eitaa logo
💕 وصال دوست 💕
387 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
616 ویدیو
32 فایل
در ایتا eitaa.com/vesal_doost در سروش Sapp.ir/vesal_doost در روبیکا rubika.ir/vesal_doost در بله https://ble.ir/vesal_doost در اینستا @vesaldoost در واتساپ https://chat.whatsapp.com/JFw2hUS18igI0VGjwM1j8n @vesal_doost 👈 🌸 🌼 🌺 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
... 94 دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرف‌های سخنران شده بودم! « جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون،صحبت کردیم. اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم. و اون مسئله،لذته. انسان ها اسیر لذت هستن! اصلا هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه.و این خیلی هم خوبه!چه ایرادی داره؟ مدل ما اینه.هممون دنبال لذتیم.از اون دزد و داغونش بگیر،تا عابد و سالکش! ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن!؟ دزده دنبال کدوم لذت رفته،عابده دنبال کدوم لذت!؟ برای عاقبتتم که شده،حواست باشه دنبال چه لذتی میری!» ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ،مهمونی و رقص و عشوه و پسر و...! با این فکر سریع سرم رو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم.از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین، و به ارزش و شخصیتی که برای خودم ساخته بودم فکر کردم...! « ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه!چون کار من این نیست.اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید! مثلا من نمیگم بی حجابی بده،چون یه خانم بدحجاب ،وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن،خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه! یا کسی که رابطه نامشروع داره،خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره.تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه!! پس من کاری با این حرفا ندارم!خودتون عقل دارید،بد و خوب رو تشخیص میدید. من حرفم یچیز دیگست! من میگم خودت رو محدود به این لذت های کم نکن.خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری! و این،نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ،با بحث شب های قبله! هدفی که برای تو درنظر گرفته شده،باید توش پر از لذت باشه! باید کیف کنی،صورتت گل بندازه.باید بخاطرش رها بشی از همه چیز!» حتی تصور چنین لذتی،برام قشنگ بود... دلم میخواست هر طور که شده،این احساس رو تجربه کنم. « چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟اخمات رفته تو هم! تو گیر کارت همینجاست! لذت نبردی! میدونی چرا؟ چون عشقی دینداری کردی! هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش. هرجاش که سخت بوده،باید پا روی نفست میذاشتی،قیدشو زدی! هرجا خوشت میومده پایه بودی،ولی کار که یکم سخت میشده،جاهایی که باید منیتت رو میزدی،در رفتی! بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی،خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی، اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی! اینه که الان عقده ای شدی،طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد!! دیگه فایده نداره!همینجا خودتو بکوب،از نو بساز!! » به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود! یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟ احساس میکردم این آخونده خیلی باید قیافش عجیب و غریب باشه! خیلی باید باحال باشه!اصلا شاید آخوند نباشه... "آخه مگه میشه!؟این چه دینیه!؟ اسلام که این مدلی نیست!شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه!یا یه دین جدید دیگه! نمیدونم ولی هرچی که هست،خیلی قشنگه!خیلی...!" سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم. ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرف‌های جدید و جالب بدم! « تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی،نمیتونی درست بندگی کنی! اینجوری به دین،به دیگران و به خودت ضربه میزنی. نکن عزیز من!اینجوری دینداری نکن! تا الانم خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم. بعد از پذیرش واقعیت های دنیا،تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم!! نه فقط دینداری،بلکه چجوری زندگی کنیم!؟ از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی! برای رسیدن به اون اوج لذت،باید از راه درستش بریم. اگر از این راه نری،همه تلاش‌هات،همه عبادت‌هات،همه چی میره به باد هوا... نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی،نه اون دنیا! این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره! تو انسانی...» با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم.میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت -ترنم جان،فردا چیکار داری؟میای بریم جایی؟ چشمام از تعجب گرد شد -من؟؟کجا!!؟؟ -شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم،بهت پیام میدم میگم. شمارم رو دادم بهش و خداحافظی کردم و با یه نگاه دیگه به اسپیکر،اومدم بیرون. "محدثه افشاری" @RomaneAramesh @Dokhtaranafif
... 95 از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستم رو عقب کشیدم. نیاز به فکر داشتم،نمیخواستم برم تو هپروت! بحث لذت خیلی برام جالب بود... "این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟ اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه! اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛ چه لذتیه که از اینا بیشتره...؟" سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق. « یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری، تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!» این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!‌ البته من این رو برای ترک راحت تر سیگار نوشته بودم اما از هر نظر دیگه ای هم میشد بهش نگاه کرد. خیلی عجیب بود! انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم! صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد. "سلام ترنم جان.خوبی گلم؟ فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟" زهرا بود. خیلی مایل نبودم.از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم! فکرم رفت پیش سمانه.هنوزم ازش بدم میومد! شاید منظور اون،با حرف‌هایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت، اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد. تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم! و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظ‌تر آرایش میکردم! با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین. مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید. دلم براش سوخت.هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد! -ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟تا چندماه پیش که همه چی خوب بود! چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟ -مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم! بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو! -آخه مگه چشه!؟میخوای اینجوری به کجا برسی!؟ من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم... -شما فقط تو محل کارتون بهترینید! یه نگاه به این خونه بندازید. از در و دیوارش یخ میباره! اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام! من عشق میخوام،آرامش میخوام. من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر! قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....! میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه. سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته! احساس شکست میکردم... کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت! کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود! با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم.اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد! -من...امممم... احساس خفگی بهم دست داده بود.گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید. -من...معذرت میخوام!یکم تند رفتم.... مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد. -قبول دارم بد صحبت کردم.اشتباه کردم. فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست! مامان یکم بهم فرصت بدید،من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!! حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد: -شب بخیر! با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!! واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن! هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد! با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.یه احساس رضایت عمیق...! "محدثه افشاری" @RomaneAramesh @Dokhtaranafif
◽️ خنده ات طرح لطیفی ست، که دیدن دارد ناز معشوق دل آزار خریدن دارد کاظم بهمنی #کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
#قالیچه_سلیمان_چی_بوده❓ 🍃علامه‌ طباطبایی (ره): از جناب آقای قاضی سوال شد كه قاليچه سليمان امری مادی بود يا معنوی؟! 🌼 ايشان گفتند بايد بپرسم و به وادی السلام و خارج نجف رفتند و گرد و غبار بر پا شد و ناگهان متوجه شديم مرحوم قاضی نيستند و بعد مدتی ايشان آمدند و گفتند : آن قاليچه امری طبيعی نبود و بعضی از بنی الجان كه در محضر سليمان بودند اينگونه گفتند! #دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
💕 وصال دوست 💕
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
حجاب_یعنے❣ تو باید پرنسس بابات باشے👸 خـوشـگل و شیڪ پوش هـمـسرت باشــے 💞 نہ طعمہ اے واسہ هوســھا و چشم چرونیہ👀 خیلےها 🙈 عـزیزدلم 💓 حجاب یعنے من شوهــرم رو دوست دارم♥️ حتے اگہ مـجرد باشم امـا نسبت بہ هـمسر آیـنده ام❗️ امانت دار موندم 💍 منم مثل تو عشوه هاے 😻 دخترونہ دارم دیوونہ بازیهاے خودم رو دارم ، لباساے خوشمل👗 دارم ، لاڪــــ💅ــھاے رنگے رنگے دارم 🌈 اما تو دنیاے🌍 قشنگ من حجاب یعنے {وفادارے} نہ معناے محدودیت❌ و حصارے🗑 کہ تو تویہ ذهنت دارے...✋ 🎈 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
💠 امام رضا علیه السلام : 🔹 هر کس غذایی بیشتر از اندازه بخورد، 🙃 این غذا او را سودی نمی رساند، 🙃 و هر کس به اندازه میل کند، 🙃 این غذا او را تغذیه می کند و سود می رساند. 🌸 💧آب نیز چنین است، 🙃 روش پسندیده برای تو آن است که از هر یک از انواع غذا، در فصل ویژه آن، بهره بگیری. 🌸 در حالی که هنوز مقداری میل داری 😇 از غذا دست بکش، چرا که این کار به خواست خداوند، 🙃 برای بدن سلامت آورتر، 🙃 برای عقل ذکاوت بخش تر، 🙃 و برای خود انسان مایه سبکی است، إن شاء الله. 📚 طب الإمام الرضا عليه السلام (رساله ذهبيه)، ص ۱۴ 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
یک نکته مهم! آدم بایدروزی ۸ساعت بخوابه نه برای سلامتی خودش! برای سلامتی باطری گوشیش!😂😂😂😜😜😜 دو دیقه بزار زمین اون لامصبو 😕😑😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#کانال_دختران_عفیف 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
💕 وصال دوست 💕
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
❣بُز را بکش تا تغییر کنی...! ☺️روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. 📚 شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. 🌸 مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، 🙃 وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: 🔹 "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". 📚 مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت ... 🌸 سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. 🌸 وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. 🌸 مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. 🌸 فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. 🌸 فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا 🌸 و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد... 🌸 مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است 🌸 و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد. 🔺بز شما چیست!؟ 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
#شهید_ابراهیم_هادی شهید هادی کجا و من کجا؟ مذهبی بودم، کارم شده بود چیک و چیک📸 سلفی و یهویی... عکس‌های مختلف با #چادر و #روسری‌لبنانی! در #کانال_دختران_عفیف بخوانید 👇 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
💕 وصال دوست 💕
#شهید_ابراهیم_هادی شهید هادی کجا و من کجا؟ مذهبی بودم، کارم شده بود چیک و چیک📸 سلفی و یهویی... عکس
شهید هادی کجا و من کجا؟ مذهبی بودم، کارم شده بود چیک و چیک📸 سلفی و یهویی... عکسهای مختلف با و ! من و دوستم یهویی توی کافیشاپ من و زهرا یهویی ... !! من و خواهرم یهویی... !!! عکس لبخند با های ریز دخترانه... دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها...😔 یکی در میان احسنت و فتبارک الله... پر شده بود از تعریف و تجمیدها... از نظر خودم کارم اشتباه نبود چرا که حجاب داشتم ، کم کم در عکسهایم رنگ و لعابها بالا گرفت☺️ تعداد هم خدا بدهد برکت! کلافه از این صف طویل مزاحمت...😓 یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!؟!؟!؟! چشمم خورد به کتابی📚 رویش نشسته بود ... فوت کردم و خاکها پرید از هر طرف... 📖«» بود عنوان زیر خاکی من. " " خودمان... همان گل پسر روی فرم ورزشی شکست خود را... شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه... ساک ورزشیاش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ و پستها نگاهی انداختم به کامنتها؛ ۸۰ درصدش جنس بود !!! با احسنت ها و درودهای فراوان!!! لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای برادرها! دایرکتهایم که بماند! ⚡️عجب لبخند ملیحی... ⚡️عجب حجب و حیایی... انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده؛ 💥عجب هلویی... 💥عجب قند و نباتی، ای جان! از خودم بدم آمد😔 شرمسار شدم از این همه عشوه و دلبری... کجا و من کجا😥 باید نفس را قربانی میکردم... پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم و ابراهیمها... 🌷 دعا میکنم اگر تا حالا این رو نخوندین، توفیق خوندنش نصیبتون بشه. 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈