◼️السَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِی عمر تو مثل علی با بی کسی سر می شود خط به خطِ شرحِ حالت گریه آور می شود می برد دشمن تو را در بدترین جاهای شهر سامرا شرمنده از روی پیمبر می شود سالروز شهادت دهمین نور ولایت امام هادی(علیه السلام) تسلیت باد... #شهادت_امام_هادی ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️#کانال‌وارثین (ارائه مطالب‌ #علمی‌ و#پژوهشی) #مدرسه‌علمیه‌ولیعصر‌کرمانیها(عج) 🆔@valiasrk

#حل_مسئله باید گاهی برای حل مسئله از هوش جمعی و تلاش گروهی استفاده کرد تلاش گروهی مورچه‌ها با بهره‌مندی از هوش جمعی تحسین برانگیز است. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️#کانال‌وارثین (ارائه مطالب‌ #علمی‌ #اخلاقی و#پژوهشی) #مدرسه‌علمیه‌ولیعصر‌کرمانیها(عج) 🆔@valiasrk

🔹امام جواد عليه السلام: 🍃 عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ . 🍃 عزّت مؤمن در بى نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است. 📚 بحارالانوار، ج۷۲، ص۱۰۹. 🌸میلاد با سعادت ابن الرضا الامام الجواد علیهما السلام مبارک باد 🔷🔸💠🔸🔷

خاطرات آیت‌الله صادق آملی‌لاریجانی از روزهای پایانی حیات پدرشان، مرحوم آیت‌الله میرزاهاشم آملی‌لاریجانی ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️#کانال‌وارثین (ارائه مطالب‌ #علمی‌ #اخلاقی و#پژوهشی) #مدرسه‌علمیه‌ولیعصر‌کرمانیها(عج) 🆔@valiasrk

♦️تبسم امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) هنگام توصیف مولای عالم امیرالمؤمنین علی (علیه الصلاه و السلام ) ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️#کانال‌وارثین (ارائه مطالب‌ #علمی‌ #اخلاقی و#پژوهشی) #مدرسه‌علمیه‌ولیعصر‌کرمانیها(عج) 🆔@valiasrk

🔺مجری معروف مسیحی از علاقه اش به امام علی علیه السلام می گوید: او می گوید هیچکس نیست که از دور یا نزدیک ،عرب یا غیر عرب امام علی علیه السلام را دوست نداشته باشد ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ❇️#کانال‌وارثین (ارائه مطالب‌ #علمی‌ #اخلاقی و#پژوهشی) #مدرسه‌علمیه‌ولیعصر‌کرمانیها(عج) 🆔@valiasrk

‍ #27دی_ماه_سالروزشهادت #شهیدنواب_صفوی 🔰اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد!! ♦️قرار شد با شهید نواب برای ناهار و دیدن علامه امینی به منزل ایشان برویم. ♦️در آن دیدار علامه به نواب گفتند : من حیفم میاید شما در ایران بمانید ، شما را می کشند ، بیایید بروید نجف درس بخوانید با استعدادی که شما دارید مرجع خواهید شد ♦️ شهید نواب به علامه گفت:اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد. ♦️علامه امينی چشمهايش پر از اشك شد، سرش را انداخت پايين و از اتاق بيرون رفت و ديگر صحبتي نشد. 📚 خاطرات محمدمهدی عبدخدایی