فردید:
گذشتن از #غربزدگی مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات ، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده ایم چطور میتوانیم همه چیز و از جمله گذشته و #تفکر گذشته و #شرق را طرح کنیم . #زبان برای من اصالت دارد و لذا می گویم که این زبانست که اقوام ر ا از هم متمایز می کند . وقتی زبان ویران شد تذکر گذشته هم از میان می رود و بهمین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته – یعنی #یاد_حضوری نه یاد حصولی نسبت به آن – در میان نیست و فراروی خود هم افقی نمی بینیم اما وقتی این تذکر نباشد، پرسش قلبی و حقیقی هم نمی توان کرد. امروز وقتی شرق و #غرب گفته میشود معمولا دو قلمرو مختلف جغرافیائی بنظر می آید. لکن شرق جغرافیائی چنان تحت نفوذ تفکر و تمدن غربی قرار دارد که به آسانی نمیتوان نسبت به آنچه اصالة شرقی است تذکر پیدا کرد . البته شرق و غرب ظاهری را می توان به آسانی تمیز داد اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالة یکسره پنهان است و فعلا پرسش این است که حقیقت شرق چیست. آیا ما در وضعی هستیم که بتوانیم چنین پرسشی بکنیم ؟ این پرسش در غرب آغاز شده و در میان ما هم نیاز به پرسش حقیقی مطرح است و همین که پرسش از #وجود و حقیقت وجود بهر صورت میشود ، نشانه آنست که ورای پرسشهای قلابی و قالبی، دردی هست .
فردید:
فعلا که از #شرق و #غرب صحبت می کنیم می توانیم فقط به عنوان سمبل ، این دو لفظ را بپذیریم زیرا #حوالت_تاریخی جهان امروز ، همین حوالت تاریخی غرب است ، و شرق در خفاست، یعنی وقتی #یونانیت می آید برخلاف آنچه که می گویند نور از شرق می آید، شرق در ظلمت قرار می گیرد و دیگر هرچه هست غرب است . با ظهور یونانیت ، ماه واقعیت طلوع می کند و خورشید #حقیقت غروب، و از آن زمان بر سیر تاریخ ، همواره بیشتر سیر تاریخ مغرب زمین و وِلایت تسلط پیدا می کند اما نباید تصور شود که تاریخ غربی در طی دوهزار سال، مظهر یک اسم بوده است بلکه تاریخ بطور کلی و از جمله تاریخ غرب ، مواقفی دارد. هیدگر می گوید در هر دوره ای از ادوار تاریخی ، حوالت چنانست که حقیقتی تحقق پیدا می کند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است. در این #مواقف، نوری غلبه می کند و انوار دیگر مورد غفلت قرار می گیرد. متفکر آلمانی این مواقف را مواقف #وجود و حقیقت وجود می گوید ، بعبارت دیگر ، در هر دوره ، وجود ظهوری دارد اما #ظهور وجه تازه وجود ، مستلزم خفاء وجوه دیگریست، حالا اگر #ادوار_تاریخی را در نظر بگیریم باید ببینیم که هر دوره مظهر کدام اسم بوده یعنی چه اسم مسمی و محتومی حوالت شده و کدام اسماء را نهان کرده است. گفتیم که اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان می کند و اگر بخواهیم بعبارت فلسفی بگوئیم ، اسم جدید در حکم صورت و اسم قدیم در حکم ماده می شود و هر بار که صورت تازه و اسم تازه می آید صورت گذشته واپس زده می شود و حکم ماده برای صورت جدید پیدا می کند. بنابراین در هر دوره ای صورت ، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حکم ماده اند ، پس چنین نیست که صورتهای گذشته از بین برود بلکه دیگر منشاء اثر نیست و از فعلیت خارج می شود و بصورت امر بالقوه در می آید و آن صورتی که غالب است منشاء اثر است.
فردید:
لب لباب کتب آسمانی و وحی الهی #شرق است. این کتب از زمان فیلون گرفته تا قرون وسطی و دوره جدید ، برمبنای فلسفه "#نو_افلاطونی" و در دوره جدید فی المثل توسط اسپینوزا بر مبنای #خودبنیادی (Subjectivite) به وجوه و انحاء مختلف مورد تفسیر قرار گرفته و خلاصه #غربزده شده است، لیکن حقیقت آن همچنان محفوظ است و همین حقیقت است که در حکم مادة المواد است و قشرها و صورتهائی که در طول تاریخ به عنوان اسم غالب حوالت بوده آن را نهان کرده است. اکنون اگر این مادة المواد را در مرکز قرار دهیم و دوایری دور آن فرض کنیم، هر دایره نماینده اسمی خواهد بود . هر دایره ای که محیط بر دایره دیگری است در واقع حجابی برای آن دایره است یا بعبارت دیگر دوایر محیط ، دوایر محاط در خود را می پوشانند. به این طریق ملاحظه می شود که آخرین دایره که نماینده دوره تاریخی ماست تا چه حد از مرکز دایره یعنی از شرق، بُعد پیدا کرده و حقیقت شرق تا چه اندازه در پرده های اختفا قرار گرفته است.
دوره ای که قبل از همه به شرق صورت تازه ای می دهد #یونانیت و #تفکر_یونانی است و اما رسیدگی به حوالتی که با یونانیت شروع شده است بدون توجه به فلسفه های غربی میسر نیست. همینقدر یک تقسیم ساده را ذکر می کنیم و آن این است که که مدار تفکر یونانی بر کسموسانتریسم Cosmocentrisme (مذهب #جهان_مداری) یا کسمولوژیسم Cosmologisme (مذهب #اصالت_عالم) است و حال آنکه بر تفکر قرون وسطی تئولوژیسم Theologisme (مذهب #اصالت_الهیات) و تئوسانتریسم Theocentrisme (مذهب #خدا_مداری) و در دوره جدید آنتروپوسانتریسمAnthropocentrisme (مذهب #بشر_مداری) و آنتروپولوژیسم Anthropologisme (مذهب اصالت انسان شناسی) غلبه پیدا می کند.
در تفکر یونانی که جهان مطرح است البته خدایان هم هستند اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه دنباله پیدا می کند – حتی در قرون وسطی – ملت و دین به معنی حقیقی کلمه نیست بلکه مابعدالطبیعه است. هر دو حوزه تفکر یونانی و قرون وسطائی و همچنین #فلسفه_اسلامی مدار تفکرشان بر "#موضوع_اندیشی" است اما در تفکر یونانی این "موضوع" جهان است و در قرون وسطی "خدا" موضوع تفکر قرار می گیرد. در دوره جدید بشر از این موضوع اندیشی اعم از اینکه موضوع تفکر جهان یا خدا باشد، می گذرد و خود (من) را موضوع قرار می دهد و این #حوالت_تاریخی دوره جدید چنانست که به آسانی نمی توان روی از آن برتافت. اما این بدان معنی نیست که در سر سویدای بشر در همه جهان، خواست عمیقی برای گذشت از این اسم و از این خود موضوعی و از این حوالت تاریخی نیست انگارانه نباشد، البته آنچه در سر سویدای بشر برای گذشت از این حوالت وجود دارد خیلی نهان و مجمل است اما جلوی آن را هم نمی توان گرفت. بشر جدید بجائی می رسد که خود را در مقابل خطر می بیند و آنوقت به این تمدن "نه" می گوید . اما این "نه" بخودی خود کافی نیست بلکه باید بتواند از ورای حجابهائی که شرق را نهان کرده نور پنهان را ببیند ، یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد ، از ظلمات تاریخ غربی بگذرد تا نور هدایت شرق افق آینده را روشن کند وگرنه بازگشت به عادات و آداب گذشته بی معنی است .
فردید:
نهان شدن #شرق همان آغاز یونانیت است و #غرب با یونان شروع می شود و با آغاز #یونانیت تفکر هم وضع تازه ای پیدا می کند و کتب آسمانی که روح و باطن آن عبارت از شرق است بر مبنای این تفکر، یعنی تفکر متافیزیک که بالذات ورای #تفکر_دینی است مورد تفسیر قرار می گیرد ، یعنی وقتی #متافیزیک می آید خدایان هم فرار می کنند و خدا فی المثل در ارسطو و حتی در افلاطون ، "کسموسانتریک" می شود. در #قرون_وسطی هم با اینکه بجای جهان ، خدا موضوعیت پیدا می کند ، تفاسیر کتب آسمانی کم و بیش بر مبنای تفکر یونانی صورت می
گیرد چنانکه طوماس آکوئینی فلسفه ارسطو را اساس قرار می دهد و بر آن مبنا کتاب آسمانی را تفسیر می کند و این #غربزدگی به معنی اخص لفظ است. خلاصه اینکه در قرون وسطای مسیحی فلسفه یونان بسیار اهمیت دارد تا آنجا که در "نئواسکولاستیک" امروز هم سعی بر این است که #ارسطو را با کتب آسمانی آشتی بدهند و در مورد اسلام هم جای پرسش است که چه اسمی حوالت بوده است . اگر به کسانی که در مغرب زمین راجع به اسلام بحث کرده اند توجه کنیم ، می بینیم که آنها بر اساس مابعدالطبیعه خودبنیادانه (Metaphysique subjective) #فلسفه_اسلامی را طرح کرده اند ، معهذا توجه به این بحث ها هم لازم است.
فردید:
بعضی از #صوفیه خواسته اند از #ادب_الدنیا و الدین یعنی از دنیا و عقبی گذشت پیدا کنند و مثلا در این بیت #حافظ "بی ادبی " اشاره به همین معنی است:
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلای بی ادبی است
حتی در مثنوی هم بدر شدن از ادب دنیا و دین به نحو جدی مطرح است:
هست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
اما در وضعی که تمام جهان با حرص Eros تکنولوژیک پیش می رود آیا نباید پرسش شود که این معنویتی که اینهمه در ادبیات درباره آن حرف می زنند چیست ؟ می بینیم که این پرسش گهگاه مطرح می شود اما از آنجا که ادبیات استیلا دارد ، پرسش هم صورت پرسش ادبیاتی پیدا میکند و معنویت هم هیچ و پوچ و گاه عین ادبیات می شود. در تفکر گذشته اگر معنویتی باشد در #تصوف است اما به این عنوان نمی توان از تصوفی که تلازم با #بنیاد_انگاری و موضوع اندیشی غرب دارد دفاع کرد. امروز دیگر #شرق و #غرب معنی ندارد بلکه شرق و غرب صرفا یک تقسیم جغرافیائی است. من بجای شرق #وَلایت یعنی مهر و محبت می گذارم و بجای غرب #وِلایت (استیلاء) است و صورت تام و تمام این وِلایت یعنی استیلا. دنیای امروز دنیای اصرار در ولایت یعنی #امپریالیسم، امپریالیسمی که من معمولا در سخنان خود آنرا به تعبیرات #تفرعن و #فرعونیت اشاره می کنم.
آیا از این تفرعن و فرعونیت وحشتناک امروزی با #بشر_انگاری های امروزی – از بشرانگاری های دینی گرفته تا بشر انگاری مذهب #تقرر_ظهوری (Existintialisme) – گذشت پیدا می توان کرد ؟ البته نه ، هر چند از طرف دیگر و در عین حال، وضع تاریخی جهان و نیست انگاری (Nihilisme) جهانی امروز به نحوی منتشر و ناپیدا ولی عمیق چنانست که :
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می گریزند بر سر سرمست خود
تا دمی زین هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند
جمله دانسته که این هستی فخ است
ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
می گریزند از خودی در بیخودی
یا به "مستی" یا به شغل ای مهتدی
نفس را زان نیستی وامیکشی
زانکه بی فرمان شد اندر بیهشی
نیستی باید که آن از حق بود
تا که بینی اندر آن حسن احد
..................................
هست معراج فلک{گذشت} از این نیستی
عاشقان را مذهب و دین #نیستی
فردید:
من یکبار در جائی لفظ #صوفی_فرنگی را در مورد مرحوم #صادق_هدایت اطلاق کردم . #صوفی فرنگی ها همان کسانی هستند که در جهان امروز از #عرفان و #تصوف و #شرق و غرب و ادبیات پوچ و تآتر پوچ و از اینجور حرفها سخن میگویند . بازگشت همه این صوفی فرنگیها به این امر است و آن آخرین مرحله نهائی فرار از" حق" به سوی " #انانیت" ، اعم از انانیت جمعی یا فردی .
#داوری_اردکانی:
با کوشش و فضل و علم، شرق کشف نمی شود. #شرق، پوشیده در #حجاب تاریخ ۲۵۰۰ ساله غرب است و این حجاب، #مابعدالطبیعه است، طی تاریخ فلسفه، افق شرق را ابر غفلت پوشانده است
#متافیزیک