گفتیم قصد کربلا داریم. حرم را با گاوآهن شخم زدند. زمینش را قطعهبندی کرده و بین کشاورزهای ناصبی تقسیم کردند و سالها روی مزار مولای ما گندم درو کردند. بعدها پنهانی زمینها را به چندبرابر قیمت خریدیم و ترمیم کردیم. گفتیم باز قصد کربلا داریم. در ورودیهای شهر، تخته و ساتور گذاشتند. دستهایمان را قطع کردند و به طعنه گفتند حالا بروید ضریح آقایتان را بغل کنید. باز گفتیم قصد کربلا داریم. سپاهیان شمشیر به دستشان را از حجاز به عراق فرستادند. ضریح را سوزاندند. روی آتشش قهوه دمکردند و نوشیدند. کوتاه نیامدیم؛ دوباره ساختیم. گفتیم که باز قصد کربلا داریم. تانکهای بعثشان گنبد و بارگاه آقایمان را با خاک یکسانکرد. فرماندهشان با چکمه وارد حرم شد. گفت اسم من حسین است و اسم تو هم حسین. دیدی زور من بیشتر بود؟ به غرورمان برخورد. پیرمان پرچم بلند کرد. پشتش را گرفتیم. به دل هیمنهشان زدیم. پشت لباسهای رزممان نوشتیم که ما قصد کربلا داریم. ما هم کمر آنها که گلوله به گلدسته زدند را شکستیم و هم سراغ بزرگترشان در دنیا رفتیم که شیرفهمش کنیم ما همان نسل جوان شیعهایم که از دل تاریخ قد علم کردهایم و غریدهایم تا به انتقام گاوآهن ها و ساتورهایتان، تبر به ریشه دنیای پر زرقتان بزنیم و گاوآهن به جهانتان بیندازیم. ما آمدیم و آرزوی دیرینه شیوخ قبیله شیعه را یکتنه برآورده کردیم. باد در سینه انداختیم و فریاد کشیدیم که این ماییم. ما کاروان بیست میلیونی کربلا در قرن بیستویک. ما فرزندان زائران بدون دست در سرزمین گندمزارهای شخمخورده کربلا. زور ما بیشتر بود یا شما؟
مهدی مولایی.
مُرتاح
میگه من هنوز امید دارم واسه اربعین. میگم حالا که زوده، ما حتی یه روز مونده به اربعینم امید داریم واس
به کجاها بَرَد این امید ما را.
در نگاه تربیت دینی، زن یک وظائفی به دوشش هست که مرد نمیتونه به عهده بگیر.
خیلی از کارایی که ماها انجام میدیم، من نباشم شما میتونین انجام بدین. من و شمام نباشیم هستن بقیه که انجام بدن. اما تربیت انسان تو خانواده از عهده کسی بر نمیاد، از عهده مرد هم بر نمیاد. اگر میخواین ببینین چقدر فاصلهست اینجور میگم، شهریار میگه؛ به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب/که علم کند به عالم شهدای کربلا را؟
اما امیرالموئمنین اینو قبول نداره، به امام حسنع میفرماید، و اما اخوکالحسین فهوابن امک، بگو بجز از زهرا که آرد پسری ابوالعجائب/که علم کند به عالم شهدای کربلا را؟
و اما اخوک الحسین فهوابن امِک، ولا ازیدالوصاه بذلک، اسم حسین بیاد وقتی بگم پسر فاطمهست چیز دیگهای نباید بهش اضافه کنم، هرچی داره از این مادر داره.
انقدر همهچی گرونه فکر کنم دیگه وقتشه بریم تو کوه و جنگل دنبال این طلاهایی که گَبریا قایم میکردن بگردیم.
مُرتاح
به حال ابو هاشم جعفری غبطه میخورم.
ایشون با امام رضاع، امام جوادع، امام هادی، امام حسنعسکریع، رفیق بودن. رفیق که میگم یعنی رفیقِ گرمابه و گلستانها. دائم میگه با این امام در کِشتی نشسته بودیم کجا بریم، با اون امام در جلسهای حضوری نشسته بودیم. روایات مهمی رو هم نقل کردن. حالا اینها به کنار نقل کردن، یک روزی پیش امام رفتم(دقیق نمیدونم امام زمان بودن یا امام عسکری، باید به کتاب کافی مراجعه کنیم) مشکل مالی و سیاسی و فشار ها زیاد بود گفتم که آقا دعایی کنن، امام فرموند که امروز ظهر اینجور که میگم نماز بخون، بعد آقای ابوهاشم جعفری میگه من خجالت کشیدم به امام بگم که مشکل مالی هم دارم. ظهر شد و نماز رو که خوندم دیدم در زدن صد دینار یعنی به اندازه صد مثقال طلا برام پول فرستادن، همراه اون پول امام در مکتوب نوشته بودن که: اگر از ما چیزی میخواید بهمون بگید، از ما خجالت نکشید.
فکر کن چقدر برا امام با ارزش بودن این فرد:)
حرف مشترک انسان ها با نژاد و فرهنگ لغت مختلف؟ معلومه دیگه، فقط حسینع! حسینع زبانِ مشترک ما با دیگران شده :)