چقدر از دیدن این پوستر خوشحال شدم. کنار هم بودن اسلام و ادبیات و احترام. سه چیزی که از هم به هیچ عنوان جدا نمیشن.
یکی از اساتیدم همیشه اول کلاس این تک مصرع رو گوشه تخته مینویسه. به رسوا کردنِ ایوب مشغولم، صبورم من. این بار ازش پرسیدم دلیل نوشتن این متن چیه؟ گفت: توهم برای رسیدن به اهدافت باید ایوب رو رسوا کنی و صبور تر از اون باشی، مگه نه؟
پس از این به بعد منم به رسوا کردن ایوب مشغولم، صبورم من.
خوندن زبان انگلیسی رو شروع کردم. برخلاف چیزی که فکر میکردم اونقدرها هم ازش متنفر نیستم. دیشب یکی از دوستان عربم ویدیو کال کرد و ازم گلایه داشت که چرا تماس نگرفتم. (سعی میکنم باهاشون ارتباطم رو حفظ کنم تا بیشتر به زبان عربی مسلط بشم) گفتم که این روزها سرم خیلی شلوغه و باید زبان هم یاد بگیرم. نباء از زبان انگلیسی به شدت متنفره. به چه دلیل؟ چون عراقی ها از کلاس اول شروع به یادگیری زبان انگلیسی میکنن و جزو کتاب های درسیشونه. و دقیقا مثل ما ایرانی ها بعد از این همه سال زبان خوندن چیزی بلد نیستن. جز یس و نُه. و کاش این ضعف آموزشی انقدر زیاد نبود.
خدا میدونست من اگه خیاطی بلد باشم کل پارچه های شهر و میخرم و پارچه فروشارو خوشبخت و خودم و بدبخت میکنم واسه همین وقتم انقدر پر کرده که نتونم برم سمتش.
یه پروژه خیلی بدقلق داشتم که پریشب تمومش کردم. شناسایی چهره برای یه قفل امنیتی بود. صبح که بیدار میشم و یادم میاد تموم شده و دیگه هیچ ربطی به اون پروژه ندارم میخوام از خوشحالی بال بال بزنم برم مریخ.
من فکر میکنم لذتبردن از تاریکی و شب هم یکجور هنره. این هنر رو هرکسی بلدش نیست. اما اونکسی که بلدشه رستگاره.
مهم استراتژیه، نه ابزار. آدمی که استراتژی داره حتی اگر دست و پاشم قطع کنی بازم کارش رو به سرانجام میرسونه، چون محدود به یک ابزار خاص نیست، بلکه با حداقلترین چیزهایی که داره کارهاش رو پیش میبره.