eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا ای شهدا🍃 در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است « امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است » تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود اینک به یمن یاد شما جان گرفته است 🌺سلام نیمروزتون شهدایی🌺 🖤
{💔🕊} مادر شهید میگفت: ماه ها صبر کردم بیاد ب خوابم، بعد از یه مدت اومد بهش گفتم:چرا دیر کردی مادر؟ گفت:ببخشید داشتن،بازپرسی میکردن گفتم:باز پرسی؟ گفت:مامان! حواست ب نماز صبحت باشه! مراقبیم‌دیگه‌ن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨صفات بارز اخلاقی: مهربان، شوخ طبع، صبور، خنده رو، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، صادق و بی ریا ✨علایق: فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در هییت‌های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «ع»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «ع» در دهه‌ی اول محرم،••• 🌷
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه تلاششون اینه💔 یک کلام به کل دنیا: ما ملت امام حسینیم♡:) 10روزمانده یا شرح دلتنگی
روزى اسـرائیـل چنـان بتـرسـد، که مبـادا از لـولـه سـلاحمـان، به جـاى گلوله،پـاسـدار بیرون بیاید ... احمدمتوسلیان🌷
☘تلنگر ناب شهید به ملت شهیدپرور☘ یک تکه از میراث گرانبها 🌸 : 🌸 🌹اى ملت شهيدپرور زنجان خدا نكند در رختخواب بميريد كه امام حسين (ع) در ميدان جنگ شهيد شد. 💎اى مردم خدا نكند درذلت بميريد كه حضرت على (ع) در(محراب عبادت) شهيد شد.🌹 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔شب عملیات کربلای۴ 🌹شهید ساعد صمدی تاریخ شهادت ۴دی ماه ۱۳۶۵ 🇮🇷فرمانده محور شناسایی و غواص خط شکن از شهر میبد استان یزد 🥀فرمانده محور و مسئول تیم اطلاعات عملیات بود و به همراه دوستان صمیمی‌اش امیرعلی نامجو و ضیاء شریف با مجاهدت فراوان و برای نجات بقیه رزمندگان به شهادت رسیدند.
...داشتم از پله‌های بلند و بسیاری که از ایوان آغاز می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام خارج می‌‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن‌ برادرم، خدیجه،‌ داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه‌ زن ‌برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده... برشی از کتاب 📚 زندگینامه قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
▪️ویروس کرونا کنترل شد، ویروس خودتحقیری هم کنترل می‌شود اگر سلبریتی‌ها بگذارند