۳۸۰/۱۲/۲۱
@Vajebefaramushshode
▪️واسه ما محرم امسال با سالهای پیش فرقی نمیکنه، فقط امسال وقتی مداح تو روضه بگه "ای کشتهی دور از وطن" به یاد یه شهید دیگه هم گریه میکنیم
@Vajebefaramushshode
🌼🥀💚🌼🥀💚🥀🌼
#یا_صاحب_الزمان_عج🌸🍃
🏜شده ام در #پے ت✨و در بہ درٺ #مهدےجان ڪے رسد بر من #مسکین نظرٺ مهدےجان
🏜ڪے شود تا ڪہ #عیان بر سر راهم گذرےبر #نگاهم ڪہ بیفتد نظرٺ مهدےجان
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
مداحی آنلاین - من یه مرغ پرشکستم آقاجون - حاج محمدرضا طاهری.mp3
8.42M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🌸من یه مرغ #پرشکستم آقاجون
🍃باز به این #بیچاره بال و پر بده
🎤حاج #محمدرضاطاهری
💔 #غروب_جمعه 🏜
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حید
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
💢همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
💢 دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
💢 ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode