eitaa logo
💕 وصال دوست 💕
387 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
616 ویدیو
32 فایل
در ایتا eitaa.com/vesal_doost در سروش Sapp.ir/vesal_doost در روبیکا rubika.ir/vesal_doost در بله https://ble.ir/vesal_doost در اینستا @vesaldoost در واتساپ https://chat.whatsapp.com/JFw2hUS18igI0VGjwM1j8n @vesal_doost 👈 🌸 🌼 🌺 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 💕 💕 🔵 توی نماز هم تلاش کن که یه ذره توجه پیدا کنی. 🔶حتی اگه به حرفایی که توی نماز میزنی توجه پیدا نکردی حد اقل سعی کن "به غیر خدا توجه نکنی". هرچی غیر خدا اومد توی ذهنت بریز بیرون. با یه گوشه قلبت هم توجه کنی کلی حال میکنی. کلی جواب میگیری... ✅ همین که به غیر او توجه نکنی... 🌹 از آیت الله بهجت پرسیدن که ما چیکار کنیم سر نماز توجه پیدا کنیم به خدا؟ 👈 ایشون فرمودن: حواس آدم که سر نماز قطعا پرت میشه ولی هر موقع پرت شد برش گردون. دوباره پرت میشه شمام دوباره برگردون تا آخر نماز.... ✔️ تقریبا همون تکنیکی هست که علامه طباطبایی فرموده بودن. 🔶 فَلَیسَ مِن مُؤمنٍ یُقبِلُ بقَلبهِ في صلاتِهِ إلیَ اللّه إلّا أقْبَلَ اللهُ إلیهِ بِوجههِ ✅ هیچ مؤمنی نیست که با قلبش به خدا پیدا بکنه، مگر اینکه خدا به او توجه می‌کند... وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤمِنینَ إلیهِ بالْمَحَبَّةِ لَهُ بَعْدَحُبِّ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إیَّاهُ ✔️ خدا به او توجه می‌کنه و دوستش می‌داره و یه کاری می‌کنه دیگران هم دوستش بدارند... اگه توی نماز به خدا توجه کنی، خدا تو رو محبوب میکنه... عزیز دل خدا میشی... اگه توی نماز به خدا توجه کنی، بالاترین موجود عالم هستی به توی کوچولو توجه میکنه. باورت میشه...😊🌺 🌹 از امشب همه شما بزرگواران سعی کنید توی نمازتون توجه بیشتری به خدا پیدا کنید نهایتا سعی کنید هر غیر خدایی که توی ذهنتون اومد رو کنار بزنید... 🌺 آثار بسیار زیبای اون رو خواهید دید... 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
💕 💕 💕 💕 🍁یک آزمون بسیار جالب 🌸 چه کسی همیشه درقلب شماجای دارد؟ ✅ جواب تست رانگاه نکنید 1- عددی دلخواه بین(1-8)انتخاب کنید 2- آنرا با 5 جمع کنید 3- دوباره با 2 جمع کرده 4- بازحاصل بدست آمده رابعلاوه 5 کنید 5-این بار عدد دلخواهی را که ابتدا انتخاب کرده بودید را از حاصل کم کنید حالاباتوجه به لیست زیرشخصی که همیشه درقلبتان جای داردرابیابید. 1-پدربزرگ 2-پدر 3-مادر 4-خواهر 5-برادر 6-عمو 7-دایی 8-عمه 9-خاله 10-همسر 11-دخترعمو 12-خداوند 13-دختردایی14-پسردایی15-دخترعمه 🌸 شاید زیادجا خورده باشی ولی علم هم نشون داد خداوندهمیشه توقلب شماجاداره..... اگه شک داری دوباره عدد انتخاب کن خوشتون اومد بفرستین توو گروهاتون🌺 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
🍃🌹🍃 #چادرانه . سر میکنم چادرم را به عشق زهرا... . میپوشانم خودم را به عشق زهرا... . تا ابد دارم ارثیه مادرم را بر سر... . با عشق سر میکنم چادرم را برای زهرا... 🍃🌹🍃 #کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
🌹چادر پوشیدن فقط به منزله حجاب ظاهری نیست.. ☟بانو چادر میپوشی که حافظ 🔹حیایت... 🔹جمالت... 🔹و وقارت باشی... چون حجاب بدون حیا ارزشی ندارد. #کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
هدایت شده از دختران عفیف
🔸 نزدیک‌تر به اهداف انقلاب 🔹 حضرت آیت الله خامنه‌ای: ما بایستی در پیوند مسأله‌ی زن و دانش، نشان بدهیم که این امکان در اختیار اسلام است. شما [بانوان پزشک] هر چه بتوانید، دانشجویان دختر را تشویق و تربیت کنید. این کار، انقلاب و کشور را به اهداف خودش نزدیک‌تر خواهد کرد. مردم به خدمات شما نیازمندند. ١٣۶٨/١٠/٢۶ #کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
هدایت شده از دختران عفیف
💕 💕 💕 💕 السلام علیک یا اباصالح المهدی ☘🌹☘ ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سَرَم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم، بیا بی تو تمام زندگی ام در عَدَم گذشت 💠💠💠 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام از راه حلق تشنه من ، مثل سَم گذشت 💠💠💠 مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت ☘🌹☘ اللهم عجل لولیک الفرج #کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست @dokhtaranafif 👈 🏴🏴🏴🏴👈
هدایت شده از  آهنگ های وصال دوست
#ایام_فاطمیه __ آخه چرا سر به زیری پیش زهرا؟__🎤 مداح_ #حاج_مهدی_رسولی__#مداحی_جدید _.mp3
5.34M
🎶 عنوان: آخه چرا سر به زیری پیش زهرا؟ 🎤 مداح: @dokhtaranafif 👈 🏴🏴🏴🏴👈
با وجود تمام اتفاقاتی که افتاده بود اما هنوز هم شک و دو دلی بدی توی وجود فاطمه بود که آیا سهیل بهش دروغ گفته بود که دیگه با هیچ زنی رابطه نداره؟ ... اما مطمئن نبود و دوست نداشت برای چیزی که مطمئن نیست سهیل رو توبیخ کنه. فرداش سها با دیدن شیدا فدایی زاده توی کارگاه چشماش رو ریز کرد و به فکر فرو رفت. رو به آقای اصغری کرد و گفت: این خانوم رو میشناسید. آقای اصغری که روی صندلیش نشسته بود نیم خیز شد و گفت: کی رو میگید؟ خانم فدایی زاده؟ -بله همونو میگم. -آره میشناسمش، اون و برادرش یک کارگاه صنایع دستی دارند و مثل ما تو کار تابلو فرشن. -خب؟ اینجا چیکار میکنن؟ -برادرش با آقای خانی دوستن، گاه گاهی میان اینجا، قراره با همکاری هم نمایشگاه بزنیم، شما مگه خبر ندارید؟ -آره همون￾همون نمایشگاه تابلو فرشی که توی جلسه یک ماه قبل صحبتش شده بود؟ -چرا انقدر با تعجب سوال میپرسید، بله خانم فدایی زادست، لولو خورخوره که نیست￾یعنی مسئول کارگاه چشمه خانم فدایی زادست؟ سها اخمی کرد و گفت: از کجا میدونید نیست؟ بعد هم مشغول کارش شد، آقای اصغری از باالی عینکش نگاهی به سها انداخت و متعجب نگاش کرد، اما چیزی نگفت و مشغول کارش شد. سها دیگه چیزی نگفت، اما حاال کامال می تونست دلیل ناراحتی دیروز فاطمه رو درک کنه، چون دقیقا توی تولد ریحانه هم فاطمه با دیدن شیدا حسابی بهم ریخته بود.خدا رو شکر میکرد که فاطمه امروز نیست، وگرنه با دیدن این دختره بازم قاطی میکنه، گرچه دیگه کامال مطمئن شده بود که سهیل و خانم فدایی زاده سر و سری با هم دارند که فاطمه اینقدر بهش حساسیت داره، با خودش گفت: ای سهیل نامرد ... بعد هم از جاش بلند شد و به بهونه ای الکی از اتاق رفت بیرون تا سر از کارشون در بیاره، البته تمام تالشش رو کرد که با شیدا رو به رو نشه، چون شیدا هم سها رو میشناخت و توی تولد دیده بودتش. نمیدونست شیدا از اینکه فاطمه توی این کارگاه کار میکنه خبر داره یا نه، با خودش گفت: آقای اصغری که گفت شیدا و داداشش خیلی وقته که با 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
آقای خانی آشنان، پس اومدنشون اینجا ربطی به فاطمه نمی تونه داشته باشه، بعدش هم مطمئنا اونی که پا شده اومده تولد ریحانه، اگر میدونست من و فاطمه اینجاییم میومد و یک سری میزد، احتماال خبر نداره، خدا رو شکر فاطمه یک هفته مرخصی گرفته و توی مدت نمایشگاه اینجا نیست. بعد هم نفس راحتی کشید و به این فکر کرد که خودش چجوری از زیر کار در بره که آقای اصغری با یک پوشه بزرگ اومد پیشش و مسئولیت سها رو توی نمایشگاهی که از پس فردا باز میشد توضیح داد، سها هم ناراحت به آقای اصغری گفت: نمیشه من توی این نمایشگاه نباشم؟ سها هم آروم شروع کرد به در آوردن ادای آقای اصغری و زمزمه کرد: وظایف خودم رو دارم... ایشربطی نداره، من وظایف خودم رو دارمخوب شما که هستیدنباشید؟! شما مسئول روابط عمومی اید، شما نباشید کی باشه؟ آقای اصغری که صداش رو شنیده بود برگشت و گفت: از زیر کار در رفتن در شان خانومی مثل شما نیست. -در شان خانمی مثل من هست که توی روابط عمومی کار کنم اما در جریان کارهای نمایشگاه نباشم و دو روز مونده بهم خبر بدن؟ سها خیلی آروم و زیر لب گفت: باشه بابا، ول کننخیر، اما شما تازه کارید و توی این مدت تقریبا در حال آموزش دیدن بودید چاره ای نبود، پوشه رو گرفت و مشغول مطالعه شد که آقای خانی جلوی در ظاهر شد و چند تقه به در زد. سها و آقای اصغری هر دو به سمتش برگشتند و سالم کردند. محسن هم جواب سالمشون رو داد و وارد شد و رو به سها گفت: -بفرمایید بشینید، امروز برگه مرخصی خانم شاه حسینی رو دیدم، اتفاقی افتاده؟ -بله، صبح شما تشریف نداشتید، من درخواست رو تنظیم کردم و دادم مش رجب بذاره روی میزتون. ایشون تصادف کردند. محسن ابرویی باال انداخت و گفت: تصادف؟ با چی؟ کِی؟ 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
دیروز تصادف کردند، از جاده منحرف شدن و به گارد ریل ها خوردند، بیل بورد تبلیغاتی ای هم که اونجا بود افتاد روی ماشینشون. -چه وحشتناک؟ خودشون که چیزیشون نشد؟ -نه خدا رو شکر، فقط پاشون شکست و یک کم هم ضرب دیدگی داشتند، در واقع میشه گفت معجزه براشون رخ داد. محسن سری به تایید تکون داد و گفت: خدا رو شکر که چیزیشون نشد، حیف شدکه توی این نمایشگاه نمی تونن حضور داشته باشن. سالم من رو بهشون برسونید و بگید اگر نمونه کاری دارند که میخوان توی نمایشگاه قرار بگیره، بفرستند. -باشه، چشم. محسن لبخندی زد و خواست بره بیرون که سها گفت: ببخشید آقای خانی، میشه من هم یک هفته نیام؟ محسن که تعجب کرده بود، گفت: نیاید؟ شمام توی اون تصادف بودید؟ سها که حرسش گرفته بود گفت: نخیر من مشکلی دارم. -متاسفانه حضور شما ضروریه. سها که از جمله قاطعانه محسن سر خورده شده بود گفت: باشه. محسن ریز بینانه نگاهی به سها انداخت و گفت: نکنه با نبود زن داداشتون احساس غریبی میکنید اینجا؟ -نخیر، با بودن کسان دیگه ای احساس غریبی میکنیم محسن خنیدید وگفت: منظورتون کیه؟ -هیچی آقای خانی، نادیده بگیرید. بعد هم نشست سر جاش و بدون توجه به محسن شروع کرد به ورق زدن پوشه. آقای اصغری و محسن نگاهی به هم انداختند و شونه ای باال انداختند. کارهای نمایشگاه خیلی زیاد نبود، تقریبا همه چی آماده بود چون سایقه برگزاری نمایشگاه رو داشتند و برای همین هم وسایل و هم جا و مکانش آماده بود، دعوت نامه ها هم از یک ماه قبل فرستاده شده بود و فقط میموند چیندن که شیدا چند نفر رو برای این کار مامور کرده بود، سها که تا به اون لحظه تمام تالشش رو کرده بود تا شیدا نبینتش 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
هدایت شده از فیلم های وصال دوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه خونی شما کدام است؟ 🤔 ویژگیهـــــای شخصیتی، نقاط ضعف و قوت، بیماریهای رایج، مکمل ها و ورزشهای مناسب خود را بشناسید (☝️) 😊 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈