وصل خوبان
#طنز_ناب 😄 دست مصنوعی😄 🔷بادوستش محسن ابراهیمآبادی مشهـد رفته بودیم؛ شوخیِ علی گل ک
#طنز_ناب
😄دست مصنوعی😄
🔷بادوستش محسن ابراهیمآبادی
مشهـد رفته بودیم؛شوخیِ علی گل کرد.
دست مصنوعیاش رادر آوردو بلیطها
را گذاشت در دست مصنوعی و آن را
گذاشت بالای در کوپه قطار.
گفتم: نکن علی!
مأمور قطار آمد داخل بلیطها را چک
کند، گفت:
بلیطهایتان را لطف کنید...
علی گفت:
بلیطها دست آن بالایی است.
مأمور که متوجه نشده بود پرسید:
مگر شما چهار نفر نیستید؟
حاج علی گفت: بله
گفت: پس آن بالایی کیست؟!
ناگهان دست را دید و بنده خدا رنگ
صورتش پرید.
محسن و علی میخندیدند.
مامورقطارکه هم شروع کرد به
خندیدین گفت:
آقا داشتم سکته میکردم!
🔹راوے:همسرشهیدعلیرضاموحددانش
✅ @vaslekhooban
#طنز_ناب
😁 آخ کمرم!...
🔷گفت:ازخدا دوازده پسر
میخواهم تا ازآنها یکدسته
عملیاتی درست کنم وخودم
فرمانده دسته شان باشم.
شب عملیات آنها را ببرم در
میدان مین رها کنم، ...
✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#طنز_ناب 😁 آخ کمرم!... 🔷گفت:ازخدا دوازده پسر میخواهم تا ازآنها یکدسته عملیاتی درست کنم
#طنز_ناب
😁 آخ کمرم!...
🔷خدا رحمت کند شهید اکبر
جمهوری را، قبل از عملیات از او
پرسیدم: در این لحظات آخر
راستش را بگو چه آرزویی داری
و از خدا چه می خواهی؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود.
گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم:
با اخلاص بگو.
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر
می خواهم تا از آنها یک دسته
عملیاتی درست کنم و خودم
فرمانده دسته شان باشم. شب
عملیات آنها را ببرم در میدان مین
رها کنم، بعد که همه یکی پس از
دیگری شهید شدند بیایم پشت
سیم های خاردار خط، دستم را
بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!
✅ @vaslekhooban
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_ناب
🔶خاطره گویی یکی از
رزمندگان دفاع مقدس
با لهجه شیرین مشهدی
در حضور رهبر انقلاب
(سال گذشته)
✅ @vaslekhooban
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_ناب
🔷ابوالفضل زرویی نصرآباد،شاعر
پژوهشگر ، طنز پرداز ، در سن ۴۹
سالگی درگذشت.
▪️شعرخوانی اوباعنوان «قربون
اون دلهای تک سرنشین»درمحضر
رهبرمعظم انقلاب دیدنی است.
✅ @vaslekhooban
#طنز_ناب
😳آقای«فخرالدین حجازی»به
جبهه آمده بود برای سخنرانی
و روحیه دادن به رزمندگان.
باشور وحرارت خاصی صحبت
میکرد و وسطهای حرفش به
یکباره با صدای بلند گفت:
«آی بسیجیها!»...
گوشها تیزشد که چه میخواهد
بگوید؟ ادامه داد:
«الهی دستتان بشکند!»
عصبانی شدیم...
میدانستیم منظوردیگری دارد
اما آخه چرا این حرف رو زد؟
یک لیوان آب خورد و گفت:
«گردن صدام رو!».
اینجابودکه همه زدند زیرخنده
وسکوت و تعجب مجلس باهم
شکست...
✅ @vaslekhooban
#طنز_ناب
😄پتو فنگ...!😄
🔷ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان
حمیدیه، خادم بودیم برا راهیان
نور،جواد مسئول ما بود.
اون روز صبح ،جواد همه را صدا
کرد برا نماز صبح...با چک و لگد!
به من می گفت بلند شو ابله... و
رو شکمم راه میرفت...
آقابلندشدیم رفتیم وضو گرفتیم
وایسادیم نماز...تا همه خوندیم،
گفت:خب بخوابید ساعت دویه!
ساعت ۲ نصف شب؟ نماز صبح؟
آقاخوابیدکف کانکس ومیخندید
ماهم اعصابا...
هیچی دیگه پتو را برداشتیم و
انداختیم روش و دِ بزن...!
🔶راوی: رفیق شهیدجوادمحمدی
✅ @vaslekhooban
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_ناب
🔶 دو کاج عاشق🔶
🔷شعربانمک یکی ازشاعران
در شب شعر بیت رهبری
درباره ی آفتهای فضای
مجازی و سواد رسانه...
✅ @vaslekhooban
@Farsna (2).mp3
زمان:
حجم:
3.03M
#طنز_ناب
🌺سرود سیدرضا نریمانی
با موضوع ازدواج
✅ @vaslekhooban
#طنز_ناب
😄شوخی های جبهه!😄
.
🌺ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایسا سید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند.
🌺بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ...
🌺جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید ، که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟
✅ @vaslekhooban