eitaa logo
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
71 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
خوشحال و مفتخریم از حضور شما خوبان در کانال وارث غدیر 💐 🌺تا نیایی گره از کار جهان وانشود درد ما جزبه #ظهورشماآقا،مداوا نشود🌺 پیشنهادات و تبادل به ادمین کانال⬅️ @qlplll @Khadmalmahdi https://eitaa.com/joinchat/1001783361C187561b0d1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰استوری بسیار زیبای دلتنگی امام زمان (عج)🔰 💔نیومدن حدی داره بگو میام سراغت چقدر عذابم میدی چشام، مونده به راهت💔 🎤با نوای: کربلایی عبدالحسین شفیع پور ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
‌ 📚سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت اول) مقدمه:💦 نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با استفاده از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و ان شاالله که منشأ تذکر و بیداری قرار گیرد. لازم به ذکر هست که ما از کتابی استفاده میکنیم که در آن از احادیث و روایات معتبر استفاده شده و مورد تایید عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانی» هم قرار و مورد استقبال قرار گرفته است... ✍قسمت اول: حالت احتضار: چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می‌داد. سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد. کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند. همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آن‌ها اشک در چشم‌هایشان حلقه بسته بود. چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده‌ام. فکرش به شدت آزارم می‌داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می‌کشاند، در قسمت پاها هیچ‌گونه دردی احساس نمی‌کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می‌آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می‌کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود. تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می‌کرد که احساس می‌کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عمو جان شهادتین را بگو... من می‌گویم و تو تکرار کن: اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ... او را می‌دیدم و صدایش را می‌شنیدم. لب‌هایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکل‌های سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم . شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می‌کنند اما هرگز گمان نمی‌کردم آن‌ها در اغفال من توفیقی داشته باشند.... ✅ادامه دارد... ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─