حرف های نزده ام بغض شدند و در گلویم نشستند ، گویی مهمانی یلدایی بود که باید میماندند . توهم در قلبم ماندی و نرفتی ، اما تو که از مهمانی بیزار بودی پس چرا ماندی؟ چرا رفتی اما در قلبم هنوز مانده ای؟ ، این چه ماندن و رفتنی است؟
خسته ام سرشانه ام گرفته ، بعد از چندی نشستن باز باید بخوابم ، و بعد از چندی خوابیدن باز از کابوس تو بیدار میشوم ، چای میریزم و برف هم میریزد ، تمام بدنم سرد است بجز دستانم آن هم بخاطر چای گرم مانده ، نه بخاطر دست های تو .
تمام شد تمام علاقه ام ، فرو ریخت تمام تصورم و سوخت تمام رویاهایم مانند سیگارت که نیمه کاره رهایش کردی . آری تمام شد اما تو چرا هنوز در فکرم پرسه میزنی؟ گاهی میروی گاهی میآیی گاهی راهت را کج میکنی و گاهی دوباره به سمتم میآیی گاهی پس میزنی و گاهی دوباره پیش میکشی این هم از روی منطقت است که نمیزاری رهایت کنم .
من همین برف بودم،بی صدا باریدم و تو حتی زحمتی به خود ندادی که نگاهی به بیرون بی اندازی،با اهل خانه خوش بودی و من آن بیرون برایت میباریدم ، با اهل منزل راجب جفای من و وفای خودت میگفتی،میخندیدی و جار میزدی که کسی دوستت داشت . خاک حقیر من ، بخند به عشقی که بخاطرت به خاک افتاد و از خاک هم پایین تر رفت و در اعماق زمین سوخت .
تا وقتی عشق من به اندازه ی ماسه ها سبک بود مرا دوست داشتی و وقتی رسیدم به اعماق زمین مرا ندیدی آری تمام شد تمام عشقت اما چرا به باپان نرسید؟
اینکه میخوام بنویسم از چیزی که اذیتم میکنه اما نمیتونم و دستم به قلم نمیره اینکه احساساتم هیچ جوره بروز پیدا نمیکنن و هرچی میگذره فضای بیشتری از قلبم رو پر میکنن،این که خیلی وقته گریه نکردم همه ی اینا باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره.
𝖺 𝗀𝗂𝗋𝗅 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗁𝖾𝗋 𝗍𝖾𝖺
میتونید حرفاتون به صورت نامه برام بفرستید و من روز کریسمس میخونمشون^᪲᪲᪲
خوشحالم میکنید اگر برام نامه بنویسید یا درکل درد و دل کنید و از هرچیزی که میخواید بگید.
میخوام همشونو بنویسم تو دفترم