حرف مشترک انسان ها با نژاد و فرهنگ لغت مختلف؟ معلومه دیگه، فقط حسینع! حسینع زبانِ مشترک ما با دیگران شده :)
مُرتاح
حرف مشترک انسان ها با نژاد و فرهنگ لغت مختلف؟ معلومه دیگه، فقط حسینع! حسینع زبانِ مشترک ما با دیگر
تو کربلا واسه رفتن به میدون باید یه دور آزمون گائوکائو میدادی و کلی ضجّه میزدی تا آقا اذن میدون بده.
پرده اول: یه غلام سیاهی بود، که غلامِ ابوذر بود، بعد فوت ابوذر اومد در خونهی امیرالموئمنین موندگار شد. با امام حسنع بود، با امام حسینع بود. اصلا این داستان مصداق بارز این شعره: به هنگام پیری مرانم ز خویش/که صرف تو کردم جوانیِ خویش. پیر و خم و فرتوت، به قدری ابروهاش بلند شده بود که تو منابع نوشتن جلو چشاش و میگرفته. پیرمرد اومد از سیدالشهدا اذن میدون بگیره. امام فرمود ما که آزادت کردیم. اینا الان فکر میکنن غلام ما بودی، کاریت ندارن. سالم میمونی. ما دلمون میخواست تا وقتی کنار مایی، تو خوشی با ما باشی ما که از تو توقع نداریم. غلامِ که از قضا اسمشم نمیدونم برگشت به امام گفت: آقا ما تو خوشی ها کاسه لیسِ شما بودم حالا که کار به جنگ رسید شمارو رها کنم؟ من شمارو تنها نمیذارم. اصلا آقا، من امید دارم خونِ من با خونِ شما قاطی بشه. تو امتحانِ اول مردود شد و امام جوابش کرد. باید مثل بقیه یه جوری دل امام و میلرزوند تا حضرت زیر بار بره. مثل یتیم امام حسنع که به پای حضرت افتاد و امام کوتاه اومد. این غلامم باید یه کاری میکرد، یه چیزی میگفت. یه مغز داشت یکی دیگم طلب کرد و فکر کرد و گفت چیه من سیاهم نمیخوای کنارت باشم؟ این غلام که میدونست اصلا تو مرام اباعبدلله این چیزا نبوده و نیست. فقط میخواست کاری کنه حضرت خلع سلاح بشه. دوباره گفت چون من بدنم عطرِ بدن شمار و نداره نمیخوای جنازم کنار شما تو دارالحرب باشه؟ دل آقا رو لرزوند و امتحان و قبول شد.
پرده دوم درمورد یه غلام سیاه دیگست:
وقت رجز خونی خب معرفی میکنن خودشون رو، من فلانم بابام فلانه این غلام میگه کی میشناسه مارو اصلا. تاثیر نداره که. هرچی فکر کرد داراییهای خودش و جمع بندی کرد دید یه چیز بیشتر نداره، گفت: امیری حسن و نعم الامیر، سُرُور فُواد البشیرِ النذیر. وقتیام که به زمین افتاد، به امام سلام نکرد که آقا خطر کنه و بیاد وسط میدون. داشت جون میداد دید زیر سرش نرم شد، حضرت سرش و به دامن گرفت. چشماشو باز کرد صورت آقا رو که دید یه لبخندی زد و گفت مَن مِثلِی ؟ [ :)) ]
اگه آدمای اطرافم میدونستن چقدر دوری گزینم نسبت به همکلامی و آشنایی با آدم های جدید، قطعا ازم تشکر میکردن بابت همینقدر صحبت کردن و رفت و آمد ها.
عجالتاً وضعیت بسیار درهم و برهم است و بطور صریح نمیشود گفت که از این میان چه بیرون خواهد آمد . . !
بس که با نامه نوشتن کیف میکنم به سرم میزنه یه دکون وا کنم سر درشم بنویسم رقعهنویسی. بعد مردم بیان از حرفای دلی و خاطرات مستوری که با دلبرشون داشتن و منبع ترشحشون چاله چولههای قلبشون بوده بهم بگن، منم برا دلبرشون نامه بنویسم از این اوضاع احوال و طراحیش کنم. تا این نامه بشه بهترین کادوشون.
فاطمه بنتاسد/مامان امام علی میگن چندين ماه كه از حمل من مىگذشت، وقتى نزديک بدنيا آمدن علىع شد، از کنار هر سنگ و كلوخ و درختى كه عبور مىكردم، مىشنيدم كه به من مىگفتند:اى فاطمه گوارايت باد، آنچه از فضل و كرامت، كه خدايت بدان اختصاص داده، بخاطر آنكه تو حامل امام كريم هستى.
مُرتاح
زندگی را چه خیال کرده ای ؟ + اسباب کشیی که تمام نمیشود .
آخرین اسباب کشی یه جوری داره از خجالتمون در میاد که بعد ده روز هنوز معلوم نیست چی مالِ کیه و کی مالِ چیه و کاراش تموم نمیشه وله غاز.
مُرتاح
چوبهی دارِ من آغازِ شب معراج است.
پوست اولین نارنگیِ پاییز و با دستای خاکی و گچی کندم. اسیدش عینهو شبنمِ تازه رسیده بارید رو دستم. اولین قاچش رو که جدا کردم بوش مثل نسیم بهاری رفت زیرِ پوستم و طعمش زیر دهنم. رنگ و طعمش که خبر از کال بودنش میداد، هنوز مونده بود واسه پیری و کهنسالی ولی حیف که گردن به تیغ جلادی چون من داده بود. اون نارنگیام فکر میکرد که بهار عمرش انقدر کوتاه باشه؟ فکر میکنم حتی واسه زمانی که قراره رخت پاییزی بپوشه و عطرِ نارنجی به خودش بزنه هم برنامه چیده بود. اگه منم مثل نارنگیِ، کال بمیرم چی؟ دلم لهله میزنه واسه کتابام. همونایی که تازه خریدم و هنوز وقت نکردم ازشون خودم و سیراب کنم. خدا میدونه لحظه شماری میکنم واسه اینکه بگیرم دستم و از بوشون مست بشم. سر و تهه کارا و قولام چی میشه؟ قراره به فنا بره و هیچ وقت تیکِ پایان کار نگیره؟ جاروبرقی و روشن میکنم تا خاکی که رفته لایِ موهایِ فرش و جمع کنم. چه تمیزش کرده. شده مثل روز اول. پاک و بیآلایش. مثل قلب نوزادا. خروس خون تا همین الان که الاغ خونه سرپا بودم. ماه کم کم بالا اومده و بدنم داره میره رو حالت شارژ، احتمالا یه ساعت دیگه، اون خانومه که توی بلد میگه به راست و چپ بپیچید، دینگ دینگ میکنه و میگه، شارژ شما تکمیل گشته است، ساعات خوشی را برای شما آرزومندیم.
هدایت شده از مُرتاح
دوست داشتن این نیست که اون و برا خودت بزاری تو قدر مطلق، دوست داشتن یعنی بدون قدر مطلق با صفات منفی و مثبتش دوسش داشته باشی! وگرنه دوست داشتن قدر مطلقی خیلی راحته.
4_6030852610137791066.mp3
9.3M
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی.
#غمِپاچیدهشده