eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
992 دنبال‌کننده
4هزار عکس
333 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴فکر میکنی تو زندگیت هر چی بلا و مشکله فقط سر تو میاد و حاجتتو نمیگیری؟؟؟ هر مشکلی و نگرانی داری دیگه بزار کنار، دخیل ببند به حرز امام جواد(ع) تا معجزه رو به زندگیت راه بدی 🤗🌱 بکوب رو قلب سبز که راه حل همه مشکلاتت اینجاس:👇 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 جشنواره ویژه به مناسبت ماه رمضان🥰☝️²³
500 کا پست چهار عمومی غیر ورزشی جک و رمان کایی .
📌گسترده ونوس💫🌸 پست چهار داریم ✅ ادامه تبلیغ دیشب گروه اول👇14000😍 https://eitaa.com/joinchat/2296250404C43a853de42 .هرکسی دیشب ونوس۱ همینو نزده الان بزنه
‌ ‌ ‌ زنـدگی پـس از زنـدگـی این بار داستان عجیب و تکان دهنده از ماجرای مرگ موقت پژمان که باعث شد این کار زشت رو برای همیشه کنار بذاره👇 https://eitaa.com/joinchat/3339714822C0c1fb188a6 با دیدنش همه توبه کردن 😓👆
پست آزاد عمومی جز رمان کایی 9000😍
📌گسترده ونوس💫🌸 گروه اول👇9000😍 عمومی جز رمان نامحدود 🤩🤩 https://eitaa.com/joinchat/2296250404C43a853de42 .
با سلام و وقت بخیر لطفاً تمام مشتریای عزیز که بدهی دارن به گسترده ونوس حتما تا قبل از عید بدهی شون رو تسویه کنند خصوصا حسابهای قدیمی😐 با تشکر انشالله آخر سال خوبی داشته باشید .
شوهرم چند سالی بود فوت کرده بود. برادر شوهرم یه پسر شیش ساله داشت که هر موقع میومدن خونه ما شب خونمون با پسرم سهیل می‌خوابید و خونه خودشون نمی‌رفت.چند سالی که گذشت یه شب برادرشوهرم که مثل همیشه اومده بودن خونه ما شب نشینی،موقع رفتن عماد(پسر برادر شوهرم)گفت مامان امشب من خونه زن عمو پیش سهیل میخوابم،مامانشم گفت هر جور راحتی،موقع خواب عماد رفت توو اتاق خواب پیش سهیل و منم توو اتاق خواب کناری خوابیدم،که ساعت دو نصف شب یه مرتبه دیدم دستگیره در داره تکون میخوره و...😳😱👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/4191486495Cd7848c9260 بیا سرگذشت زندگی من و بخون😔👆❤️‍🔥
200 کا پست آزاد عمومی جز رمان و خبری ها و سیاسی چهارم پنجم آخرین آزاد 10000😍 معمولی 9000😍 .
بعد یتیم شدنم دور از چشم برادرم لباس پسرونه میپوشیدم و با وانت خدابیامرز پدرم یه فلافلی سیار زده بودم و شبا کاسبی میکردم. چند ماهی کارم خیلی خوب پیش رفت تا اینکه یه شب داشتم بساطمو جمع میکردم که یه ماشین خارجی که حتی اسمشم بلد نبودم جلوی پام ترمز زد... ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم دستمال سرو بیشتر دور صورتم پیچوندم و فقط چشمام معلوم بود... مردی کت شلواری از ماشین پیاده شد و با غضب به سمتم اومد و با حرفی که زد خون تو رگام منجمد شد...🔥😱👇 https://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33 سرگذشت زندگی منِ بیچاره😔👆💔