eitaa logo
مسجد امام حسین (ع) والفجر
3.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
58 فایل
کرمان بلوار جمهوری اسلامی خیابان والفجر شمالی کوچه ۳۱ "با ولایت تا شهادت" https://imamhussainvalfajr.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
1403.9.19.mp3
31.97M
علیه‌السلام (شرح نامه ۵۳ ) جلسه چهلم : مأموریت حاکم، ساماندهی امور ، ، ، و است. ۱۴۰۳/۹/۱۹ https://eitaa.com/valfajr313
مجموعه خطابهای قرآن به مردم چهارمین : آیه ۱۷۰ سوره نساء ای مردم پیامبر حق را از جانب پروردگارتان برایتان آورد، به او ایمان بیاورید که برای شما بهتر است و اگر کافر شوید به خدا زیانی نمی‌رسد زیرا آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است. 1⃣ ، خیر را به دنبال دارد. 2⃣ هیچکس به خدا هیچ ضرری نمی‌زند. 3⃣ آنچه پیامبر از طرف خدا آورده بر اساس و است. https://eitaa.com/valfajr313
حتما چند دقیقه وقت بگذارید و این حکایت را مطالعه کنید 👇👇👇 ✍مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.در محضر امیرالمومنین علیه‌السلام به حضرت می‌گوید : آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند. حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد از امیرالمؤمنین همین خواسته را تقاضا می‌کرد. سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند. جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین علیه‌السّلام مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند. شب خواب سید الشهداء را می‌بیند که می‌فرمایند : شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا. می‌فرمایند : فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ ساله‌ای نشسته، عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد می‌شوی، این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می‌شود. بعد از طلوع فجر این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است. حاج شیخ می‌فرماید : بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، این جوان قیام کرد و آمد حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء کرد و از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت : آقا! عمامه‌ من عاریتی است و از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم و گفتم آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت : آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید : دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ دو امام، با این دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم : بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما. یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: چه کسی من را به شما معرفی کرد؟ آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید : صاحب این بقعه و بارگاه، حضرت سیدالشهداء. می‌گوید: دنبال من بیا. در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. می‌رسد به درِ آن اتاق و می‌گوید : اینجا خانه‌ من است، فردا طلوع فجر وعده‌ دیدار من و شما همین جا. می‌رود داخل و در را می‌بندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود : من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام. ایشان می‌فرماید : لحظه‌شماری می‌کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا روی همان تل. پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله‌ پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم دیدم پیرزنی با چشمان اشک آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟ گفت : این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم. حاج شیخ در درس خارج فرموده بود : آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت : آقا عمامه‌ من عاریتی است! عبای من عاریتی است! فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. می‌خواست به من بگوید : شیخ عبدالکریم حائری! ▫️ ،عاریتی است ▫️ ،عاریتی است ▫️ ،عاریتی است ▫️،عاریتی است ▫️،عاریتی است ▫️،عاریتی است. ▫️هر چه دارید، است. دل به این عاریه‌ها نبندید. https://eitaa.com/valfajr313
صفحه 137.mp3
12.65M
صفحه ۱۳۷ انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا مسلما و ما انا من المشرکین ۱۴۰۳/۹/۲۰ https://eitaa.com/valfajr313
1403.9.20.mp3
20.94M
قرائت کربلایی مصطفی رحمانی ۱۴۰۳/۹/۲۰ https://eitaa.com/valfajr313
سالروز شهادت را گرامی داشته و به روح بلند ایشان درود و صلوات می‌فرستیم. https://eitaa.com/valfajr313
سخنرانی مهم را فردا حتما گوش کنید. https://eitaa.com/valfajr313