#واقعیت_تلخ
⭕️ به اسم احیای حقوق زن، آنان را شبیه مردان کردند... 🕳
🔻مجبور کردند لباسهای ملکهگونهشان را دور بریزند و مثل مردها لباس بپوشد؛
🔻مثل مردها کار کنند و چانه بزنند؛ ولی مثل آنها سود نبرند!!
🔻مثل مردها کمحیا و گستاخ باشند؛ ولی مثل آنها لذت نبرند!!
🔻مثل مردها بیعاطفه و خشن باشند؛ و از این بابت بینهایت رنج ببرند و احساس پوچی کنند!
🔻مثل آنها
🔚و صدها تحمیل و اجبار دیگر... ⛓
به اسم دفاع از حقوق زن، او را از حقوق و فضائلش محروم کردند. ❌
وقتی زنها با مردها فرقی ندارند؛ 👥
مردان چرا باید عمرشان را برای بودن با یک شبهمرد دیگر تلف کنند؟؟👤⁉️
البته گاهی مجبورند...
مجبورند به جبر غریزه مدتی با او بگردند...لذتش را ببرند و...😐
جبر غریزه را میفهمی؟؟ 😤
بدتر از همه این بود که هیچکدام از زنان باور نمیکردند که این ابتدا نقشه خود مردان بوده برای دسترسی راحتتر به ... 😔
و این است عاقبت آزادیهای نامعقول و مساوی دانستن زن با مرد 😞
#تساوی_زن_و_مرد
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
💕 💕 💕 💕
🔷 داستان کوتاه «قلب کوچک»
✨ مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند.
🌸 اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند.
من قلب 💓کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
🌸 برای همین هم، مدتی ست دارم فکر میکنم
این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟
🌸 دلم میخواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...😍
یا... نمیدانم...😍
💌
🌸 کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
🌸
خب راست میگویم دیگر!
🌼 . نه؟
پدرم میگوید: قلب، مهمان خانه نیست که آدمها بیایند،
🙃 دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند.
❤ قلب، لانهی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
❤قلب، راستش نمیدانم چیست، اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
🌸
خب... بعد از مدتها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم💞 را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...
🌸
اما وقتی به قلبم💗 نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
🌸
خب معلوم است.
🔹 من از اول هم باید عقلم میرسید و قلبم💞 را به هر دوتاشان میدادم؛
💎 به پدرم و مادرم.
🌸 پس، همین کار را کردم.
📚 بعدش میدانید چطور شد؟
🌸 بله، درست است.
🔹 نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
🌸
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛
💎 چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛
و این کار را هم کردم:
🔹 برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
🌸 فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده...
🌸 این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر میشود؟
✅ اما وقتی نگاه کردم،
خدا جان! میدانید چی دیدم؟
🌸 دیدم که همه این آدمها، درست توی نصف قلبم جا گرفتهاند؛ درست نصف!
🌼 با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و میگفتند و میخندیدند.
و هیچ گلهیی هم از تنگی جا نداشتند...
📚 من وقتی دیدم همهی آدمهای خوب را دارم توی قلبم جا میدهم،
🙃 سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما...😍
جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
💔دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟☺️
👏 جا نگرفت دیگر.
🌸 تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است.
🔹 یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا میگرفت،
🙃 صندوق بزرگ پولهایش بیرون میماند و او، دَوان دَوان از قلبم میآمد بیرون تا صندوق را بردارد...
😛😛😛😛😛😛
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
هدایت شده از فیلم های وصال دوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعى كنيد واسه دوستاتون مثل اون بازيكن شماره 5 باشید 😂
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
💕 💕 💕 💕
#قسمت_بیست_و_یک
🌸 ناگهان سکوت کرد..
تا به حال، ِ نگاه پر آه ديده ايد؟؟
🌸 من ديدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی..
چه دروغ عجيبی بود قصه گويی ِ های اين زن.. دروغی سراسر حقيقت که من نمی خواستمش..
🌸 به صورتم زل زد (ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه..
🌸 لبخند زد. چقدر لبهايش سرما داشت.. هوا زيادی سرد نبود؟؟
🌸 ابرويی بالا انداخت و پر کنايه رو به عثمان (فکر کردم با هم نامزدين.. آنقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانياله و خودش تصميم داره که
همرزم داداشش بشه، زيادی زياد نيست؟)
عثمان اخم کرد.. اخمی مردانه (من دانيال نميشناسم، اما سارا رو چرا.. و اين ربطی به نامزدی نداره.. يادت رفته من يه مسلمونم؟؟ اسلام ِ دين تماشا
نيست..)
رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد (اسلام؟؟ کدوم اسلام؟؟
🌸 منم قبلا يه مسلمون زاده بودم، مثل تو.. ساده و بی اطلاع.. اما کجای کاری؟؟
🌸 ِ اسلام دانيال و فرمانده هاشه.. تو چی ميدونی از اين ِ دين، جز يه مشت اسلام واقعی چيزيه که داعش داره اجرا ميکنه.. اسلام اصيل ١۴٠٠ سال قبل،
چرنديات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن.. اسلام واقعی يعنی خون و سربريدن..)
صوفی راست ميگفت.. اسلام چيزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد..
خدا، بزرگترين دروغ بشر برای دلداری به خودش بود.
🌸 عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی يک پلک زدن يه چشمان صوفی زل زد (حماقت خودت و دانيال و بقيه دوستانتو گردن اسلام ننداز..
🌸 اسلام
يعنی محمد(ص) که همسايه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ريخت اما وقتی مريض شد، رفت به عيادتش.. اسلام يعنی دخترايی که به جای زنده
به گوری، الان روبه روی من نشستن..
🌸 اسلام يعنی، علی که تا وقتی همسايه اش گرسنه بود، روزه اش رو باز نميکرد..
🌸 اسلام يعنی حسن که غذاشو
با سگ گرسنه وسط بيابون تقسيم کرد.. من شيعه نيستم، اما اسلامو بهتر از رفقای داعشيت ميشناسم..
🌸 تو مسلمونی بلد نيستی، مشکل از اسلامه؟؟)
صوفی با خنده سری تکان داد (خيلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو.. عوضی هايی مثل تو، واسه اسلام افسانه سرايی کردن.. تبليغات ميدونی چيه؟؟
🌸 دقيقا
همون چرندياتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش من و تو فرو کردن.. چند خط از اين کتاب مثلا آسمونيتون بخون، خيلی چيزا دستت مياد..
مخصوصا در مورد حقوق زنان.. خدايی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نميخوره.. پيشکش تو و احمقايی مثل تو..)
پدر من هم نوعی داعشی بود.. فقط اسمش فرق داشت.. مسلمانان همه شان ديوانه اند..
ِ پايه ی صندليش..
صوفی به سرعت از جايش بلند شد.. چقدر وحشت زده ام کرد؛ ِ صدای جيغ
و من هراسان ايستادم (صوفی.. خواهش ميکنم، نرو..)
چرا صدايش کردم، مگر باورم نميگفت که دروغ ميگويد..
اما رفت..
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
💕 💕 💕 💕
#قسمت_بیست_و_دو
3دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم و به سرعت به دنبال صوفی دویدم..
و صدای عثمان که میگفت (مراقب باش.. صبر کن خودم برمیگردونمش..)
اما ❗️ نمیشد.. صوفی مثل من بود.. و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد..
🌸 چقدر تند گام برمیداشت (صوفی.. صوفی.. وایستا.. )🌹 👈 دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد (چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم.. نگام کن.. منم و این یه دست لباس..)
🍀 دلم به حالش سوخت.. مردن دفن شدن در خاک نیست، همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود..
🌸 اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد..و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
🌸 (صوفی.. وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد، خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد..
🌸 منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟! عین هم هستیم.. هر دو زخم خورده از یک چیز.. فقط بمون، خواهش میکنم..)
چقدر یخ داشت چشمانش( تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟؟)
💐 سر تکان دادم ( نه.. نیستم.. هیچ وقت نبودم.. من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم..)
خندید، بلند.. 😍 ( چقدر مثله دانیال حرف میزنی.. خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات، آدمو خام کنید..)
☺راست میگفت، دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت، درست مثله زندگی من و صوفی..
🌸 پس واقعا او را دیده بود..
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز..
🌸 عثمان سرش پایین و فکرش مشغول.
🌸 این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
🌸 هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم. و عثمان با تعجب سر بلند کرد..
عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود.. پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد (براتون قهوه میارم..)
نگاهش کردم. صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو.
🌸 چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟
🌸 ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت.
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد ( دوستت داره؟؟).
🌸 و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند..
🌸 ( عثمانو میگم.. نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم..)
💐 نگاهش کردم( خب من دوستشم..) اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم.
🌸 صاف نشست و ابرویی بالا انداخته (هه.. به دانیال نمیخورد که خواهری به ساده گی تو داشته باشه.. فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا.. فقط چون دوستشی؟؟)
او چه میگفت؟؟
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
💕 💕 💕 💕
#قسمت_بیست_و_سه
🌸 با انگشتانم روی میز ضرب گرفتن، نرم و آرام (اشتباه میکنی.. اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست.
🌸 گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم.. خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..)
🤔دست به سینه به صندلیش تکیه داد.
🌸 چند ثانیه ایی نگاهم کردم.( میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟)
چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت.
🌸 (خوب کاری میکنی.. هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو.. عشقشون مثه کرم خاکی، زمین گیرت میکنه.
🌸 اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن.. عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد..)
🌸 باز دانیال.. حریصانه نگاهش کردم (منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..)
عثمان رسید، با یک سینی قهوه.. فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید.. من، صوفیه و خودش..
🌸 کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد.. روی صندلی سوم نشست.. نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.
🌸 صوفی نفسش عمیق بود (با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم.. تازه تصرفش کرده بودن.. به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن..
🌸 میدونستم شب خوبی نداریم. چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم.
🌸 مراسم شروع شد.. رقص و پایکوبی و انواع غذاها..
🌸 عروس و داماد رو یه مبل دونفره، درست رو خرابه های یه خونه نشستن. عاقد خطبه رو خوند.
🌸 اما عروس برای گفتنِ بله، یه شرط داشتن و اون بریدن سر یه شیعه بود.
خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ مرگ بود.
🌸 یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به علی (ع) توهین کنه.
🌸 اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد (لبیک یا علی).
🌸 خونِ همه به جوش اومد. اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و مثه حیوون سرشو برید.
🌸 همه کف زدن، کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت. نمیتونی حالمو درک کنی.. حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه..) و زیر لب نجوا کرد ( دانیالِ عوضی.. لعنتی..)
🌸 سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک ( وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین، خدات کجا بود؟
🌸 تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟؟ یا اینجا روبه روت نشسته بود و چایی میخورد؟؟؟
🌸 من که فکر خودش سر اون بدبختو برید..)
صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم. از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم. داغ بود..
نگاهم کرد.
🌸 پلکهایش را بست.. صوفی باید می ماند.. و عثمان این را میدانست، پس ترسو وار ساکت ماند..
🌸 پیروزیِ پر شکست صوفی، گردنش را سمت من چرخاند ( شب وحشتناکی بود.. جهنم واقعی رو تجربه کردیم، من و بقیه دخترا.. صدای فریاد و درگیریِ مردها سر نوبتوشون واسه هرزه گی؛
💎 از پشت در اتاقها شنیده میشد.. نمیفهمی چه حسِ کثیفیه، وقتی با رفتن هر مرد، منتظر بعدی باشی.. بین مشتریهای اون شبم، یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود.. برادر تو.. دانیال ...
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
🍃🌺امام حسن عسکرى(ع) و یا «ابو محمد» یازدهمین امام شیعیان است که در سال 232 ق چشم به جهان گشود.
🍃🌺بعد از آنکه پدرشان امام هادی(ع) توسط خلیفه وقت به سامرا احضار شد، ایشان نیز به همراه پدر به آن شهر رفته و تا زمان شهادت در همانجا زیر نظر مأموران خلفای عباسی بود.
🍃🌺شش خلیفه عباسی به نامهای «متوکل»، «منتصر»، «مستعین»،»معتز»، «مهتدی» و «معتمد» در زمان زندگی کوتاه حضرتشان حکومت را در اختیار داشته و در نهایت، ایشان بعد از 28 سال زندگی و 6 سال امامت، در تاریخ 260 ق به دستور معتمد به شهادت رسیده و در همان شهر سامرا و در کنار مزار پدرشان به خاک سپرده شدند.
🍃🌺حضرتشان با دختری از رومیان ازدواج کرد که حاصل این وصلت، امام مهدی(عج) بوده که اکنون امام زنده شیعیان است و آنان در انتظار ظهور اویند.
🍃🌺امام يازدهم صورتي گندمگون و بدني در حد اعتدال داشت. ابروهاي سياه كماني، چشماني درشت و پيشاني گشاده داشت. دندانها درشت و بسيار سفيد بود. خالي بر گونه راست داشت.
🍃🌺امام حسن عسكري (ع) بياني شيرين و جذاب و شخصيتي الهي باشكوه و وقار و مفسري بي نظير براي قرآن مجيد بود. راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براي اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر كوتاه خود - روشن كرد.
🍃🌺به طور كلي دوران عمر 29ساله امام حسن عسكري (ع) به سه دوره تقسيم مي گردد:
دوره اول 13سال است كه زندگي آن حضرت در مدينه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزديك 6 سال امامت آن حضرت مي باشد.
🍃🌺دوره امامت حضرت عسكري (ع) با قدرت ظاهري بني عباس رو در روي بود. خلفايي كه به تقليد هارون در نشان دادن نيروي خود بلندپروازيهايي داشتند.
🍃🌺امام حسن عسكري (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانيد. زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمكار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتري دهد، اما آن دو غلام كه خود از نزديك ناظر حال و حركات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاري گراييده بودند.
🍃🌺وقتي از اين غلامان جوياي حال امام شدند، مي گفتند اين زنداني روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با كسي سخن نمي گويد.
🍃🌺عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسي با همه غروري كه داشت وقتي با حضرت عسكري ملاقات مي كرد به احترام آن حضرت برمي خاست، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد. پيوسته مي گفت: در سامره كسي را مانند آن حضرت نديده ام، وي زاهدترين و داناترين مردم روزگار است.
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
AKSGIF_IR_emam_hassane_asghari_تصاویر_متحرک_امام_حسن_عسگر_ع_asghari_emam_haasan_askari8.gif
119.7K
فاطمه (س) امشب به سامرّا عزا برپا کند
دیده را یاد امام عسگری (ع) دریا کند
ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصر (عج) خود
خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد 🏴 🏴 🏴
@dokhtaranafif 👈
💕 💕 💕 💕
🔷 روز جمعه چه دعاهایی بخوانیم؟
✅ برای روز جمعه خواندن دعاهای فراوانی سفارش شده است،
بعد از وارد شدن به روز جمعه قرائت دعای ندبه و دیگر دعاها در این روز خوانده میشود.
📚 روایت شده است برای رفع مشکل در روز جمعه پیش از نماز ظهر نماز جعفر طیار خوانده شود.
📚 این نماز که بسیار کارساز است در روز جمعه خوانده میشود و برکات خاص خود را دارد.
📚 شبهای جمعه شب زیارتی امام حسین (ع) است ضمن اینکه مربوط به امام عصر (عج) است،
🌸 امامی که خون امام حسین (ع) را پاسداری میکند و حقانیت ایشان را بر جهانیان ثابت میکند و همه کسانی که مخالف روش اباعبدالله (ع) بوده، هستند و خواهند بود توسط امام عصر (ع) انتقامشان گرفته میشود.
📚 حضرت مهدی (عج) بزرگترین پاسدار آرمانهای امام حسین (ع) است،
🌸 روز جمعه مربوط به امام مهدی (ع) و شب جمعه شب زیارتی اباعبدالله (ع) است.
🔹 امام دوازدهم شیعیان پاسدار ارزشهای معنوی اسلام است که خون سیدالشهدا (ع) پای این ارزشها ریخته شده است.
🔹 اگر کسی توانایی زیارت ضریح امام حسین (ع) را در روز شهادت ایشان ندارد میتواند از راه دور ایشان را زیارت کند،
زیارت عاشورا بخواند و از ثواب آن بهرهمند شود.
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
هدایت شده از آهنگ های وصال دوست
(ای کاش غریب نمی موندی...)_🔴ویژه #شهادت_امام_حسن_عسکری ع__.mp3
7.37M
#حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه🎤
🔴 #زمینه زیبا(ای کاش غریب نمی موندی...)
🔴ویژه #شهادت_امام_حسن_عسکری ع
◼️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
@dokhtaranafif 👈