eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
از این نفس ،... از این بی سر پا خسته شدم خودم ازدست خودم... آه خدا خسته شدم اینکه هر روز بیایم، تو مرا عفو کنی بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم ♡🌱
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به دوستان گلی که همین حالا آنلاین اند❤️🌹 قبول حق پرفیض دعا❤️ ♡🌱
شهدا تعلقاتشان، تعلقات متعالی بود، در سطح عالی بود، الهی بود، برای رسیدن به خدا بود ...
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
نمی خواهم پیر شوم و زمان، اثر خودش را بر من بگذارد بلکه من کسی هستم که اثر خود را بر زمان می گذارد ... شهیده_بنت_الهدی_صدر ایام شهادت ♡🌱
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
بهتر آن که پرنده روح دل در قفس نبـنـدد شهید آوینی ♡🌱
شهید آوینی: آرمان خواهی انسان ها مستلزم صبر بر رنج هاست ٬ پس برادر خوبم ٬ برای جان بازی در راه آرمان ها یاد بگیر كه در این سیاره ی رنج صبورترین انسان ها باشی ... ۲۰ فروردین سالروز شهادت شهید آوینی 🌹
‍ ‍ ‍ دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان شغل شما چيست؟ 👈 گفت طلبه هستم. ☀️آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ☀️ آیت الله بهجت پرسید اسم شماچیست؟ 👈 گفت: فرهاد ☀️آیت الله بهجت فرمود حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در تاجگذاري امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. ✳️ " عبدالمهدی کاظمی " شهیدی که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، در شب تاج گذاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 دی ماه 1394 درسوریه به شهادت رسید.
➰🌷➰ 🔸مأموریت مار پیش از عملیات والفجر 4 برای بررسی منطقه به اتفاق برادران قوچانی موحد دوست و آقایی به طرف ارتفاع قوچ سلطان حرکت کردیم. ناگهان مار بسیار بزرگی دیدیم که درست در وسط جاده قرار داشت. برادر آقایی با تیراندازی، مار را از پا درآورد. وقتی آقای موحد با چوب، مار را کنار زد، چیزی توجهش را جلب کرد. به آن نزدیک شد. متوجه گردید یک مین ضد خودرو در جاده کار گذاشته­اند . موضوع را با آقای قوچانی در میان گذاشت. او با دقت خاصی مین را از محل خود خارج و خنثی کرد. تا مدتی همه مبهوت بودیم و با شگفتی به یکدیگر نگاه می­کردیم. اگر چند متر جلوتر رفته بودیم، با انفجار شدیدی مواجه می­شدیم. آقای قوچانی گفت: «ظاهراً این مار مأمور بوده است که ما را مطلع سازد. ➰🌷➰🌷➰🌷➰🌷➰
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر از آن است شهید آوینی [قـنـوت🌱] ♡🌱
🌹شهید سید مرتضی آوینی: ♦️ امید دشمن به ترس ماست و اگر نترسیم مکر شیطان یکسره بر باد می رود. ما با ایمان پیش می رویم و دشمن وابسته به سلاح است، اما دیگر تکلیف جنگ را آهن مشخص نمی کند. 🌹درود بر آوینی و راهی که رفت 🌹۲۰ فروردین سالروز شهادت مرتضی آوینی گرامیباد شادی روحش صلوات
°•🌱 🌺خاطره ای از شهید رضا صادقی یونسی در خصوص حضورش در جبهه ها همزمان با شب های قدر را با هم میخوانیم:🌺 برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان میدادند و خودشان روزه می گرفتند. اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید ، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم...! شب دوم هم همین طور بود . برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند...؟! از محل برگزاری احیا بیرون رفتم . پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت . به سمت صحرا حرکت کردم ، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند . چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش میشد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدای خود راز و نیاز میکردند. بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
°•🌱 براي اولين بار غسل ليله القدر را از او آموختم . قبلاً حتي اسم چنين غسلي را نشنيده بودم . اولين شب قـدر که اتفاقاً هـوا هم خيلي سرد بود .  گفت: « برويم غسل کنيم . »ساعت 10 شب سوار موتور شديم. از مقر تا چشمه حدود 7 تا 8 کيلومتر فاصله بود .غسل کرديم. وقتي از آب بيرون آمدم،به شدت مي لرزيدم . حوله هم همراهم نبود. ابراهيم چفيه اش را به من داد.  خودم را خشک کردم . لباس پوشيدم و پشت سر او روي موتور نشستم . در تمام طول مسير خودم را پشت سرش پنهان کردم. با وجود اين، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد. وقتي به مقر رسيدم، زير پتو رفتم و مثل جنازه افتادم . شب بيست ويکـم باز هم سراغم آمد وگفت: « برويم غسل کنيم » ترديد داشتم، ولي بالاخره حوله ولباس اضافي و کلاه برداشتم و رفتم. با وجود اين، باز هم  لرزيدم و يخ کردم. شب بيست وسوم دوباره گفت : برويم غسل کنيم .  گفتم: « من جانم را از عمل مستحبي بيشتر دوست دارم.» نرفتم . ابراهيم تنها رفت 🌺شهید ابراهیم هندو زاده